یک عاشقانه‌ی ناآرام

    امتياز داده شده به اين مطلب:
    ( 0 نفر به اين مطلب امتياز داده است )

    پدیده‌ای به نام رضا امیرخانی را دورادور و بیشتر از وقتی "بیوتن" با آن املای عجیبش گل کرد می‌شناختم. یادم می‌آید که من هم مثل خیلی‌های دیگر با خواندنش درگیر بودم و نمی‌دانستم "بیوتِن" درست است یا "بی‌وطن"ی که آقا رضای امیرخانی دستی به سر و گوشش کشیده. اما آشنایی دقیق‌ترم به طوری که بشود رویش حساب خاصی باز کرد، برمی‌گردد به روزی که با جمعی از دوستان مدرسه دور هم جمع شده بودیم تا ساعاتی را به گپ و گفت بگذرانیم. آن جا بود که یکی از رفقا رفت سراغ مقوله جذاب سفرنامه‌خوانی و حرف‌ها رسید به "داستان سیستان، ده روز با ره بر". مجذوب عنوانش و تعریف و تمجید دوستم شدم و همان روزها کتاب را امانت گرفتم و خواندم و ... شد آنچه شد.

    "منِ او" را درست بعد از خواندن داستان سیستان و ارادت پیدا کردن به نویسنده خریدم و شاید الان برای نوشتن از ریزه‌کاری‌های این رمان کمی دیر باشد. سال‌ها می‌گذرد و گرد فراموشی روی جزییات آن نشسته و بهتر است خواندن مجددش را در اسرع وقت به خودم توصیه کنم. اما دست کم خیالتان می‌تواند راحت باشد که حرف‌هایم تحت‌تاثیر هیجان زودگذر مطالعه یک رمان خوب نیست.

    از این مسافت دور که به "منِ او" نگاه می‌کنم اولین چیزی که چشمم را می‌گیرد "هفت کور" است. حتی خیلی بیشتر از علی فتاح که قهرمان اصلی‌ست. "هف کور به یه پول" تصویر اصلی من است از این عاشقانه‌ی ناآرام. بعد از آن درویش مصطفای خارق‌العاده است … بعد روزنامه‌ی فرانسوی و کلیسا ... خانه‌ی فتاح‌ها در خانی‌آباد … تصویر بعدی تازه می‌رسد به علی فتاح در کوره‌ی آجرپزی ... فکر مهتاب هم که از علی جدا نمی‌شود … بعد از آن مریم و قصه‌ی کشف حجاب رضاخانی و ... انگار حافظه‌ام به حد کفایت همراهی می‌کند! خوب یادم می‌آید. آنقدر خوب که از ترس لوث شدن داستان بهتر می‌دانم اینهمه تصویر خاطره‌انگیز را کنار بزنم و طور دیگری بنویسم:

    حس می‌کنم کتاب‌های رضا امیرخانی، چه "داستان سیستان" و "جانستان کابلستان" باشد و چه "ارمیا" و "من ِاو" و "بیوتن" و "قیدار"، همیشه راهی برای چنگ انداختن به ذهن مخاطب پیدا می‌کنند. درست نمی‌دانم چه سری در میان است، اما هرچه هست از اکسیر خلاقیت سرچشمه می‌گیرد. جادویی در کار است که باعث می‌شود بعضی بخش‌ها از بعضی کتاب‌ها، به قدری سمج و مصمم در گوشه و کنار ذهن مخاطب جا خوش کنند که رفت و آمد تقویم‌ها و خانه‌تکانی‌های مکرر هم نتواند بیرونشان کند. بنابراین عجیب نیست که من بعد از سال‌ها همچنان با "هف کور" خاطره دارم:

    "حکماً کور بهتر می‌بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است ..."

    امیرخانی خواندن تجربه شیرینی است. بارها دیده‌ام که دوستان معتاد به رمان‌های خارجی هم نشسته‌اند پای کتاب‌هایش و بلند نشدند. آخر برای خودش عالمی دارد. تقلید که از کسی نکرده به کنار، جماعتی هستند مشتاق برای ذره‌ای نزدیک شدن به سبک و سیاقش. دنیادیده هم هست و گشت و گذارهایش در کشورهای مختلف قطعا در جهان‌بینی‌اش، و به تبع آن در آثارش تاثیرگذار بوده است. آنچه می‌گوید و می‌نویسد خام نیست، عطر و طعم پختگی دارد شاید به استناد همان "بسیار سفر باید ..."

    بله! در کل امیرخانی عنصر عجیبی است! از فارغ‌التحصیلی مهندسی مکانیک شریف و ایرانگردی و جهانگردی گرفته تا طراحی هواپیمای تک نفره و خلبانی. با دانستن این‌ها می‌شود حدس زد نویسندگی چقدر به او می‌آید!

    عده‌ای هم گاهی به کتاب‌هایش می‌گویند عوام‌پسند، اما من هیچوقت قبول نداشتم. البته اینکه عوام‌الناس از یک رمان خوششان بیاید که در نوع خودش بد نیست، هست؟ اصلا هنری که بین مردم جریان نداشته باشد حتما یک جای کارش می‌لنگد! ولی امیرخانی حرف‌ها برای همه دارد ...

    از وقتی قلم دستم گرفتم که از "من او" بنویسم یک سوال در ذهنم رژه می‌رود و وادارم می‌کند با صدای کم و بیش بلند فکر کنم و با دانسته‌های اندکم از ادبیات داستانی کلنجار بروم. عاشقانه‌های جاودان دنیا را همه می‌شناسند؛ جین ایر، ربکا، غرور و تعصب و ... حالا سهم نویسنده‌های ایرانی از داستان‌های رمانتیک کجاست؟ باور کنید به خودم نهیب هم زدم که دست از این مقایسه بردار! نتیجه نمی‌گیری! اما نشد، پس ادامه دادم. فکر می‌کنم منِ او آنقدر خلاق بود که بتواند تعریف جدیدی از رمان عاشقانه به ادبیات ایران هدیه بدهد. از بازی‌های زبانی مخصوص امیرخانی که بگذریم، شوخی‌ها و طنزش هم خوب به رمان می‌آمد و شاهد مثالش را همان پشت جلد می‌شود دید که نوشته:

    "اولا یعنی پول خون پدرت، بالکل، به قیمت پشت جلد این کتاب است؟! این قدر ارزان است؟ اگر این جوری است که یکی دو تا استکان لب‌پر هم برای ما بریز! خودت هم بزن، روشن می‌شوی! کانه برادر بزرگه‌ی برادران کارامازوف که ابوی‌اش را نفله کرد! دستت درست ... "

    غافلگیری‌هایش یکی و دوتا نبود، تعلیق خوبی داشت، عرفان و تصوف را هم در تم اصلی داستان به کار گرفته بود و رنگ و بویی تازه به عشق بین علی و مهتاب می‌داد. این موارد از دریچه‌ی نگاه من همه برگ برنده‌اند. عاشقانه‌ای خوب است که عمق داشته باشد. چند بعدی باشد. با آدم حرف بزند. نه مثل کتاب‌های زرد و بی‌خاصیت، دختری و پسری لاف عشق بزنند و نویسنده جهت افزودن پیاز داغ به قصه رقیب‌های عشقی نیز خلق کند و بعد هم مثل سینمای بالیوود پایانی خوش و خرم را جشن بگیرد! همیشه گفته‌ام که: عاشقانه داریم تا عاشقانه! در این بین ولی می‌شود "من او" را یک عاشقانه‌ی بی‌نظیر با تمام ضروریات دانست. تکنیک‌های فرمی سر جای خودش، محتوا هم سر جای خودش.

    می‌توانم با قاطعیت اعلام کنم که "من او" را باید بیش از یکبار خواند. بار اول به دلیل کشش داستانی شاید نشود به تمام آنچه "من او" را "من او" کرده دقت کافی کرد. بار دوم اما میدانی می‌دهد برای فکر کردن، که این رمان عاشقانه‌ایست تفکربرانگیز و صاحبِ ایده. اصالت هم دارد و بیراهه نرفته است. نچسبیده است به مدل‌های قبلی خودش، نسخه‌های آنور آب را هم ایرانیزه نکرده و ژست روشنفکری نگرفته. حرف خودش را زده، از عشقِ یک بچه مذهبیِ ایرانی گفته است و از تصوف و عرفان و دین و انقلاب و ...

    یک من. یک او. دو من. دو او. سه من. سه او و ... اسم فصل‌ها را عرض می‌کنم! نویسنده "من"ها به صورت دانای کل نوشته و "او"ها را علی فتاح از زبان خودش روایت می‌کند. علی نوه‌ی فتاحِ بزرگ است، خانواده‌ای سرشناس در تهران که دستشان هم خوب به دهان‌شان می‌رسد. لوطی‌گری هم تا دلتان بخواهد در مرامشان هست و علی از همان خردسالی در چنین فضایی نفس می‌کشد. سمت دیگر داستان مهتاب است، دختر نوکر خانه‌زاد فتاح‌ها. کسی که از کودکی همبازی علی بوده و قلب این پسر صاف و صادق برای او می‌تپد. داستان از کوچه پس کوچه‌های خانی‌آباد تا فرانسه و قلب پاریس پیش می‌رود. از فلزهای سرد برج ایفل سر در می‌آورد و سری هم به کافه‌ای می‌زند که می‌گویند ژان پل سارتر آنجا قهوه می‌خورده. بعد حتی پیوند می‌خورد با بعضی مسائل سیاسی دنیا و پای استقلال‌طلب‌های الجزایر هم به قصه باز می‌شود و ... اجازه بدهید سری به گوشه‌ای از صفحات ١٥٥-١٥٤ کتاب بزنیم:

    "... همان روز رفتم گذرِ خدا، نرده‌ی آهنی را باز کردم، به سنگ‌های خاکستری تیشه خورده نگاهی انداختم، دست راستم را روی قسمت چپ سینه‌ام گذاشتم، گفتم: "یا علی مددی!"، سرم را خم کردم و از درِ کوتاه داخل شدم. کنار محراب رفتم، لوموند را پهن کردم و دو رکعت نماز خواندم و رفتم به اتاقِ مثلثی، برای اعتراف به کشیش ...

    زانو زدم و خیره شدم در نورِ شمع. برای خودم، از خودم و در خودم می‌ترسیدم. سعی کردم برای خدا، از خدا و در خدا بترسم. سعی کردم و ترسیدم. کشیش - با صدایی زنگ دار - گفت:

    - و اَمّا مَن جاءَکَ یَسعی، و هُو یَخشی، فَأنتَ عنه تَلَّهی! سوره عبس - آیات ٨ تا ١٠

    هنوز گیج بودم که چرا کشیش این گونه سخن می‌گوید. دیده بودم که کسانی که برای اعتراف می‌آیند، ابتدا به تلقین کشیش می‌گویند:

    - mea culpa, mea culpa, mea maxima culpa. من گناه‌کارم، من گناه‌کارم، من بی‌حد گناه‌کارم.
    می‌خواستم به کشیش بگویم که نمی‌توانم روان صحبت کنم. می‌خواستم بگویم که فرانسه را درست بلد نیستم، اما عربی فصیحِ او را که شنیدم پشیمان شدم. من نه به تلقینِ او، بل برای خدای خودم، با همان لحن کشیش، گفتم:

    - یا ربّ! فَکیفَ لی؟ و انا عبدُکَ الضَّعیف الذَّلیل الحقیر المِسکین المُستکین… از دعای کمیل

    بعد خواستم بگویم که من مسیحی نیستم، پس از مسیح برایم نگو. نگو رحم کنید تا مسیح به شما ... فکرم را برید. با آن صدای زنگ‌دار، به عربی فصیح و نه به فرانسوی، گفت:

     - قال رسوال الله صلی الله علیه و آله: إرحم تُرحم! رحم کنید تا به شما رحم کنند. پیام بر اکرم(ص)

    لحظه‌ای شک کردم که نکند این جا فرانسه نباشد، مسجدِ قندیِ خودمان باشد یا جایی در سعودی یا ... اما این جا گذرِ خدا بود. گذرِ خدا می‌توانست در همه جا باشد."

    حرف آخر من این است:

    "منِ او" از آن خوب‌های روزگار است و بگذارید راحتتان کنم: جدا از وطنی بودنش، علاقه‌مندان به ادبیات ترجمه هم باید طعمش را بچشند. چون نمونه‌ی مشابه ندارد و کتابی که شبیه ندارد را چطور می‌شود بدون خواندن قضاوت کرد که از آن سبک خوشمان می‌آید یا نمی‌آید؟ در فهرست داستان‌های ایرانی که پیش از مرگ باید خواند "من او" را باید گنجاند زیرا هواداران و منتقدان امیرخانی متفق‌القول هستند که این رمان سرمشقی نو به ادبیات عاشقانه‌ی ما داد.

     

    پی‌نوشت: این یادداشت با هدف "تبلیغ" برای کتاب "منِ او" که در نظرخواهی جیره‌کتاب جزو نامزدهای "فهرست کتاب‌های فارسی که باید پیش از مرگ خواند" قرار دارد، نوشته شده. برای شرکت در این نظرخواهی می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

    من او
    نویسنده: رضا امیرخانی
    ناشر: افق
    سال نشر: 1401 (چاپ 53)
    قیمت: 445000 تومان
    تعداد صفحات: 528 صفحه
    شابک: 978-964-369-759-4
    داستان، زندگی علی فتاح را از کودکی تا بزرگسالی دنبال می‌کند. او فرزند یک تاجر ثروتمند و مذهبی است که در جنوب شهر تهران به دنیا آمده ("بچه‌ی خانی‌آباد" است.) علی در کودکی پدرش را از دست می‌دهد و سرپرستی خود و خانواده‌اش بر عهده‌ی پدربزرگش قرار می‌گیرد. او در نوجوانی دلباخته‌ی مهتاب می‌شود که مادرش در خانه خانواده فتاح خدمتکار است. اما علی که تمایلات عرفانی هم دارد، معتقد است تا زمانی که از حقیقی بودن عشق‌اش به مهتاب مطمئن نشده نباید با او ازدواج کند ...

    این کتاب را از جیره‌کتاب بخرید ...

    نظر بدهيد

    تصویر امنیتی
    تصویر امنیتی جدید

    حقوق كلیه مطالب منتشر شده در این پایگاه اطلاع‌رسانی متعلق به جیره‌كتاب است