"دختر ستارهای" را شهریورماه امسال خواندم و خیلی از آن خوشم آمد. از شما چه پنهان مدتهاست که اغلب کتابهای هیجانانگیزی که به تورم میخورند مربوط به رده سنی نوجوانان است.پس از خواندن کتاب تصمیم گرفتم آن را برای عدهای از مشترکین نوجوانمان بفرستم. اما راستش اشارههای کتاب به فرهنگ نوجوانان آمریکایی باعث شد که شک کنم. فکر کردم شاید بد نباشد اول کتاب را برای تعدادی از مشترکین بزرگسال ارسال کنم و بعد با دریافت بازخورد آنها برای قدم بعدی تصمیم بگیرم. بنابراین به عنوان جیرهی مهرماه، کتاب را برای چند مشترک خاص ارسال کردم. از میان چند مشترک انتخاب شده دو نفرشان معلم هستند. یکی دیگر مثل من علاقمند مطالعهی کتابهای نوجوانان است و میدانم با دریافت "کتابِ بچه" حرصاش نمیگیرد! و بالاخره نفر آخر، مادرِ ریحانه یکی از مشترکین نوجوان جیرهکتاب.
من و رعنا در دوران دانشگاه با اختلاف یکی دو سال، همدوره بودهایم! حالا او، همانطور که خودش نوشته، مادر دو دختر نوجوان است و من هم کتابفروش مجازی و خانوادگیشان. یک نسخه از "دختر ستارهای" را برای او هم فرستادم. به همراه یادداشتی که در آن موضوع را شرح داده بودم و خواهش کرده بودم تا ابتدا خودش کتاب را بخواند و بعد، هم نظرش را درباره کتاب به من اطلاع بدهد و هم اگر صلاح دانست آن را برای خواندن در اختیار ریحانه قرار دهد.
حاصل کار مطلب زیر است که او ابتدا آن را در قالب نامهای برایم ارسال کرد و پس از اینکه من اجازه گرفتم از آن برای معرفی کتاب در اینجا استفاده کنم، با تغییراتی جزئی به این شکل فعلی در آمد.
دیروز بسته خانوادگی ما رسید. طبق معمول سنواتی، بچهها با هیجان برای باز کردن یا بهتر بگویم پاره کردن بستهبندی با هم رقابت میکردند و من هم مثل یک مادر جاافتاده بدون هیچ هیاهویی به کارهای خودم مشغول بودم. تا اینکه دیدم هرکدام کتاب خود را برداشته و یک کتاب گلمنگلی با عنوان گلمنگلیتر برای من آوردند که این هم سهم تو!
اول فکرکردم (البته با صدای بلند) که آقای جیرهکتاب عمه و برادرزاده را اشتباه گرفته و کتاب دیبا یزدیزادهی یکسال و نیمه را برای عمه خانمِ در آستانهی چهل سالگی فرستاده است. بعد دیدم که نامهی همراه کتاب موضوع را روشن کرده است.
مرحله بعدی، مطالعهی کتاب در استتار کامل بود، مبادا که کتاب نامناسب بوده و ریحانه بنا بر طبیعت نوجوانیاش برای خواندن آن تشنهتر شود! گو اینکه این ترفندها برای این نسل کاربرد ندارد. این نسل، نسل "پینوکیو" نیست که از ترس دراز شدن دماغ دروغ نگوید یا به "تابلوی جادویی آقای ووپی" اعتماد کند. این نسل "من میدونستم" را نمیشناسد یا به قول خودشان با اینها حال نمیکنند. "عصاره تنبلی" را ندیدهاند. "بارباپاپا" را نمیشناسند. "نخل" را نمیفهمند. اینها مهتاب شبی از کوچهای نگذشتهاند. اصلا کوچه ندیدهاند. در پارکینگ خانه سوار میشوند و جلوی مدرسه پیاده. اینها دچار نمیشوند. اصلا دچار یعنی چه؟
این نسل، نسل SIMS است و هزار چیز دیگری که من حتی اسمشان را هم یاد نمیگیرم. نسل "پ نه پ" است و ...
به هرحال خواندن کتاب را شروع کردم و به قول نظرسنجی جیرهکتاب یک نفس خواندمش. یکی از زیباترین کتابهایی بود که در این موضوعها خوانده بودم. صریح، زیبا، ملموس و واقعی. سحرآمیز و گیرا. حیفم آمد که دختر نوجوانم را از خواندنش محروم کنم. بلافاصله کتاب را به او سپردم و خودم دوباره مشغول کارهای عقب افتادهی روزمره شدم! حالا او با سرعت نور مشغول خواندن کتاب است و نمیدانم وقتی خواندن کتاب را تمام کند برداشتاش از آن چه خواهد بود. مسلما با نظر من تفاوت دارد.
شما نظر مرا به عنوان یک مادر پرسیده بودید. درباره این که ممکن است بعضی از والدین اشارات کتاب به فرهنگ آمریکایی را نپسندند. من نظر خودم را میگویم. اینکه به نظر من کوچه و خیابانهای شهر ما به مراتب آمریکاییتر از این فرهنگی شده است که در کتاب آمده. من به عنوان یک مادر ترجیح میدهم نوجوانم اصل موضوع را بداند تا با نسخهی بومی شده و بیربط این فرهنگ آشنا شود. من معتقدم نوجوان امروزی مثل نسل قبلی فکر نمیکند، حرف نمیزند، رفتار نمیکند، لباس نمیپوشد، معاشرت نمیکند. درست همانگونه که ما مثل نسل قبل از خود نبودیم. همیشه در عجب هستم که چگونه بعضی خانوادهها استانداردهای نسل خودشان را به نسل بعدی تحمیل میکنند و با هزاران ترفند و دوز وکلک سعی در توجیه این کار دارند.
اگر با معیارهای تنگ نسل ما بسنجیم اینها همه کتب ضالهاند و باید سوزانده شوند. نه حرفی از عشق گفته شود نه از فرهنگ بقیه ملتها نه از زندگی در جاهای دیگر. نه حتی حرفی از تفاوتها زده شود. مبادا که مجبور به فکر کردن و مقایسه شویم. سالهای دانشگاه را که یادتان هست؟ مسئولین ارشاد خانمها و عدهای که بطور خودجوش به این امر خداپسندانه مشغول بودند. اگر در میان مشترکین جیرهکتاب از این گروهها دارید حتما این کتاب را برایشان ارسال کنید. شاید تلنگری باشد برایشان!
ولی به نظر من این کتاب برای نوجوانها، به خصوص دختران و مادرانشان بسیار مفید است. برای ستارهای بودن باید ستارهای رشد کرد. به قول معروف من ستارهای نیستم ولی ستارهایها را دوست دارم. برای دختر ستارهای داشتن باید مادر ستارهای باشی. حداقل کاری که میتوانیم بکنیم این است که نوجوانانمان را، به خصوص دخترانمان را، با معیارهای عالی تربیت کنیم و برای نسل امروز که گوشی برای شنیدن نصیحتهای تکراری و ملالآور ندارد این کتابها و اشارهها بهترین گزینه است.
نوجوان امروزی حوصله شنیدن قصهی عشق لیلی و مجنون و سر به بیابان گذاشتن قیس و همنشینی او با وحوش را ندارد. او سریع و صریح میخواهد. با زبان خودش و با ادبیات و کلام و رفتار مورد پسند خودش. این هنر والدین است که بتوانند معیارها و استانداردهای مورد نظرشان را با زبان امروزی به نسل بعدی منتقل کنند. چیزی که متاسفانه خیلی از والدینِ گرفتار در ترافیکِ وحشتناک کارهای روزمره، فراموش کردهاند و این فراموشی فاصله بزرگی بین دو نسل ایجاد کرده که بیشتر از همه جوانها و نوجوانها را آزار میدهد. نوجوانهای بدون انگیزه برای تلاش و همیشه ناراضی، والدین آزرده و ناامید از اصلاح نسل بعدی و جوانهایی که زبان والدین خود را نمیفهمند. گویی از کره دیگری آمدهاند.
نویسنده: جری اسپینلی
ترجمه: فریده اشرفی
ناشر: ایرانبان
سال نشر: 1401 (چاپ 13)
قیمت: 160000 تومان
تعداد صفحات: 233 صفحه
شابک: 978-964-2980-05-5