وقتی خواندن هر کتابی را تمام میکنم، دو بلای محتمل ممکن است سر کتاب بیاید! اول اینکه ممکن است در کتاب چیزی دیده باشم که توجهام را جلب کرده باشد و فکر کنم میشود در موردش برایتان "سر و صدا" کرد. اینگونه کتابها را در گوشه اتاق روی پشتهای قرار میدهم که باید دربارهشان مطلبی بنویسم، ترجیحا برای بخشِ "درباره کتابهایی که میخوانیم" در وب سایت (بله در اتاق الان پشتههای مختلفی از کتاب همینطور روی هم بالا رفته است!) سرنوشت محتمل دوم هم این است که در کتاب چیزی توجهام را جلب نکرده باشد. بنابراین آن را جایی در یکی از قفسههای کتاب، که هنوز جا دارند و میتوان چیزی در آن "چپاند"، قرار میدهم، به این معنی که دیگر کارم باهاشون تمام شده.
آخرین مطلبی که برای "درباره کتابهایی که میخوانیم" نوشتهام، تاریخ بهمن 1391 را بر خود دارد. یعنی دو سال و اندی است که برای این قسمت چیز جدیدی ننوشتهام. بنابراین با توصیف بالا میتوانید حدس بزنید که ارتفاع آن پشتهی کذا، چقدر بلند شده است!
گاهی فکر میکنم بهترین زمان برای نوشتن درباره یک کتاب (و احساس آدم نسبت به آن) درست وقتی است که خواندن آن را تمام کردهایم. اما الان که به کتابهای این پشته نگاه میکنم، میبینم که احساسم نسبت به هرکدامشان هنوز شفاف و دقیق است و در این زمانهی بیحواسی، حرفهایی که میخواستهام درباره هرکدامشان برایتان بگویم، هنوز یادم هستند! در حالی که بعضی از این کتابها شاید چهار، پنج سال از زمان خواندنشان میگذرد. خب خود این نشانه آن است که "طبقهبندی مندرآوردی من" پربیراه هم نبوده و اینکه ماجرا و حرف هر کتاب پس از گذشت این زمان هنوز فراموش نشده نشانه خوبی است که پس حتما خاصیتی داشتهاند و "خود میبویند".
وقتی اولینبار "دفتر کارآگاهی ..." را دست گرفتم و خواندن آن را شروع کردم، تصورم این بود که خواندن یک کتاب پلیسی/کارآگاهی را شروع کردهام. این را هم بگویم که من عاشق خواندن کتابهای پلیسی هستم. اما خیلی زود متوجه شدم که نه موضوع کتاب خیلی "کارآگاهی" است و نه ضرباهنگ آن.
مساله ضرباهنگ اینجا به نظرم خیلی مهم است. حالا که فکر میکنم ویژگیای که یک کتاب را "کارآگاهی" میکند، مهمتر از موضوع آن (که بالاخره باید جرم و خلافی اتفاق افتاده باشد و قهرمانی به دنبال پیدا کردن و مجازات آن مجرم یا خلافکار باشد)، ضرباهنگ داستان است. چیزی که چه شما کتابی از میکی اسپیلین را بخوانید یا داستانی از آگاتا کریستی، وادارتان میکند صفحه پشت صفحه را ورق بزنید و دلتان بخواهد ببینید "بعدش چی میشه". خب، در "دفتر کارآگاهی ..." از این ضرباهنگ خبری نیست!
بنابراین خیلی زود متوجه شدم که یا باید خواندن کتاب را رها کنم یا از روی دندهی کتاب پلیسی روی یک دندهی دیگر بغلتم تا شاید خواندن کتاب را آسانتر و لذتبخش کند.
دندهی دیگر میتوانست "آفریقا" باشد. در زمان خواندن کتاب که مسحور "آبنوسِ" کاپوشینسکی بودم (هنوز هم هستم)، هر روایت دیگری از آفریقا میتوانست توجهبرانگیز باشد. بگذریم که کتاب زیاد به در و دیوار و منظره و طبیعت آفریقا (بتسوانا) نمیپردازد. اما در عوض نویسنده به داستان خانم راموتشوی میپردازد. زن مطلقهای که در جامعهای مردسالار تصمیم میگیرد به حرفهای کاملا مردانه مشغول شود. جایگاه دراماتیک یک کارآگاه خصوصی پتانسیل خوبی دارد که هر نویسندهای بتواند با کمک آن مردم و جامعهی مورد نظرش را به خواننده بشناساند. کاری که نویسندهی "دفتر کارآگاهی ..." به نظر من به خوبی از پس آن برآمده.
بعد از گذشت این همه سال از خواندن کتاب، وقتی حالا چشمهایم را میبندم و به چیزهایی که از آن یادم مانده فکر میکنم، سه کلمهی "فقر"، "جادو" و "روزمرگی" به یادم میآید.
در مورد "فقر" باید بگویم که احتمالا کلمهای که بکار بردهام، درست نیست! بیشتر دنبال عبارتی میگردم که عدم تمکن و پولنداری معنی بدهد (که لزوما معنیاش فقیر بودن نیست!) اما کلمهی درستاش را پیدا نمیکنم. در جامعهای که ثروتمند نیست، همهچیز مستعمل است. این فقط به این معنا نیست که وانت قهرمان داستان یا میز و صندلیای که برای پذیرایی مشتریان در دفتر کارش از آنها استفاده میکند، مستعمل و درب و داغان است. کیفیتی است که، اگر نویسندهی هنرمندی باشی، در زندگی و حکایت هریک از مشتریان و موکلین کارآگاهیات هم خودش را نشان میدهد. عصارهای را در رفتار آدمها تزریق میکند که حتی اگر ماشین آخرین مدل هم زیر پایشان بیاندازی و میز و صندلی استیل یا فرفورژه هم دراختیارشان قرار بدهی، باز آن عدمتمکن همچنان حضور خواهد داشت و شخصیتهایت را "ثروتمند" نمیکند.
این کیفیتی است که منِ "آفریقاندیده" فکر میکنم بسیار آفریقایی است و از آن چیزهایی هم هست که هضم و لمساش برای ما ایرانیها (فارغ از اینکه خودمان را ثروتمند بدانیم یا متوسط یا فقیر) خیلی سخت است.
در مورد "جادو" باید بگویم که این موضوع در تمام مدت خواندن کتاب یکی از قلقلکهای ذهنیام بود. جادو در "دفتر کارآگاهی ..." آن چیزی نیست که در داستانهای مارکز یا کتابهای هری پاتر با آن برخورد کردهایم. اهمیت آن هم به پیشپاافتادگی خرافاتی مثل "آیینه دیدن" یا "سرکتاب بازکردن" خودمان نیست. جادو در آفریقای کتاب، واقعیتی مهیب است که تکلیف زندگیها و سرنوشتهای بسیاری را روشن میکند. جایگاهی بلندمرتبه دارد که هیچکس جرات ندارد علنا به ساحت آن بیاحترامی یا حتی شک کند. زندگی کردن در چنین جامعهای، مطمئنا بلدی خاصی میخواهد. خواندن "دفتر کارآگاهی ..." باعث میشود خواننده لمسی از زندگی در چنین جامعهای بدست بیاورد.
و اما "روزمرگی"! اگر فقر و جادو هر دو در کتاب کیفیتی سخت ناآشنا و آفریقایی دارند، روزمرگی کتاب بسیار آشنا و نزدیک است.
قهرمان کتاب، برخلاف اغلب قهرمانهای داستانهای کارآگاهی که به هنگام ختم موفقیتآمیز یک پرونده پیروزیشان را با بالا انداختن یکی دو پیک در باری هیجانانگیز یا دلبری از دلبرکی زیبارو جشن میگیرند، آشپزخانهاش را مرتب میکند، به حساب و کتاب قرضها و بدهیهایش میپردازد و در رویاییترین موقعیت به مکانیک محله فکر میکند که انگار خواستگارش است اما چون مقداری خجالتی است مدتها طول میکشد تا از قهرمان ما رسما تقاضای ازدواج کند!
توصیف رسیدگی به امور روزانه یا حساب و کتاب بدهیها، در ادبیات پلیسی و غیرپلیسی چندان فعالیتهای غریبی نیستند. اما فضا و، باز هم تاکید میکنم، ضرباهنگی که "دفتر کارآگاهی ..." برای خوانندهاش میسازد اصلا کارآگاهی و قهرمانانه نیست. برای همین هم هست که در برخورد با این روزمرگی، که اتفاقا برای خواننده آسیایی و خاورمیانهای آشناست، باور میکنیم که این هم یکی از آن کیفیتهای "مستند" آفریقاست و خوشحال میشویم که انگار در این زمینه میان ما و مردم دیگر نقاط جهان تفاوت چندانی وجود ندارد!
جیرهکتاب "دفتر کارآگاهی ..." را در سالهای 1388 و 1390 برای تعداد محدودی از مشترکیناش ارسال کرده است. از این میان چند نفر از مشترکین به کتاب امتیاز دادهاند و تنها یک نفر نظری مکتوب اعلام کرده است (یکی از ارزشمندترین چیزهایی که در صورت دریافت نام کاربری و اسم رمز از جیرهکتاب به آن دسترسی خواهید داشت، یکی هم همین نظرهایی است که دوستان طی سالیان درباره کتابها اعلام کردهاند):
"نمیدونم چه حسابیه، گاهی اوقات فکرش را هم نمیکنی کتابی رو دوست نداشته باشی ولی پیش میاد دیگه، یعنی ممکنه دلیلش این باشه که قبلش یه کتاب توپ خونده بودم. این یکی چندان نچسبید، خلاصه کتاب یه ریزه رو آب بود انگاری، فکر کن آفریقایی بودنش هم نجاتش نداد بدمصب."
به جز این اظهارنظر، معترضهای هم در مورد کتاب در اینترنت پیدا کردم که آن را هم اینجا میآورم:
"... "دفتر کاراگاهی شماره یک بانوان" اثر "الکساندر مک کال اسمیت" کتاب مفرح و جالبی است. از آن کتابهایی که چیزی ازشان یاد نمیگیری، اما دوست داری تا ته بخوانیاشان و لذت هم ببری. اگر حوصلهی خواندن ِ یک کتاب ِ معمولی را داشته باشی. یعنی میخواهم بگویم پیشنهاد خوبی میتواند باشد برای تعطیلات ِ آخر ِ هفتهات. بخوان."
همانطور که میبینید هر دو نظردهنده، برخلاف من، معتقدند که چیز دندانگیری در کتاب وجود ندارد. نکتهای که من با آن مخالفم. مساله اینجاست که هر کتاب "دندهای" دارد که باید آن را بلد باشی یا پیدایش کنی. در مورد کتابهایی که سبک و سیاقشان برایمان آشنا هستند، آن دنده را قبلا پیدا کردهایم و بلدش هستیم. برای همین است که کتابهای آگاتا کریستی را به عنوان داستان کارآگاهی میشناسیم و میپذیریم و کتابهای مارکز را، دوستشان داشته باشیم یا نه، هضم میکنیم (بگذریم که فکر میکنم یکی از دلایل اینکه من کتابهای مارکز را دوست ندارم این است که نتوانستهام دندهی "رئالیسم جادویی" را پیدا کنم!)
در مورد "دفتر کارآگاهی ..." به نظر من بزرگترین مشکل خواننده ایرانی هماهنگ شدن با "ضرباهنگ آفریقا" است. کیفیتی که کاپوشینسکی در آبنوس، آنجا که درباره مفهوم زمان برای یک آفریقایی و شیوهی انتظارش در اتوبوس توضیح میدهد، بصورتی درخشان توصیف کرده. خواننده ایرانی حالا در "دفتر کارآگاهی ..." باید عملا این ضرباهنگ را زندگی کند. چیزی که باعث میشود کمی دست و پای آدم خواب برود اما در نهایت تجربه نابی از آفریقا بدست خواهد داد!
"دفتر کارآگاهی شماره یک بانوان" جزو یکی از آثار شاخص ادبیات قرن بیستم است. کتاب جزو فهرست "کتابهایی که باید پیش از مرگ خواند" است. در ایران، ترجمه فارسی آن در سال 1388 (پنج سال پیش) چاپ شده و هنوز چاپ اول کتاب (به همان قیمت "پیشااحمدینژادی") موجود است. بنابراین دوستانی که به دلیل محذورات اقتصادی به دنبال کتابهایی با قیمت قابل تحمل هستند بشتابند که اگر امروز کتاب تجدید چاپ شود، قیمت آن کمِکم 10000 تومان رقم خواهد خورد!
در خاتمه سر و صدا برای کتاب، بخشی از آن را که جزو قسمتهای محبوبام است در زیر برایتان میآورم:
"... به او گفتم ممکن است زولولند جای جالبی باشد، ولی هرکس در قلبش نقشهای از کشورش دارد و قلب آدم نمیگذارد این نقشه را فراموش کنیم. گفتم درست است که ما در بتسوانا تپههای سبز یا دریا نداریم، ولی کالاهاری را داریم و سرزمینی که گستردهتر از حد تصور است. به او گفتم اگر کسی در سرزمینی خشک به دنیا بیاید، شاید رویای باران داشته باشد، ولی دلش نمیخواهد زیاد باران ببارد و اصلا برایش مهم نیست که خورشید به صورتش سیلی میزند ..." (صفحه 19 کتاب)
نویسنده: الکساندر مک کال اسمیت
ترجمه: میرعلی غروی
ناشر: هرمس
سال نشر: 1388 (چاپ 1)
قیمت: 3900 تومان
تعداد صفحات: 256 صفحه
شابک: 978-964-363-496-4