سفر با آخرین خدای روی زمین

    امتياز داده شده به اين مطلب:
    ( 0 نفر به اين مطلب امتياز داده است )

    مدتی است که مشغول فراهم کردن مقدمات فعالیت جدیدی هستم. احتمالا در همین هفته‌ها سر و صدایش به گوش‌تان خواهد رسید (خودم چند و چون‌اش را حضورتان "راپورت" می‌کنم!)
    کلیات ماجرا مربوط می‌شود به تهیه و توزیع اعلان‌هایی دیواری برای اطلاع‌رسانی و تبلیغ کتاب. جار و جنجال برای کتاب در خارج از محیط مجازی!
    یکی از اولین کتاب‌هایی که برای "اعلان" کردن انتخاب کردم "جاده" بود. "جاده" یکی از به‌یادماندنی‌ترین کتاب‌هایی است که در این ماه‌های اخیر خوانده‌ام. و البته یکی از سیاه‌ترین‌هایشان هم! و همین تیره و تاری کتاب بود که روزها من را به خود مشغول کرده بود. اینکه چطور می‌شود چنین داستان "ناامیدکننده‌ای" را تبلیغ کرد.

    اما بعد یاد وب سایت آمازون افتادم و مطلب اخیرم در معرفی این سایت. فکر کردم بد نیست برای شکار مواد تبلیغی، آنجا هم سرکی بکشم تا ببینم آیا می‌شود از اظهارنظرهای خوانندگان آنور آبی برای این هدف استفاده کرد.

    نتیجه‌ی کار به نظر خودم فوق‌العاده بود. اظهارنظر دوست‌مان آقای چارلز پنتر در مورد کتاب هیچ چیز کم ندارد و اگر خوانندگان با خواندن این چند خط برای خرید و خواندن کتاب تهییج نشوند، خب معلوم است که مشتری این‌جور داستان‌ها نیستند و حجت ما برای اطلاع‌رسانی و تبلیغ دیگر تمام است! کم و کسری هم اگر احساس بشود، مطمئنا مربوط به نابلدی من در امر ترجمه از زبان انگلیسی است:

    "... موضوع اصلی این کتاب پایان کار جهان نیست. وقوع زمستان هسته‌ای، یا نابودی اجتناب‌ناپذیر زمین به دست بشر، یا خوی وحشی‌گری در نهاد انسان هم، هیچکدام اصل ماجرای کتاب نیستند. این کتاب راجع به تنها چیزی است که در زندگی اهمیت دارد، و آن عشق یک پدر (یا مادر) است به فرزندش. و اینکه در بدوی‌ترین وضعیت که همه تنها به زنده ماندن (و فقط زنده ماندن) فکر می‌کنند، شما حاضرید برای آنکه بیش از همه دوستش دارید، دست به چه کارهایی بزنید. موضوع اصلی این کتاب شور و درد پدر بودن است.
    من این کتاب را در طول دو شب خواندم. و هر دو شب بعد از اینکه در نیمه‌های شب کتاب را با بی‌میلی کنار می‌گذاشتم، به اتاق دختر و پسر کوچک‌ام می‌رفتم تا یکبار دیگر با عشقی که این کتاب در من برانگیخته بود، رویشان را در خواب ببوسم.
    این کتاب تیره که آینده‌ای تاریک و مصیبت‌بار را پیش‌بینی می‌کند، چند نکته‌ی مهم را به من یادآوری کرد: اینکه فرزندانم خارق‌العاده‌ترین و مهم‌ترین چیزهای دنیا هستند. و اینکه هیچکس نمی‌تواند صلاح و سلامت آنها را در این دنیا تضمین کند. و من هیچوقت، هیچوقت، نمی‌توانم دست از مواظبت‌شان بردارم. و باید تا آنجا که می‌توانم چیزهایی را که از دنیایشان می‌دانم بهشان یاد بدهم. من روزی از این دنیا خواهم رفت، و آنها باید در آن روز آماده باشند.
    خلاصه اینکه: "جاده" یک داستان شاد و مفرح و سبک نیست. این یک کتاب سرد، سخت و دردناک است. کتابی که اما خواندن آن خالی از لذت نیست. با خواندن آن می‌توانید شکرگزار باشید که ماجرا فقط یک داستان است و تخیلی. اینکه امشب در بستری در خانه خود می‌خوابید، جایی که آب و غذا و بقیه‌ی امکانات برایتان فراهم است. و خوشحال باشید که مشغول خواندن کتابی هستید که اینچنین هنرمندانه نوشته شده."

    چارلز پنتر، وب‌ سایت آمازون

    تمهید دیگری که، باز برای اولین‌بار، برای "جاده" آن را آزموده‌ام، ارائه بخش‌هایی از کتاب بصورت صوتی است. مدتها بود که وسوسه‌ی آزمایش این کار، یعنی خواندن و ارائه‌ی صوتی بخش‌هایی از کتاب‌ها یقه‌ام را گرفته بود. از شما چه پنهان تجربه‌ی کار تا اینجا نشان داده که انجام آن بسیار هم سخت و زمان‌بر است (برای درست کردن این سه چهار دقیقه، دست‌کم بیست بار این دو سه صفحه را بلند بلند خوانده‌ام. و هنوز هم یکی دو جا "تپق‌هایی" قابل ردیابی است!)اینکه معرفی کتاب‌ها با این روش جدید، بلند خواندن صفحاتی از اثر، ادامه پیدا خواهد کرد یا نه احتمالا تابع متغیرهای متعددی است. با این حال اگر نظری درباره‌ی این نمونه اول داشتید برایمان بنویسید. که "میزان استقبال" یکی از اصلی‌ترین متغیرهاست!

    گزیده‌ای از متن کتاب (5.74 MB)


    و دیگر اینکه ...

    کورمک مکارتیبرای آنکه با نظرات دیگری درباره این کتاب آشنا شوید می‌توانید مطلب زیر را نیز مطالعه بفرمایید:
    وصیت‌نامه‌ای برای پدران آمریکایی (میکائیل گاب، ن - روزنامه کیهان)

     

    جاده
    نویسنده: کرمک مکارتی
    ترجمه: حسین آذرنوش
    ناشر: مروارید
    سال نشر: 1398 (چاپ 7)
    قیمت: 44000 تومان
    تعداد صفحات: 351 صفحه
    شابک: 978-964-8838-83-1
    جنگی هسته‌ای در جهان درگرفته. بمب‌ها منفجر شده‌اند و زمین را ابری از خاکستر فراگرفته. نور خورشید به زمین نمی‌رسد. گیاهان همه از بین رفته‌اند. حیوانات هم. انسان‌های کمی هنوز زنده هستند. ژنده و گرسنه. "مرد" به همراه پسرش از مبدایی که معلوم نیست کجاست در جاده به راه افتاده و امیدوار است تا دیر نشده بتواند پسر را به مقصدی که نمی‌داند کجاست برساند. جایی که خیالش راحت باشد در آنجا او می‌تواند به زندگی‌اش ادامه بدهد. کمی آب سالم، ذره‌ای نور آفتاب، نانی برای خوردن.

    چاپ کتاب تمام شده!

    نظر بدهيد

    تصویر امنیتی
    تصویر امنیتی جدید

    حقوق كلیه مطالب منتشر شده در این پایگاه اطلاع‌رسانی متعلق به جیره‌كتاب است