چند فصل از کتاب را که میخوانی، انگار میافتی توی سرازیری و همینجور قل میخوری و هرقدر که جلوتر میروی سرعتت زیادتر میشود. مدام به ساعت نگاه میکنی. اگر شب باشد، هی به این فکر میکنی که "بگیرم بخوابم، فردا باید برم سر کار!" اما بعد پیش خودت میگی "یک فصل دیگه هم بخوانم بعد چراغ رو خاموش میکنم!" و همینطور میری جلو و یکدفعه سرت را بلند میکنی میبینی سحر شده!
اگر هم صبح سر میز صبحانه کتاب را باز کرده باشی که تا قبل از بیرون رفتن از خانه چند صفحهای بخوانی، چای سرد میشود و نان در تستر (فارسیاش چی میشه، "برشته کن"؟!) دودش به هوا میرود و تو باز هم با خودت میگویی که "یک فصل دیگه هم بخوانم، بعد حتما میرم سر کار!" بیخود نیست که این نوع از کتابها را در رده "کتابهایی که نمیشود زمین گذاشت!" طبقهبندی میکنم.
و فردریک فورسایت یکی از استادان این سبک است. از "روز شغال" تا "سگهای جنگ" و کتابهای جدیدترش مثل "مشت خدا" و "مامور مذاکره"، هر کدام خواننده را با خود از سرازیری حوادث داستان میغلتاند و به پایین میبرد و در میانه راه سرعت وقایع آنقدر زیاد میشود که "خواننده اینکاره" (!!) دیگر نمیتواند کتاب را زمین بگذارد. و شانس بیاورد که زود تعطیلات آخر هفتهای از راه برسد وگرنه از کار و زندگی میافتد تا کتاب تمام شود!
"انتقامجو" در مقایسه با دیگر کتابهای فورسایت (و این ژانر) جزو آثار مطرح او محسوب نمیشود (راستش کتابهای این شاخه اگر فیلمی از رویشان ساخته نشود و احیانا اقتباس سینماییشان گل نکند، مثل "روز شغال"، خودشان آثار ادبی برجستهای محسوب نمیشوند.) ولی خب، کتاب مثل بقیه آثار فورسایت (و این ژانر) خصوصیات استاندارد یک داستان هیجانانگیز را دارد.
وقوع داستان در زمینهای سیاسی/جاسوسی، خطهای موازی متعدد داستانی که معمولا هم در چهارگوشه مختلف جهان اتفاق میافتند، تعدد شخصیتها و از همه مهمتر جزئیات دقیقی از همه چیز، جزو خصوصیات استاندارد یک داستان "هیجانانگیز" است که امید دارد تبدیل به Bestsellers شود و فورسایت همیشه ثابت کرده که این فرمول را خوب بلد است.
گفتم "جزئیات". شاید باورتان نشود، اما با خواندن یک داستان هیجانانگیز حجم قابل توجهی از جزئیات را باید مطالعه و هضم کنید. از مشخصات سلاحهای مختلفی که قهرمانان داستان بکار میبرند تا حال و هوا و حس و حال شهرها و کشورهایی که در آن زندگی میکنند یا خط داستانی آنها را با خود به آنجا میبرد و از همه مهمتر شرح کارکرد اسباب و ادوات تکنولوژیکی که هیچوقت نمیفهمید زائیده تخیل نویسنده هستند یا واقعا محصول سرویسهای جاسوسی یا ارتشهای عریض و طویل کشورهای مختلف دنیا. خلاصه در یک فضای نیمه واقعی، نیمه تخیلی، آنقدر اطلاعات در اختیار خواننده قرار میگیرد تا بالاخره خواننده به نویسنده ایمان بیاورد و خود را دربست به امواج ماجرا بسپارد.
از این نظر "انتقامجو" نیز استثنا نیست. از توصیف گروه ویژهای از ارتش آمریکا در جنگ ویتنام تا اوضاع سیاسی، جنگ و قتلعامهای دهه 1990 در بوسنی. از تشریح عملیات سری سازمان سیا بر علیه القاعده تا شیوه عبور با نام و گذرنامه جعلی از مرز کشوری که بدون وقفه از آن حفاظت میشود. همه و همه این جزئیات با این هدف در کتاب ارائه میشوند که خواننده در هنگام خواندن داستان به واقعی بودن ماجرا ایمان بیاورد. بگذریم که احتمالا وقتی کتاب را میبندیم و به گوشهای میگذاریم، اگر کمی با خود فکر کنیم با خود به این نتیجه میرسیم که کمتر از 30 درصد ماجرا میتواند واقعیت داشته باشد! اما خب، مهم تاثیری است که هنگام خواندن داستان میپذیریم. از این گذشته کافی است کمی هم طرفدار "تئوری توطئه" در دنیا باشید تا همیشه ته دلتان مشکوک بمانید که "از کجا معلوم که واقعیت نداشته باشه؟"
کتابهای هیجانانگیز (که آنور آبیها به آن Thriller میگویند) را میتوان جایگزینی برای داستانهای جن و پری دوران کودکی محسوب کرد. برای همین است که قهرمانان این داستانها، همانند "جیمز باند" یان فلمینگ، بزنبهادرترین، روئینتنترین، همهچیزدانترین و کماشتباهترین موجودات جهان داستان خود هستند. سوپرمنهایی که طوری شخصیتپردازی شدهاند که ما آدمهای مشغول به زندگیهای روزمره (و اغلب یکنواخت و خستهکننده) بتوانیم ساعاتی با آنها همذاتپنداری کنیم و همراهشان کلک "آدم بدها" را بکنیم و به "آدم خوبها" کمک کنیم.
اینها، یعنی اطلاعات و جزئیاتی که اغلب نمیدانیم چقدرشان حقیقت دارد و چقدرشان زائیده تخیل نویسنده است و همچنین رویای یک قهرمانبازی سرگیجهآور شاید اصلیترین چیزهایی باشد که از خواندن کتابهای هیجانانگیز عاید آدم میشود. همانطور که قبلا هم گفتم این "عایدات" آنچنان ارزش ادبی ندارند اما سرگرمکنندهاند. اگر آمار فروش آثار نویسندگان مطرح این نوع ادبی مثل فردریک فورسایت، جان گریشام، مایکل کرایکتون و ... را بررسی کنید نمیتوانید یکسره ارزش کار آنها را نفی کنید و فروش میلیونی آثارشان را نادیده بگیرید. به هر حال نویسندگانی که موفق شدهاند این تعداد مخاطب در سراسر دنیا پیدا کنند حتما قسمی از هنر را میتوان در کارشان یافت. گیریم که بخواهیم برای نازل نشان دادن آن نام "عامهپسند" (Pop) بر آن بگذاریم.
با این حال از حق نباید گذشت که هرچیزی خوبش، خوبه! خب، یعنی اغلب اینطوره!! و به همین دلیله که وقتی ترجمه کتاب جدیدی از فردریک فورسایت را توی ویترین کتابفروشیها میبینم، معمولا کم پیش میاد که بتونم جلوی خودم را بگیرم و در جا کتاب را نخرم!
و دیگر اینکه ...
فردریک فورسایت، در سال 1938 در انگلستان متولد شده. در نوزده سالگی به مدت سه سال به عنوان خلبان در نیروی هوایی سلطنتی خدمت کرد و بعد از آن سالهای متمادی به عنوان خبرنگار در بخشهای مختلف دنیا نظیر اروپای شرقی و آفریقا به فعالیت پرداخته. حرفهای که مواد و اطلاعات اصلی کتابهای مختلفش را به او آموخته.
اولین کتابش، "روز شغال"، که در سال 1970 به چاپ رسید موفقیت خیرهکنندهای برای فورسایت به همراه آورد و باعث شد تا به نویسندگی حرفهای در زمینه کتابهای هیجانانگیز بپردازد. او تاکنون 14 رمان تالیف کرده است. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره فورسایت و آثارش میتوانید به نشانیهای زیر مراجعه کنید (مطالب هر دو وب سایت به زبان انگلیسی است):
- http://www.whirlnet.co.uk/forsyth
- http://www.fantasticfiction.co.uk/f/frederick-forsyth
نویسنده: فردریک فورسایت
ترجمه: آزاده بیداربخت
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1383 (چاپ 1)
قیمت: 3000 تومان
تعداد صفحات: 421 صفحه
شابک: 964-5757-77-0