شاید اصلیترین جاذبه "کیمیا خاتون" برای من سر در آوردن از ماجرا و ارتباط میان شمس و مولانا بود. اینکه بالاخره داستان دوستی و عشق این دو به یکدیگر از چه قرار بوده و این شهرتی که از پس قرنها همچنان موجب حرف و سخنهای بسیار است از کجا سرچشمه میگیرد. راستش کتاب "شمس تبریزی" محمد علی موحد را سالهاست که خریدهام به امید روزی که فرصت (و بیشتر حوصله) دست دهد و خواندن آن را شروع کنم. اما کو فرصت و کو حوصله. شاید ایراد کار کمی هم از من باشد که آنچنان خواننده پیگیر شعر و ادبیات کلاسیک ایرانی نیستم. نمیدانم این روزها آیا میشود این "سلیقه" را بهانهای قرار داد و از زیر بعضی از مسائل، مثل همین بیاطلاعی از داستان شمس و مولانا، در رفت یا نه. پیشترها که شور و شرر ایرانیت و طرفداری از زبان فارسی و هرچه مربوط به این آب و خاک است بسیار بیشتر از حالا بود سخت میشد در رفت. اما حالا را نمیدانم!
بامزگی ماجرا اما این است که "کیمیا خاتون" در اصل ماجرای کیمیا خاتون است، نه شمس و مولانا (باید هم همینطور باشد، اسم کتاب این را میگوید!) کتاب حکایت آشنایی و شیدایی شمس و مولانا را هم تعریف میکند (آنقدر که چاره بیاطلاعی من را بکند) اما داستان در حقیقت داستان کیمیا خاتون است و چه بسا از دید عدهای، آنچه حکایت میشود حتی تحریفی است که در شرح زندگی مولانا و شمس انجام گرفته و تصویری که از این دو غول ادب و عرفان فارسی ارائه شده را بیجهت مخدوش کرده است. وای بر ما!
سالها پیش، یکی از دوستان در حین خواندن کتاب "تفسیرهای زندگی" ویل دورانت برایم تعریف میکرد که چقدر از اینکه بسیاری از مشاهیر بزرگ جهان که شرح زندگی و نظریاتشان در کتاب آمده در زمان حیاتشان به جنس موافق تمایل داشتهاند، تعجب کرده.
ما در هنگام پرداختن به زندگی و یاد و خاطره بزرگانمان اغلب فراموش میکنیم که این زعما همگی از جنس "آدمیزاد" بودهاند! با همه خواص خوب و بدشان. و درست به خاطر همین خاصیت خاکی و فانیشان بوده که نمیتوانستهاند در تمام لحظات عمرشان مشغول تحقیق و تتبع و خلق آثار علمی و ادبی باشند. بلکه آنها هم به هر حال درصدِ (احتمالا زیادی) از عمرشان را صرف خوردن، خوابیدن، معاشرت (حتی اگر از جنس کتک زدن همسران یا دیگر زنان دور و برشان باشد!!) و رفع دیگر نیازهای این موجودیت مادی نمودهاند.
اگر نکته پیشگفته را به عنوان یک واقعیت بپذیریم، موضعگیریهایمان درباره مشاهیر و بزرگان بسیار واقعگرایانهتر خواهد بود. پس از خواندن "کیمیا خاتون" ممکن است کلیه مجلدات مثنوی معنوی و غزلیات شمس و ... دیگر آثار این دو فقید سعید را داخل یک کیسه زباله بریزیم و دمِ در بگذاریم که "دیگر نه من و نه شما!" یا میتوانیم ملایمتر برخورد کنیم و هنوز کَمَکی فمینیست (بخوانید "طرفدار خاتمه ظلم تاریخی رفته بر زنان") باشیم اما کتابهای شعرمان را هم نگه داریم و گهگاه که فرصت تفکر دست میدهد مایوسانه سری تکان دهیم که "عجب موجودی است این آدمیزاد دو پا!"
عکسالعملی که از نظر من جایز نیست اما، تشکیک در اصل روایت است با این استدلال که "مگر ممکن است این بزرگواران با چنین جایگاه و مرتبهای اینچنین رفتار کرده باشند؟" در جواب این معترضه که به احتمال قوی طرفداران "نظریه انکار" چندان هم در فکر یافتن پاسخش نیستند باید عرض کنم که "بله، کاملا ممکن و محتمل است ..."
اتفاق محض بود که یکی دو کتاب بعد از "کیمیا خاتون" خواندن "در اندرون" را شروع کردم. کتاب حکایت نیمه واقعی، نیمه تخیلی دختر ناصرالدینشاه از زندگی در دوران قاجار و ماجراهای اندرونی این سلطان صاحبقران است. جالب اینجاست که با وجود 500، 600 سال فاصله زمانی میان تاریخ این دو روایت حال و روز زنهای این دو داستان در جامعهشان آنچنان با همدیگر تفاوتی ندارد. شاهزاده قاجار البته شانس این را دارد که از حمایت پدر دیکتاتورش برخوردار است که پیوسته دردانهاش را لوس میکند و امکاناتی در اختیارش قرار میدهد که احتمالا شهرزاد قصهگو هم به فکرش نمیرسید که روزی ممکن است در پایتخت بلاد اسلامی در دسترس یک "زن" قرار بگیرد. با این حال خواننده به راحتی متوجه میشود که اگر این عامل اساسی از زندگی شاهزاده خانم قاجار حذف شود عملا تفاوت چندانی میان حرمسرای ناصرالدین شاه و مولانا وجود ندارد!
برای محکمکاری من مایلم که داستان "سیب" (به کارگردانی سمیرا مخملباف) را هم به عنوان یکی دیگر از دلائل صحت ادعایم به این مجموعه اضافه کنم. زمان وقوع این یکی معاصر است و ظن تاثیر گذشت زمان و "یک کلاغ چل کلاغ" بر تغییر واقعیت مطلب اینجا موضوعیتی ندارد.
بنابراین "کیمیا خاتون" میتوانسته در هر مقطع دیگری از تاریخ این مرز و بوم زندگی کند و کم و بیش همین بلایی سرش بیاید که در حرمسرای مولانا بر سرش آمده. بسیار "محتمل و ممکن".
ما مردم کمتر عادت داریم که پدیدهها را خاکستری ببینیم. کنتراست میان سیاه و سفید را بیشتر دوست داریم. تمایل داریم طرفمان یا "آدم خوبه" باشه یا "آدم بده". شاید برای همین هم هست که هر قدر از زمانه مشاهیرمان فاصله میگیریم بزرگانمان بزرگتر و منفورینمان منفورتر میشوند. در این فرآیند تبدیل خاکستری به سفید (یا سیاه) ناچارا بسیاری جزئیات و اطلاعات از دست میروند. در بازبینی تصویر نهایی هم اغلب فراموش میکنیم تا به این فکر کنیم که این تصویر تکرنگ چقدر "محتمل و ممکن" است. عادت داریم آنچه باورپذیر نیست را باور کنیم! این وسط مشکل تنها موقعی بروز میکند که یکی از وسط جمعیت فریاد میزند که: "پادشاه که لباسی بر تن ندارد!"
و دیگر اینکه ...
"کیمیا خاتون" از کتابهای مطرح در سال 1383 و 1384 بوده است. نامزد دریافت تعدادی از جوایز ادبی سال 1384 و همینطور موضوع بحث و خبر در رسانههای مکتوب.
بر روی اینترنت اما متاسفانه دندانگیرترین مطلب مصاحبه روزنامه شرق با خانم قدس است که به خواندنش میارزد. یکی از نکات جالب این مصاحبه اشاره به این موضوع است که خانم قدس از موسسین بنیاد خیریه محک هستند.
نویسنده: سعیده قدس
ناشر: چشمه
سال نشر: 1403 (چاپ 55)
قیمت: 320000 تومان
تعداد صفحات: 285 صفحه
شابک: 978-964-362-196-4