شاپرک خانوم یا ماهی سیاه کوچولو

    امتياز داده شده به اين مطلب:
    ( 0 نفر به اين مطلب امتياز داده است )

    این نوشته را اول بار در مرداد سال 1382 نوشته‌ام و برای جمعی از دوستان ارسال کرده‌ام. وقتی تصمیم گرفتم "شاپرک‌خانوم" را به اهالی جیره‌کتاب معرفی کنم، نگاهی بهش انداختم و دیدم هنوز چهار ستون بدنش آنقدر سالم هست که بشود دوباره ازش استفاده کرد. بنابراین دستی به سر و رویش کشیدم و ...


     

    فکر اولیه این نوشته از یک رویا شروع شد. رویای درس دادن! اینکه یک روز در کلاس رو باز کنم و برم تو و ضبط‌صوت را بگذارم روی میز. کلید Play رو بزنم و بگم "گوش کنید!" ساعت اول "ماهی سیاه کوچولو" و بعدش هم "شاپرک خانوم". زنگ‌ها یک ساعت و نیمه است. اما زنگ که می‌خوره هیشکی از جاش جم نمی‌خوره. مگه میشه وسط شاپرک خانوم پا شد و رفت. از توی پنجره، درِ حیاط معلومه و شیطانک‌های کوچک که همینطور در حین خروج روی سر و کول همدیگر می‌پرند. توی کلاس اما همه ساکتند و صدا فقط از ضبط صوت در میاد. قصه که تموم میشه "بچه‌ها، موضوع انشا برای جلسه دیگه: کدوم دنیا بهتره؟ دنیای شاپرک خانوم یا دنیای ماهی سیاه کوچولو؟"


    درست یادم نیست که از کِی این شباهت به ذهنم رسید. می‌گویم شباهت. شاید باید بگم تفاوت! نمی‌دانم کدام داستان اول نوشته شده. احتمال می‌دهم ماهی سیاه کوچولو. گاهی فکر می‌کنم شاید بیژن مفید داستان ماهی سیاه را گذاشته جلوش و تصمیم گرفته دق دلیش را سر این جهان‌بینی خلقی در بیاره. و این خالی کردن حرص تبدیل شده به شاپرک خانوم.
    توی هر دو داستان همه چیز حول یک حرکت می‌گذره. یک سفر. ماهی سیاه می‌خواهد به دریا برسد. چیزی که بعدا، بعد از رسیدن، معلوم میشه اصلی‌ترین خاصیتش اینه که ته نداره! ("ناگهان به خود آمد و دید آب ته ندارد. اینور رفت، آنور رفت، به جایی برنخورد. آنقدر آب بود که ماهی کوچولو تویش گم شده بود!" متن کتاب)
    شاپرک خانوم می‌خواهد به باغ برسد. به نور. اما مسیر حرکتش درست برعکسه. او باید توی زیرزمین تاریک حرکت کنه و یکی از بندگان غافل خدا را گول بزند و برای عنکبوت ببرد. تا شاید بتواند راه بازگشت به باغ را پیدا کنه.

    ماهی سیاه به دنبال این است که "می‌خواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟" مادرش البته معتقد است که "دنیا! ... دنیا! دنیا دیگر یعنی چه؟ دنیا همین جاست که ما هستیم، زندگی هم همین‌ست که ما داریم ..." (ماهی سیاه کوچولو، صفحه 5)
    شاپرک خانوم اما به دنبال بازگشت به جایی است که از آن آمده. قبلا تجربه‌اش کرده. دنیای اوست. مشخصه‌هایش گرما و نور است. باغ و گل. اما خب خطر پرنده هم هست. زندگی همین است دیگر. خر و خرما را نمی‌شود با هم داشت.

    ماهی کوچولو سیاه است. اگر نقاشی‌های فرشید مثقالی نبود، شاید این تنها مشخصه‌اش بود. سیاه. شاپرک خانوم اما زیباست. بالهایش رنگارنگ. او آنقدر زیباست که عنکبوت هم مسحور زیباییش می‌شود. شاید یکی از دلایلی که همان اول کار او را نمی‌خورد همین باشد. حیفش می‌آید. ماهی سیاه جنسیت ندارد. شاپرک، مشخصا "خانوم" است.

    ماهی سیاه کوچولو در تمام طول مسیرش، هرجا به "عامه‌ای" می‌رسد که کاری به کار "دنیا! دنیا!"ی او ندارند، صراحتا مسخره‌شان می‌کند و درباره‌شان بی‌رحم است. حتی بی‌ادب. شاپرک خانوم اما دلسوز است و صبور. گوش می‌دهد. همدردی می‌کند. اشک می‌ریزد. و آخرش هم دلش نمی‌آید که هیچ موجودی را نزد عنکبوت ببرد. ترجیح می‌دهد خودش قربانی شود. او می‌داند که دنیای دیگری هم هست. خودش از آنجا آمده. می‌داند که زندگی این اهالی در این زیرزمین تاریک زندگی نیست. می‌داند که نور کرم شب‌تاب نور نیست. اما هیچوقت به خودش اجازه نمی‌دهد بیانیه صادر کند. تکلیف مشخص کند. راه نشان بدهد. طفلکی خودش هم توی کار خودش مانده. اگر راه را بلد بود همان اول کار برمی‌گشت به سرزمین خودش و هیچوقت پا در این مسیر دردناک نمی‌گذاشت.

    گفتم دردناک. شاپرک خانوم در مسیرش، نه تنها راضی نمی‌شود تا قربانی‌ای برای عنکبوت ببرد، بلکه بالهایش را هم از دست می‌دهد. همه زیبایی‌اش را. بخشی را سوسکی و موسکی می‌کشند و پاره می‌کنند ("بالِشو بِکِش! بالِشو بِکِش!" از این قسمت قصه متنفرم!) با قسمتی دیگر پای زخمی اوستا ملخ نجار را پانسمان می‌کند. قسمت دیگری را به پروفسور مگیس شعبده‌باز می‌دهد تا بتواند کارهای خارق‌العاده انجام دهد و اهالی زیرزمین را سرگرم کند. و آخر کار هیچ چیزی باقی نمی‌ماند (شاپرکِ بی‌بال تا به حال دیده‌اید؟) آنقدر که فریاد عنکبوت بلند می‌شود. که "ببین چه به روز خودت آوردی!"

    یکی از معروف‌‌ترین بیانیه‌های ماهی سیاه این است که "البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می‌شوم – مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد ...". سالها این جمله زیر تصویر پرتره‌ای که از صمد کشیده بودم روی دیوار اتاق کودکی و نوجوانی آویزان بود. اما الان هم اصلا نمی‌فهمم که بالاخره زندگی و مرگ ماهی سیاه چه تاثیری در زندگی دیگران داشته است. اگر اون دم آخری مرغ ماهیخوار را یک قلقلکی نداده بود تا ماهی ریزه بتواند از توی دهانش بیرون بپرد، معلوم نبود دیگه کِی چه گلی به سر خلق زده که اینقدر از خودش متشکر است. تازه آن هم قبلش به ماهی ریزه می‌گوید "من می‌خواهم ماهیخوار را بکشم و ماهی‌ها را آسوده کنم، اما قبلا باید تو را بیرون بفرستم که رسوایی بار نیاوری." رسوایی؟

    در آخر کار مرغ ماهیخوار می‌میرد. اما ماهی ریزه هرچه صبر می‌کند "از ماهی سیاه کوچولو هیچ خبری نشد و تا به حال هم هیچ خبری نشده ..."
    آن طرف اما شاپرک خانوم با پای خودش پیش عنکبوت می‌رود تا خورده شود. عنکبوت پیر، قدرت مطلق، قادر بلامنازع زیرزمین، دلش نمی‌آید آن همه خوبی را "بخورد". ناسلامتی او هم آدم است. دل دارد!


    بیژن مفیدنوشته اصلی به اینجا که می‌رسد با این عبارات ادامه پیدا می‌کند که " و چه کسی می‌گوید دیکتاتور نمی‌تواند صالح باشد. بفرمایید، همین رفیق ما، عنکبوت! ..." اما حالا که دوباره متن را می‌خوانم و داستان نمایشنامه را با خودم مرور می‌کنم می‌بینم انگار آنروز اشتباه کرده‌ام که عنکبوت را دیکتاتور خوانده‌ام، یا صالح، یا هر دوی اینها. اصلا مگر عنکبوت دیکتاتور است. عنکبوت، عنکبوت است. یکی دیگر از موجودات خدا! یا مثلا مرغ ماهیخوار یا مرد ماهیگیر در ماهی سیاه کوچولو، نکند آنها دیکتاتور یا استثمارگرند؟
    امروز (بعد از سه سال که از نوشتن این مطلب می‌گذرد) با خودم به این نتیجه می‌رسم که اصل ماجرا یا به قول بچه‌ها "از این داستان نتیجه می‌گیریم که ..." نمایشنامه ما شیفتگی عنکبوت در مقابل خوبی و زیبایی شاپرک خانوم است. اینکه این "پیرمرد بدترکیب قوزی و زشت" برای خودش اصولی دارد که مانع می‌شود تا شاپرک را بخورد. و آنقدر پایبندی به این اصول دارد که کمی بیشتر سختی و گرسنگی را تحمل کند و در عوض با خود بگوید "ما اینیم!"



    ماهی سیاه کوچولو با این جملات خاتمه پیدا می‌کند که "یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سرخ کوچولویی هر چقدر کرد، خوابش نبرد، شب تا صبح همه‌اش در فکر دریا بود ..."

    شما را نمی‌دانم، اما من هر بار بعد از اینکه قصه "شاپرک‌خانوم" به آخر می‌رسه و دگمه Play ضبط‌صوت خودش با صدای تقی بالا می‌پره، ساعتها همینجور می‌شینم و به باغ فکر می‌کنم. به نور. به گرما.

     (چند دقیقه‌ای از آغاز "شاپرک خانوم" را می‌توانید اینجا بشنوید. حجم فایل صوتی حدودا 2 مگابایت است!)

    شاپرک خانوم (CD)
    نویسنده: بیژن مفید
    ناشر: کارگاه موسیقی
    سال نشر: 1402 (چاپ 6)
    قیمت: 95000 تومان
    تعداد صفحات: 0 صفحه
    شاپرک خانوم بطور اتفاقی داخل یک زیرزمین تاریک می‌افتد و در تار یک عنکبوت اسیر میشه. عنکبوت به شاپرک پیشنهاد می‌کنه که یکی از ساکنین زیرزمین را پیش او بیاره تا او را بخوره، در عوض عنکبوت هم از خوردن شاپرک خانوم صرفنظر کنه و هم راه خروج از زیرزمین را به او نشون بده. شاپرک خانوم این شرط عنکبوت را قبول می‌کنه و راه میافته تا یکی از جانورهای زیرزمین را گول بزنه و پیش عنکبوت ببره …
    با شرکت: سوسن مقصودلو (شاپرک)، بهمن مفید (عنکبوت)، بیژن مفید (ملخ)، تامی و سحر (سوسکی و موسکی)، فهیمه راستکار (خاله سوسکه)، رضا رویگری (کرم شب‌تاب)، جمشید گرگین (زنبور عسل)، سیروس ابراهیم‌زاده (مگس)

    این کتاب را از جیره‌کتاب بخرید ...

    نظر بدهيد

    تصویر امنیتی
    تصویر امنیتی جدید

    حقوق كلیه مطالب منتشر شده در این پایگاه اطلاع‌رسانی متعلق به جیره‌كتاب است