بندرعباس، اواسط پاییز. توی خیابان اصلی شهر از شرق به سمت غرب در حرکتیم. همینطور که راننده چهارراهها را پشت سر میگذارد، از پنجره اتومبیل بیرون را تماشا میکنم. رفتهام توی نخ شهر و مردمش.
پیش خودم فکر میکنم که این مردم هموطنان من هستند. همزبانهای من. اما من چقدر دربارهشان میدانم. درباره اینکه چگونه فکر میکنند، چگونه انتخاب میکنند، چگونه رویا میبافند. اینکه چه چیز خوشحالشان میکند. بزرگترین آرزویشان چیست. اینکه از چه میترسند. واقعا چقدر این مردم را میشناسم؟
شهری دیگر، اواخر پاییز، توی اتاق مهمانپذیری تر و تمیز. تازه از خواب بلند شدهام. "شما که غریبه نیستید" را گذاشتهام بالای سرم. تا پیش از این چند بار دورخیز کردهام تا بخوانمش اما هر بار چند فصلی خواندهام و بعد به دلیلی رفته است ته صف. اینبار اما همین یک کتاب همراهم است و تا دلتان بخواهد هم وقت دارم. پس لم میدهم و شروع میکنم به خواندن.
همینطور که فصل به فصل جلو میروم گاهی سرم را بلند میکنم و دور و بر اتاق را نگاه میکنم. موبایل را زدهام به برق تا شارژ شود. نبود رسانههای معمول (اینترنت، ماهواره، ویدئو، ...) یک جایی توی سرم زق زق میکند. گاهی وسوسه میشوم بزنم بیرون و یک اینترنت کافه پیدا کنم و نامههایم را چک کنم. بگذریم که منتظر هیچ پیام خاصی هم نیستم.
باز یاد بندرعباس میافتم و آن روز توی ماشین. نویسنده اسم کتابش را گذاشته "شما که غریبه نیستید". اما آیا واقعا غریبه نیستم؟ چقدر آشنام؟ چقدر در زمینه این گربه یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتر مربعی فکر آشنا، آرزوی آشنا، رویای آشنا برای من وجود دارد؟
هوشو کوچولوی کتاب شباهت بسیاری به "مجید" دارد. بگذریم که انگار درستش این است که باید گفت مجیدِ "قصههای مجید" همه موفقیتش را مدیون هوشو کوچولوست. ناسلامتی "شما که ..." یک زندگینامه/سرگذشت خودنوشته است.
با خودم عهد کردهام که تا اونجا که میشه موقع خواندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم به نویسنده و سازندهاش فکر نکنم. اصلا به نظر من نباید دنبالِ زندگینامهها، مصاحبهها، سرگذشتها، خودنوشتها و ... هنرمندها رفت. معاشرت و حشر و نشر باهاشون که ابدا!
کتاب را که میخوانی، اگر قبلا چیزی از مرادی کرمانی خوانده باشی، همینطور در گوشه و کنار سرگذشت چشمت به سرنخها و "آشنایانی" میافتد که انگار پیشتر جای دیگری آنها را دیدهای. و چیزی نمیگذرد که میبینی همینطور دنبال کشف رمز و وصل کردن این ماجراها به آن قصهها هستی. کمی بعدتر مشغول تفسیر و تعبیر زندگی طرف هستی و میخواهی با استفاده از این خاطرات و تصاویر مشکل خودت را حل کنی که "بالاخره شما کی هستید؟!"
انگار نه انگار که هر دو کتاب ممکن است تنها داستانهایی باشند برخواسته از یک تخیل قوی و زائیده ذهنی خلاق. خودت هم میدانی که اینطور نیست. این برگها زندگی شدهاند!
نشانه را در جایی که خواندهام میگذارم و کتاب را میبندم. برای امروز دیگر بس است. هوا دیگر تاریک شده. بیرونِ مهمانپذیر، چند صد قدم آن طرفتر بازارها و مغازهها غرق نور هستند و منتظر تا مسافرین عزیز جلوی ویترینهای رنگارنگشان بایستند و وسوسه شوند تا به بهانه آنجا بودن هم که شده چیزی بخرند. با خودم فکر میکنم تا همینجای کار هم به نظر مقادیر زیادی ضرر کردهام که ساعتها نشستهام توی این اتاق و به جای آنکه "جاذبههای توریستی" مختلف را گز کنم "شما که ..." خواندهام (کتاب را که توی خانه هم میشد خواند!)
باید یک چیزهایی بخرم. اینبار دست خالی برگشتن مجاز نیست! حتی اگر "سوغات" اجناسی باشند که سال تا سال هم مصرفی برایشان نداری. "مهم این است که یادتون بودم!"
یاد چمدان/کیف هوشو میافتم که بعد از سالها و ماهها امید و آرزو پدربزرگش از کرمان براش سوغاتی میاره. احتمالا این "دیدن" و "خواستن"، "نداشتن" و "آرزو کردن" و از رو نرفتن و باز هم "آرزو کردن" یکی از مهمترین چیزهایی است که برای شناختن این مردم باید باهاش آشنا شد. دیدن و خواستن و رویا بافتن درباره چیزهایی که قرار نیست چیزهای بزرگ و دستنیافتنی و آرمانی باشند. یک شکمِ سیر غذا، کیفی که دفتر و کتاب را در آن بگذاری، پولی برای آنکه با آن کتابهای عشقی کرایه کنی یا به سینما بروی و چند ساعتی خودت را در آن تاریکی به جای قهرمانهای فیلم بگذاری. شما که غریبه نیستید! به همین سادگی.
و دیگر اینکه ...
درباره کتاب میتوانید مطالب زیر را نیز بر روی اینترنت مطالعه کنید:
- مروری بر "شما که غریبه نیستید" مرادی کرمانی (نوشته علیاصغر سیدآبادی)
- معرفی "شما که غریبه نیستید" در وب سایت تبیان
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
ناشر: معین
سال نشر: 1403 (چاپ 43)
قیمت: 350000 تومان
تعداد صفحات: 359 صفحه
شابک: 978-964-7603-47-8