یکی دو ماه پیش وقتی داشتم اطلاعات شناسنامه کتاب "اما فردیناند این کار را نکرد" را تنظیم میکردم اصلا متوجه نکته خاصی در آن نشدم. داستانی ساده با نقاشیهای سیاه و سفید که در میان بقیه کتابهای رنگووارنگ ناشرش (انتشارات علمی و فرهنگی) خیلی توی چشم نمیزد. بگذریم که به هر حال در اینجور مواقع من همیشه پیش خودم استدلال میکنم که سن و سالام با مخاطب اصلی کتاب فرسنگها فاصله دارد و احتمالا اگر ایرادی هست مربوط به همین تفاوت سنی است ("برو کتابهای مناسب سن خودت را بخوان!")
بگذریم فهرست کتابهای علمی و فرهنگی روی سایت قرار گرفت و دیگر کار چندانی باقی نمانده بود که انجام شود. اما چند هفته بعد، در فرصتی، برای شانزده یا هفدهمین بار نشستم به دیدن فیلم The Blind Side! قبل از هرچیز بگم که این بیماری دیدن مکرر فیلمهای محبوب در خانواده ما موروثی است و به جز من دستکم یکی از پسرخالهها که دمدست هست (بقیهشان خیلی از دسترس دورند!) هم به این بیماری مبتلاست. استدلال او، که در یک تابستان در نوجوانی 25 بار "اژدها وارد میشود" بروس لی را در یکی از سینماهای شمال کشور دیده بود، این است که وقتی آدم از خوب بودن یک فیلم خاص اطمینان دارد دیگر چه کاری است که وقتش را با دیدن فیلمی که مطمئن نیست از آن خوشش بیاید یا نه تلف کند!
بله! داشتم میگفتم که مشغول دیدن The Blind Side بودم که ناگهان در میانه فیلم متوجه شدم شخصیتهای فیلم دارند درباره "فردیناند" صحبت میکنند. جالب اینکه قبلا پانزده بار دیگر هم این صحنه را دیده بودم اما تا آنروز متوجه نشده بودم که این فردیناند همان فردیناند علمی و فرهنگی خودمان است!
اشاره به یک کتاب در یک فیلم شاید به نظرتان موضوع هیجانانگیزی محسوب نشود. حق دارید. هالیوود همواره به روشهای مختلف برای اجناس و مارکهای معروف تبلیغ کرده است. جیمز باند را یکروز سوار بر آستینمارتین و روز دیگری BMW سوار کرده است. این روزها صحنهای "رایانهای" در فیلمها نیست که نشان سیب اپل یا کاشیکاری ویندوز مایکروسافت در آن به چشم نخورد (البته گوگل مثل اینکه خیلی از این پولها برای هالیوود خرج نمیکند!) خلاصه اینکه حتی صحبت درباره یک کتاب و داستان آن هم چیز تازهای نیست و نمونههای متعددی از اینگونه اشارات را میتوان در فیلمهای مختلف به یاد آورد. اما ماجرای فردیناند و The Blind Side کمی فرق میکند!
اول اجازه بدهید موضعام را روشن کنم که به نظر من The Blind Side یکی از "فیلمترین" فیلمهای ساخته شده در این سالهاست. یکی از آن شاهکارهای هالیوود که در سالهای اخیر در آن کارخانهی رویاسازی هم کمتر ساخته میشود. همه چیزش سرجایش است. شخصیتهای ریز و درشتاش هرکدام هنرمندانه پرداخته شدهاند، در داستان فیلم جای گرفتهاند و هیچکدامشان زیادی نیستند یا کم بهشان پرداخته نشده. البته این نکته را هم اضافه کنم که داستان فیلم تا حدودی مرتبط با مدرسه و ارتباط میان معلمها و شاگردانشان هم هست که میدانید موضوع مورد علاقه من است.
اما اگر صحبت درباره فردیناند فقط محدود به یک صحنه از فیلم بود، در شانزدهمین نوبت دیدن فیلم مطمئنا اینقدر توجهام به ماجرا جلب نمیشد. اما وقتی چند صحنه بعد، یکی از فرازهای داستان با "پیام" داستان فردیناند گره خورد پیش خودم گفتم "جلالخالق"، این دیگر فقط یک اشارهی ساده نیست. کتاب در پیشبرد روند داستان کارکردی دارد و حالا میشود فهمید اینکه چند صحنه قبلتر بچههای قهرمان داستان به یاد ایامی افتاده بودند که مادرشان قبل از خواب برایشان کتاب میخوانده، بیحکمت نبوده است.
نمیدانم جزو آن دسته هستید که از "لو رفتن" داستان یک فیلم یا کتاب کفری میشوید یا نه. شکر خدا تا اینجای کار موفق شدهام چیزی از داستان فیلم را لو ندهم. اما خلاصهای مصور از ماجرای فیلم و ارتباطش با داستان فردیناند سر هم کردهام که میتوانید با اشاره بر روی تصویر زیر آن را ببینید و ... اینبار مطمئن نیستم که آن اصل "لو ندادن" را رعایت کرده باشم. پس تصمیم اینکه این خلاصه را مرور کنید یا نه، پای خودتان:
نکته آخر اینکه بعد از کشف ارتباط The Blind Side و کتاب "اما فردیناند این کار را نکرد"، دوباره کمی به داستان کتاب فکر کردم. خب، طبیعی است، این کمترین اثری است که افتادن نور نورافکن هالیوود روی هر چیزی بر بیننده میگذارد. اگر تا قبل از این از من میخواستید که پیام نویسندهی داستان فردیناند را برایتان در یک جمله بگویم میگفتم پیام کتاب این است که "آی ایهاالناس، شما هم مثل فردیناند آرام باشید و با کسی سر جنگ نداشته باشید!" اما در تفکرات اخیر، با یادآوری اینکه این روزها جملاتی همچون "توسریخور نباش!"، "حقات را بگیر!"، "اجازه نده بقیه سوارت بشوند!" و ... تبدیل به فلسفه تعلیم و تربیت جدید بسیاری از پدر و مادرها شده، به نظرم رسید که خلاصهام را ار داستان کتاب اینگونه تصحیح کنم که: "هر کاری دلت میخواهد بکن، فقط اجازه بده فردیناندها همانطور فردیناند باقی بمانند!"
نویسنده: مونرو لیف
ترجمه: طاهره آدینهپور
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1397 (چاپ 3)
قیمت: 9000 تومان
تعداد صفحات: 72 صفحه
شابک: 978-600-121-380-9
سالها گذشت و گوسالهها بزرگ شدند. حالا آنها همه آرزویشان این بود که برای شرکت در مسابقه گاوبازی انتخاب شوند. البته همه به جز فردیناند که حالا هم که بزرگ شده بود همانطور آرام و بی جار و جنجال بود. اما روزی که از پایتخت مردانی آمدند تا خشنترین گاو را برای شرکت در مراسم گاوبازی، انتخاب کنند، برحسب تصادف از میان همه گاوها فردیناند انتخاب شد و …
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "ب و ج" درج شده)