امیدوارم اصطلاح "نماد" را در عنوان این مطلب درست بکار برده باشم! راستش را بخواهید الان مدتی است که نشستهام و زل زدهام به صفحه مانیتور و دارم توی ذهنم دنبال اصطلاحی میگردم که میخواهم در موردش برایتان توضیح بدهم. هنوز هم مطمئن نیستم که این لغت را درست انتخاب کرده باشم. خودتان بخوانید و در انتها قضاوت کنید!
موضوع اولینبار بر سر "دنکیشوت" به ذهنم رسید. در جایی (شاید در یک پوستر تبلیغاتی) تصویری محو و سایهوار از این قهرمان دربوداغان به چشمم خورد و در همان نگاه اول تشخیصاش دادم. همانجا به ذهنم رسید که بعضی داستانها و قهرمانهایشان آنقدر معروف هستند و در طول سالیان در رسانههای مختلف بهشان پرداخته شده، که خواهینخواهی به یک "نماد" تبدیل شدهاند (به نظرم اصطلاح را درست انتخاب کردهام!) شما اگر کتاب را هم نخوانده باشید، خیلی احتمال دارد که بیش و کم با این نماد و معنا و کارکردش آشنا باشید و حتی از آن در محاوره و برقراری ارتباط با اطرافیانتان استفاده کنید.
از طرف دیگر به نظرم رسید که آشنایی با این نماد یکجور "سواد" و اطلاعات عمومی هم به حساب میآید. چیزی که اگر آدم با آن آشنا نباشد و جایی با آن برخورد کند، این "بلد نبودن" و ناآشنایی ممکن است کار دست آدم بدهد و مقادیری موجب "افت کلاس" بشود.
برای همین بود که فکر کردم بد نیست یک فهرستی از کتابها/داستانهای اینجوری سر هم کنم. راستش برای خودم هم سرگرمی جالبی بود که بگردم و این داستانها یا قهرمانهای "نماد شده" را پیدا کنم. همانطور که در ادامه خواهید دید، چندتایشان را پیدا کردم. اما مطمئن هستم که اگر بیشتر بگردم باز هم نمونههای دیگری هستند که جا ماندهاند و میتوانیم آنها را هم به این فهرست اضافه کنیم.
دماغ درازی که نماد دروغگویی است
اجازه بدهید فهرست را با اشاره به یکی از معروفترین نمادهای ادبی آغاز کنیم. "دماغ دراز پینوکیو" که این روزها هرجای عالم که دیده میشود، همه میدانند که گیر و مشکل صاحب آن چیست و نیاز به توضیح ندارد. اگر داستان پینوکیو، نوشته کارلو کلودی، را خوانده باشید میدانید که وقتی فرشته مهربان موفق نشد از هیچ روشی پینوکیو را به راه بیاورد که راست بگوید و حرف دروغ نزند، با افسوناش کاری کرد تا هر دروغی که پینوکیو میگوید مقداری به طول دماغ چوبی او اضافه شود. این بخش از داستان عروسک چوبی، آنقدر در طول 170-180 سالی که از نوشته شدن داستان گذشته معروف شده که اغلب کاریکاتوریستها وقتی میخواهند به دروغگویی سیاستمداری اشاره کنند، تصویر او را با دماغ دراز میکشند!
یار محرومان و کابوس ثروتمندان
رابینهود، قهرمان کمان به دست جنگل شروود، دیگر نماد معروفی است که هرجا اسمش بیاید و صحبت "رابینهود بازی" بشود، اشاره به این است که کسی مال و اموال ثروتمندان را میدزدد و آنها را در میان فقرا تقسیم میکند.
این منش قهرمان جوانمرد ما البته در طول سالیان منتقدانی هم داشته. عدهای معتقدند که دزدیدن یا مصادره اموال اغنیا و دادن آنها به مردم فقیر، روش خوبی برای برقراری عدالت نیست. شاید همین بحث میان موافقها و مخالفهای "رابینهود بازی" بوده که به معروف شدن این نماد کمک به نیازمندان و محرومان در سراسر جهان انجامیده است.
دروازه ورود به سرزمین عجایب
اگر داستان "آلیس در سرزمین عجائب"، نوشته لوئیس کارول، را خوانده باشید میدانید که آلیس در ابتدای داستان به دنبال خرگوشی وارد سوراخی میشود و با سقوط در آن سوراخ، قدم به سرزمینی میگذارد که از هر عجیبی، غریبتر است!
"سوراخ خرگوش" آلیس برای ما ایرانیها به اندازه دو نمونه قبلی که بالاتر آوردم، شناخته شده نیست. اما در کشورهای دیگر اشاره به پریدن یا "قدم گذاشتن داخل سوراخ خرگوش" (آنور آبیها اصطلاحا به آن میگویند: Down the Rabbit Hole) اشاره است به وارد شدن به موقعیتهای عجیب و باورنکردنی و البته ناشناخته.
به ناخنخشکی "اسکروچ"
چارلز دیکنز، داستان کوتاهی دارد با نام "سرود کریسمس". این داستان درباره پیرمرد ثروتمند و خسیسی به نام اسکروچ است که با وجود داشتن مال و اموال بسیار، خیرش به کسی نمیرسد و به قول معروف به هیچکس "نم پس نمیدهد!"
"سرود کریسمس" بسیار معروف است. این استقبال از داستان باعث شده که قهرمان خسیس و بداخلاق آن هم مشهور و به نمادی از ناخنخشکی تبدیل شود. اسکروچ در انتهای داستان دیکنز به راه میآید و اخلاق بد خود را ترک میکند. اما آنچه که در دنیای به آن معروف شده خسیس بودن است و ... اگر روزی کسی بهتان گفت که "اسکروچ نشو!" بدانید که ماجرا از چه قرار است.
مبارزه با آسیابهای بادی
همانقدر که دماغ دراز پینوکیو نماد و نشانهی معروفی است، همان اندازه هم مبارزهی نجیبزادهی اسپانیایی با آسیابهای بادی شهرتی جهانی دارد.
حملهی دنکیشوت در قامت یک شوالیه/پهلوان با اسب و نیزه و زره به آسیابهایی بادی که آنها را غولهایی عظیمالجثه میپندارد نشانه شناخته شدهای برای اشاره به کسانی است که همهچیز و همهکس را دشمن خود میدانند و بیآزارترین چیزها را هم در ذهن خود تبدیل به غول و هیولا میکنند. بنابراین وقتی کسی را به "دنکیشوت" تشبیه میکنند، اغلب منظورشان این است که او به دشمنی حمله میکند که در واقعیت وجود ندارد.
بزرگترین قصهگوی دنیا
هرشب یکی از دختران شهر را به محضر سلطان میبرند و فردا صبح سلطان فرمان میدهد تا سر از بدن دختر جدا کنند. وقتی نوبت به شهرزاد میرسد او شروع به تعریف کردن داستانی برای سلطان میکند. قصه نیمهتمام میماند و سلطان برای دانستن بقیه ماجرا تا شب بعد از کشتن شهرزاد صرفنظر میکند. و این ماجرا هزار و یکشب ادامه پیدا میکند و ... به این ترتیب "شهرزاد" میشود نماد قصهگویی و بزرگترین داستانسرای جهان!
هزار و یکشب مجموعهای از داستانهای شیرین و شنیدنی است. اما ماجرای شهرزاد هم خود داستانی است. برای همین هم ترجیح دادم در فهرست کتابهایی که در ذیل آوردهام، بجای "هزار و یکشب"، خواندن "گمشده شهرزاد" را بهتان پیشنهاد کنم.
تعریف "خانم هاویشام بودن!"
خب، این آخری در واقع نماد معروف و شناخته شدهای نیست! اما چون اصطلاحی است که من خیلی وقتها از آن استفاده میکنم، گفتم این یکی را هم باهاتون در میان بگذارم. خدا را چه دیدید، شاید یکروزی آنقدر استفاده ازش متداول شد که بالاخره به جمع همین نمادهای معروف بالا پیوست.
خانم هاویشام یکی از شخصیتهای متعدد و معروف داستان "آرزوهای بزرگ" چارلز دیکنز است (بله، باز هم دیکنز!) او اصلیترین شخصیت داستان نیست، اما آنقدر ویژگیهای جالب و عجیب دارد که باعث شود وقتی خواننده یکبار داستان را بخواند، دیگر هیچگاه او را فراموش نکند. نامزد خانم هاویشام، وقتی که او جوان بوده، درست در روز عروسی او را رها کرده و تنها گذاشته است. برای همین هم او از آن زمان لباس عروسی به تن دارد و در ساختمان بزرگی زندگی میکند که اجازه نداده بساط عروسی در آن برچیده شود. تزئینات خاکگرفته عروسی و همچنین ظرفهای چیده شده برای پذیرایی از مهمانان، بعد از گذشت سالها، هنوز تارعنکبوتبسته بر روی میزها قرار دارند و پیرزن عجیب و غریب، هاویشام، در میان چنین "صحنهای" به زندگی خودش ادامه میدهد.
احتمالا اگر از "دیکنزشناسان" بپرسید، درباره خانم هاویشام ویژگیها و خصوصیات بسیاری را برایتان ردیف میکنند. اما برای من، تصویر زنی که پس از سالیان هنوز لباس عروسی به تن دارد و در میان اسباب و اثاثیه تارعنکبوتبسته عروسی نافرجامش زندگی میکند، همیشه نماد آدمهایی بوده که نمیتوانند گذشته را رها کنند و غم و حسرت آن همواره زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد.
خب، اینها داستانهایی بودند که به نوعی خودشان یا قهرمانشان به نمادی برای ما تبدیل شدهاند. همانطور که گفتم به نظر باز هم میشود داستانهای دیگری با این ویژگی پیدا کرد و فهرست بالا را تکمیل کرد. اگر شما هم داستان یا قهرمانی را میشناسید که میتواند در این فهرست بیاید، لطفا نام آن را از طریق امکانات موجود در ذیل این صفحه برایمان بنویسید تا ترتیب گنجاندن آن در فهرست را بدهیم.
بالاخره اینکه، اگر خواستید با هریک از داستانها/قهرمانهایی که نامشان رفت بیشتر آشنا شوید، میتوانید به سراغ یکی از کتابهای زیر بروید و خودتان اصل داستان را مطالعه کنید:
نویسنده: کارلو کلودی
ترجمه: علی امیرریاحی
ناشر: نگاه
سال نشر: 1395 (چاپ 1)
قیمت: 32500 تومان
تعداد صفحات: 200 صفحه
شابک: 978-600-376-174-2
"روزی روزگاری نجار پیری به نام استاد آنتونیو در گوشه دکانش چشمش به تکه چوبی افتاد. این نجار پیر را همه استاد آلبالو صدا میکردند، آن هم به خاطر نوک دماغش که همیشهی خدا مثل یک آلبالوی رسیده برق میزد.
استاد آلبالو تا چشمش به تکه چوب افتاد، از شادی لبخند زد و دستهایش را با رضایت به هم مالید، و آرام با خود گفت:
"این درست همون چیزیه که میخواستم؛ جون میده باهاش پایهی یه میز کوچولو بسازی."
پس بلافاصله تیشهی تیزی برداشت تا پوست و سطح زمخت چوب را بتراشد، اما هنوز اولین ضربه را فرود نیاورده بود که صدایی ضعیف شنید که با التماس گفت: "محکم نزنیها!" ..."
نویسنده: لوئیس کارول
ترجمه: زویا پیرزاد
ناشر: مرکز
سال نشر: 1402 (چاپ 15)
قیمت: 110000 تومان
تعداد صفحات: 149 صفحه
شابک: 978-964-305-229-4
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 3 نفر)
"آلیس کنار خواهرش لب آب نشسته بود و از بیکاری حوصلهاش داشت حسابی سر میرفت. یکی دوبار سرک کشید توی کتابی که خواهرش میخواند، اما کتاب نه عکس داشت نه گفتگو. فکر کرد "کتابی که نه عکس دارد و نه توی کتاب کسی با کسی حرف میزند به چه درد میخورد؟"
داشت با خودش سبک سنگین میکرد - تا جایی که میشد، چون بس که هوا گرم بود خوابش گرفته بود و فکرش درست کار نمیکرد - آیا به زحمتش میارزد از جا بلند شود گل مینا بچیند و با گلها حلقه درست کند که خرگوش سفیدی با چشمهای صورتی دوان دوان از کنارش گذشت.
اتفاق خیلی عجیبی نبود و آلیس هم تعجب نکرد وقتی که شنید خرگوش با خودش میگوید "خدای بزرگ! حتما دیر میرسم." بعدها که ماجرا را مرور میکرد به این نتیجه رسید که باید از این قضیه تعجب میکرد ولی در آن لحظه همه چیز به نظرش کاملا عادی و طبیعی بود ..."
نویسنده: چارلز دیکنز
ترجمه: محسن سلیمانی
ناشر: افق
سال نشر: 1401 (چاپ 15)
قیمت: 60000 تومان
تعداد صفحات: 57 صفحه
شابک: 978-964-6742-51-2
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
اسکروچ پیرمردی ثروتمند، اما بسیار خسیس است. داستان در زمان کریسمس اتفاق میافتد. زمانی که همهی مردم در حال آماده شدن برای جشن سال نو هستند. اسکروچ با وجود ثروت بیاندازهاش بسیار تنهاست و کسی را ندارد تا سال نو را با او جشن بگیرد. در چنین وضعیتی روح شریک تجاریاش، مارلی، که چند سال پیش فوت کرده بر او ظاهر میشود و از او میخواهد تا روش زندگیاش را تغییر دهد. اسکروچ ابتدا به توصیه مارلی توجه نمیکند. اما روح شریکاش هنگام ترک او میگوید که در سه شب پیاپی سه روح به نزد او میآیند تا به او نشان دهند آخر و عاقبت زندگیاش چگونه خواهد بود ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در این سال، لندن شهری کثیف و آلوده بود. به علاوه، تنها وسیلهای که خانههای پرجمعیت آن روزگار را گرم میکرد، بخاری دیواری بود که (مثل دفتر اسکروچ در این کتاب) زغالسنگ در آن میریختند. دود زغالسنگها نیز با ابری که در سطح زمین بود، یکی میشد و مه بسیار غلیظی سرتاسر شهر را میپوشاند. اما اگر مه نبود، دود به هوا میرفت و سرمای زمستان، هوایی پاک و برفی سفید و تمیز به ارمغان میآورد؛ چرا که در آن دوران از ماشین و کامیون و موتورهای دودزا خبری نبود ..."
نویسنده: میگل سروانتس (بازنوشته مارتین جنکینز)
ترجمه: شهلا انتظاریان
ناشر: قدیانی
سال نشر: 1403 (چاپ 2)
قیمت: 250000 تومان
تعداد صفحات: 352 صفحه
شابک: 978-600-08-0061-1
متن بازنویسی شده یکی از داستان کلاسیک ادبیات اروپا که برای مخاطبان نوجوان و به همراه تصاویری جذاب تدوین و تهیه شده است.
دنکیشوت، داستان مردی اسپانیایی است که با خواندن کتابها و داستانهای پهلوانی، دچار این توهم میشود که از نوادگان قهرمانهای ادبی کتابهایی است که میخواند. به همین دلیل زره به تن میکند و بر اسب مینشیند و به همراه مباشر بانمک و فیلسوفمآبش قدم به راه میگذارد و درگیر ماجرایی جالب و شنیدنی میشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در دهکدهای واقع در دلامانچا، در مرکز اسپانیا که نام آن را خوب به خاطر ندارم، مرد شریفی زندگی میکرد که به او کسادا یا کیشادا میگفتند. او حدودا پنجاه ساله بود و هیکلی بلندقامت و لاغر و استخوانی اما تنومند داشت. اندک سرمایهای داشت و با غذایی ساده سرمیکرد. زنی خدمتکار و برادرزادهی جوانش که هنوز به بیستسالگی نرسیده بود، با او زندگی میکردند. کیشادا در ایام فراغت خود که اتفاقا زیاد هم بود، به مطالعهی کتابهایی از دوران جوانمردی و فتوت باستان میپرداخت؛ داستانهایی آکنده از شوالیههای شجاعی که در سرزمینهای گوناگون میگشتند و با جادوگران خبیث میجنگیدند و دوشیزگان را از گرفتاریها نجات میدادند و از خطرها میرهانیدند.
سرانجام هوش و حواس کیشادا چنان به این کتابها مشغول شد که زمین خود را قطعهقطعه فروخت تا بتواند کتابها بیشتری بخرد. هرچقدر هم که بیشتر میخواند، بیشتر آن داستانهای تخیلی را باور میکرد. تا اینکه بالاخره به شوالیهای آواره و ماجراجو یا شوالیهای سرگردان و امروزی تبدیل شد ..."
نویسنده: راجر لنسلین گرین
ترجمه: سیده راضیه ابراهیمی
ناشر: قدیانی
سال نشر: 1395 (چاپ 1)
قیمت: 150000 تومان
تعداد صفحات: 334 صفحه
شابک: 978-600-251-762-3
داستان یاغی قهرمانی که بر ضد پرنس جان، فرمانروای انگلستان، شورش میکند و به همراه یارانش به جنگل شروود پناه میبرد. آنها با حمله به ثروتمندان اموال آنها را تصاحب میکنند و به فقرا میبخشند تا به این ترتیب سختی زندگی تحت ظلم پرنس جان را تا حدی برای آنها آسان کنند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شاه ریچارد اول، معروف به ریچارد شیردل در سال 1189 میلادی بر تخت پادشاهی نشست؛ اما خیلی زود مجبور شد تاج و تختش را ترک کند و برای شرکت در جنگهای صلیبی به اورشلیم برود. البته، پس از مدتی که خبر شورش و طغیان به گوش ریچارد رسید، تصمیم گرفت به خانه برگردد؛ ولی در راه بازگشت، اسیر شد و به زندان افتاد. اما کدام زندان و کجا؟ هیچکس نفهمید. هنوز هم عدهای در انگلستان فکر میکردند که او روزی برمیگردد. روزی که ریچارد به جنگ رفت، مسئولیتهایش را به اسقف سپرد؛ اما پرنس جان، برادر شرور و بدجنس شاه، کشیش را به خیانت متهم کرد. این شد که کشیش را از سر راه برداشت و خودش مسئولیت کارها را به عهده گرفت ..."
نویسنده: سوزان فلچر
ترجمه: حسین ابراهیمی (الوند)
ناشر: پیدایش
سال نشر: 1401 (چاپ 6)
قیمت: 249000 تومان
تعداد صفحات: 336 صفحه
شابک: 978-600-296-028-3
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
این ماجرا ادامه پیدا میکند تا زمانی که شهرزاد به حرمسرای شهریار برده میشود و او با هوشمندی هر شب برای شهریار داستانی تعریف میکند که پایان آن در شب بعد مشخص میشود. بنابراین شهریار برای شنیدن پایان هر قصه، روز بعد از دادن دستور قتل شهرزاد خودداری میکند و هر شب او را به اتاق خود احضار میکند. اما شهرزاد چه مدت میتواند قصههایی به هم ببافد تا جان خود و دیگر دختران شهر را از خشم شهریار مصون نگه دارد!
"خاله خاور همیشه به من میگفت: «مرجان، چه بر سر تو خواهد آمد؟» هر وقت کار ابلهانهای از من سر میزد، هر وقت پایم به کوزه روغن میخورد و آن را روی زمین سرنگون میکردم یا به زغالهای اجاق خیره میشدم و آنقدر به رویا فرو میرفتم تا عدسی روی آتش میسوخت، خاله خاور همین جمله را تکرار میکرد. اما میدانستم او منظور دیگری دارد. شاید من هرگز به خانهی بخت نمیرفتم. هیچکس حاضر نبود عروسی لنگ، با پای کج و کوله را به خانهی خود ببرد. باآنکه میتوانستم به سرعت بدوم، سبویی را روی سرم حمل کنم و مثل دخترهای دیگر با گوشت بره آبگوشت بپزم، اما نمیتوانستم از بخت نامرادم، از پای لنگم، فرارکنم. بخت نامراد. بدین ترتیب تمام عمر باید با صدقه خویشاوندانم زندگی میکردم. اما مشکل اینجا بود که من خویشاوندی نداشتم. خاله خاور، خالهی واقعی من نبود. از این گذشته او و عمو الی پیر بودند و روزگار با آنها بر سر مهر نبود. وقتی آنها از این جهان میرفتند، هیچکس به داد من نمیرسید. این بود که خاله خاور به بالای سرش نگاه میکرد، آهی از ته دل میکشید و میپرسید: «چه بر سر تو خواهد آمد؟»
در این دنیا هیچکس نمیداند چه بر سر آدمها خواهدآمد."
نویسنده: چارلز دیکنز
ترجمه: محسن سلیمانی
ناشر: افق
سال نشر: 1401 (چاپ 18)
قیمت: 165000 تومان
تعداد صفحات: 208 صفحه
شابک: 978-964-6742-49-9
پیپ هفت ساله، زندگی محقری را در کلبهای روستایی، با خواهری بدخلق و سختگیر و شوهر او، جو گارجری مهربان و نرمخو، میگذراند. او که روزی برای سرزدن به قبر مادر و پدرش به گورستان میرود، به طور اتفاقی به یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام آبل مگویچ برمیخورد. آن زندانی، داستانی ترسناک برای کودک سر هم میکند تا پیپ، نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهاییاش از غل و زنجیری که به دست و پای او بسته است، بیاورد. پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند.
مدتی بعد، پیپ توسط خانمی ثروتمند به نام هاویشام استخدام میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم نمودنش پیش او برود. خانم هاویشام که روزگاری هنگام عروسی، معشوقش او را بیرحمانه ترک گفته، به همین خاطر به زنی دلسرد و انتقامجو بدل بدل شده است. او استِلا، دخترکی زیبا، اما گستاخ و مغرور را به فرزندی پذیرفته است تا به او بیاموزد که چگونه مردها را به بازی گرفته و بدینگونه انتقام خود را توسط او از مردان بستاند. پیپ کوچک در آن خانه به استلا دل میبندد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"فامیلی من پیریپ بود و اسمم فیلیپ اما از بچگی از این دو تا اسم فقط توانستم اسم پیپ را بسازم و روی خودم بگذارم. برای همین کمکم همه پیپ صدایم کردند.
من اصلا پدر و مادرم را ندیدم. قبر آنها در گورستانی تاریک و پوشیده از علف در یک کلیسا بود. روی سنگ قبرشان هم چیزهایی نوشته بودند. از روی حروف اسم پدرم روی سنگ قبر، فکر میکردم لابد پدرم مردی چهارشانه و تنومند بوده و موهایی مشکی و وزوزی داشته است. از شکل حروف اسم مادرم هم حدس زدم که او حتما زن مریض حالی بوده و صورتش کک و مک داشته است. کنار آنها پنج سنگ قبر کوچک به یاد پنج برادر کوچکم بود. همهی برادرهایم در بچگی مرده بودند و من از روی شکل سنگ قبرهایشان خیال میکردم که موقع به دنیا آمدن، دستهایشان در جیبشان بوده و هیچوقت هم آنها را درنیاوردهاند ..."
نویسنده: چارلز دیکنز
ترجمه: ابراهیم یونسی
ناشر: دوستان
سال نشر: 1403 (چاپ 15)
قیمت: 450000 تومان
تعداد صفحات: 635 صفحه
شابک: 978-964-6207-48-6
امتیاز کتاب: (4.7 امتیاز با رای 6 نفر)
مدتی بعد، پیپ توسط خانمی ثروتمند به نام هاویشام استخدام میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم نمودنش پیش او برود. خانم هاویشام که روزگاری هنگام عروسی، معشوقش او را بیرحمانه ترک گفته، به همین خاطر به زنی دلسرد و انتقامجو بدل بدل شده است. او استِلا، دخترکی زیبا، اما گستاخ و مغرور را به فرزندی پذیرفته است تا به او بیاموزد که چگونه مردها را به بازی گرفته و بدینگونه انتقام خود را توسط او از مردان بستاند. پیپ کوچک در آن خانه به استلا دل میبندد ...
"چون نام خانوادگی پدرم پیریپ و نام تعمیدی خودم فیلیپ بود، زبان کودکانهام نتوانست از این دو کلمه چیزی واضحتر و طویلتر از پیپ بسازد، بنابراین خود را پیپ نامیدم و دیگران نیز پیپ صدایم کردند.
من پیریپ را به استناد سنگ قبر پدرم و گفته خواهرم، خانم جو گارجری که به آهنگری شوهر کرد، نام خانوادگی پدر خود میدانم. چون هرگز پدر یا مادرم و همچنین تصویر هیچیک از آنها را ندیده بودم، (زیرا زمان زندگیشان خیلی پیش از دوران عکاسی بود) اولین تصوراتم دروباره اینکه آنها به چه شبیه بودند، به طرز نامعقولی از سنگ قبرشان حاصل شد. شکل حروفی که روی سنگ قبر پدرم حک شده بود در من این تصور عجیب را برانگیخت که او مردی چهارشانه، تنومند، سیهچرده و سیهموی بوده ..."
مشاهده و انتخاب کتابهای فهرست در بخش مشترکین
در این فهرست کتابهای زیر معرفی شدهاند: سرود کریسمس (متن کوتاه شده) (چارلز دیکنز)، دن کیشوت (جیمز بالدوین)، گمشده شهرزاد (سوزان فلچر)، آرزوهای بزرگ (چارلز دیکنز)، آرزوهای بزرگ (متن کوتاه شده) (چارلز دیکنز)، پینوکیو قصه یک آدمک (کارلو کلودی)، ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب (لوئیس کارول)