آدمکش کور (The Blind Assassin)
نویسنده: مارگارت اتوود (Margaret Atwood)
ترجمه: شهین آسایش
ناشر: ققنوس
سال نشر: 1402 (چاپ 14)
قیمت: 480000 تومان
تعداد صفحات: 655 صفحه
شابک: 978-964-311-385-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده: مارگارت اتوود (Margaret Atwood)
ترجمه: شهین آسایش
ناشر: ققنوس
سال نشر: 1402 (چاپ 14)
قیمت: 480000 تومان
تعداد صفحات: 655 صفحه
شابک: 978-964-311-385-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 3 نفر)
"آدمکش کور"، سه داستان تو در تو را حکایت میکند که در انتهای کتاب به هم پیوند میخورند. داستان با مرگ/خودکشی لورا چیس آغاز میشود. ماجرا از زبان آیریس، خواهر بزرگتر لورا حکایت میشود و او با یادآوری مرگ لورا زندگی خود و خواهرش را از کودکی و بزرگ شدنشان در نبود مادر مرور میکند.
آیریس، چندی پس از مرگ لورا، داستانی را که او نوشته به چاپ میرساند و این داستان باعث شهرت لورا پس از مرگ او میشود. بخشی از کتاب به بازگویی داستان نوشته شده توسط لورا اختصاص دارد و قرار گرفتن آن داستان تخیلی در کنار خاطرات و یادآوریهای آیریس از زندگی طولانی و پر فراز و نشیباش، در نهایت موجب باز شدن گرههای داستان میشود.
مارگارت آتوود در سال 2000 به خاطر نوشتن "آدمکش کور" موفق به دریافت جایزهی "من بوکر" میشود و همچنین جایزهی همت در سال 2001 برای نوشتن این کتاب به او تعلق میگیرد.
آیریس، چندی پس از مرگ لورا، داستانی را که او نوشته به چاپ میرساند و این داستان باعث شهرت لورا پس از مرگ او میشود. بخشی از کتاب به بازگویی داستان نوشته شده توسط لورا اختصاص دارد و قرار گرفتن آن داستان تخیلی در کنار خاطرات و یادآوریهای آیریس از زندگی طولانی و پر فراز و نشیباش، در نهایت موجب باز شدن گرههای داستان میشود.
مارگارت آتوود در سال 2000 به خاطر نوشتن "آدمکش کور" موفق به دریافت جایزهی "من بوکر" میشود و همچنین جایزهی همت در سال 2001 برای نوشتن این کتاب به او تعلق میگیرد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری گذشت که به همین خاطر آنجا نصب کرده بودند. ماشین شاخههای نوک درختان را که برگهای تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کمعمق درهای افتاد که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت. قطعههایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکههای سوخته بدن لورا باقی نماند.
پلیس خبرم کرد. ماشینی که لورا با آن دچار حادثه شده بود مال من بود، از روی شماره ماشین پیدایم کرده بودند. بدون شک پلیس به خاطر نام فامیل ریچارد، خیلی مودبانه این خبر را داد. میگفتند ممکن است تایرهای ماشین به ریل تراموا گیر کرده یا ترمز ماشین خوب کار نکرده باشد، اما لازم بود بگویند که دو شاهد معتبر - یک وکیل دعاوی و یک کارمند بانک - دیدهاند که لورا عمدا فرمان ماشین را منحرف کرده و به همان راحتی که آدم پایش را از لبه پیادهرو به وسط خیابان میگذارد ماشین را به دره پرت کرده است. دستکشهای سفید لورا توجه آنها را جلب کرده بود و دیده بودند که چطور فرمان ماشین را منحرف کرده است ..."
"ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری گذشت که به همین خاطر آنجا نصب کرده بودند. ماشین شاخههای نوک درختان را که برگهای تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کمعمق درهای افتاد که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت. قطعههایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکههای سوخته بدن لورا باقی نماند.
پلیس خبرم کرد. ماشینی که لورا با آن دچار حادثه شده بود مال من بود، از روی شماره ماشین پیدایم کرده بودند. بدون شک پلیس به خاطر نام فامیل ریچارد، خیلی مودبانه این خبر را داد. میگفتند ممکن است تایرهای ماشین به ریل تراموا گیر کرده یا ترمز ماشین خوب کار نکرده باشد، اما لازم بود بگویند که دو شاهد معتبر - یک وکیل دعاوی و یک کارمند بانک - دیدهاند که لورا عمدا فرمان ماشین را منحرف کرده و به همان راحتی که آدم پایش را از لبه پیادهرو به وسط خیابان میگذارد ماشین را به دره پرت کرده است. دستکشهای سفید لورا توجه آنها را جلب کرده بود و دیده بودند که چطور فرمان ماشین را منحرف کرده است ..."