باری دیگر، برایدزهد (Brideshead Revisited)
نویسنده: اولین وو (Evelyn Waugh)
ترجمه: سهیل سمی
ناشر: مروارید
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 19800 تومان
تعداد صفحات: 440 صفحه
شابک: 978-964-191-272-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 1 نفر
نویسنده: اولین وو (Evelyn Waugh)
ترجمه: سهیل سمی
ناشر: مروارید
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 19800 تومان
تعداد صفحات: 440 صفحه
شابک: 978-964-191-272-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 1 نفر
داستان از زبان کاپیتان چارلز رایدر روایت میشود. او که در سال 1944 به همراه واحد نظامیاش به قصر برایدزهد آمده تا در آنجا مستقر شوند، به یاد تجربه جوانیاش در این قصر میافتد و داستان با بازگشت به گذشته چارلز ادامه پیدا میکند.
رایدر به یاد میآورد که در سال 1922 در دانشگاه آکسفورد درس میخوانده. در همینجا بوده که او با سباستین فلیت و خانوادهاش آشنا میشود و دفعات مختلفی را در برایدزهد، ملک خانوادگی فلیتها، مهمان این خانوادهی ثروتمند و آریستوکرات بوده است.
داستان در بخش اعظم خود به تجربه رایدر با خانواده فلیت میپردازد. رایدر روش زندگی و طرز تفکر این خانوادهی آریستوکرات را با جزئیات شرح میدهد و نویسنده ضمن شرح مبسوط معماری برایدزهد و غذاهای مختلفی که بر سر میز خانواده فلیت سرو میشود، توصیف دقیقی از محیط رو به زوال آریستوکراسی انگلستان در ابتدای قرن بیستم بدست میدهد.
رایدر به یاد میآورد که در سال 1922 در دانشگاه آکسفورد درس میخوانده. در همینجا بوده که او با سباستین فلیت و خانوادهاش آشنا میشود و دفعات مختلفی را در برایدزهد، ملک خانوادگی فلیتها، مهمان این خانوادهی ثروتمند و آریستوکرات بوده است.
داستان در بخش اعظم خود به تجربه رایدر با خانواده فلیت میپردازد. رایدر روش زندگی و طرز تفکر این خانوادهی آریستوکرات را با جزئیات شرح میدهد و نویسنده ضمن شرح مبسوط معماری برایدزهد و غذاهای مختلفی که بر سر میز خانواده فلیت سرو میشود، توصیف دقیقی از محیط رو به زوال آریستوکراسی انگلستان در ابتدای قرن بیستم بدست میدهد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گفتم: "قبلا اینجا بودم." قبلا به آنجا رفته بودم؛ اولین بار به همراه سباستیان، در یکی از روزهای آفتابی ژوئن بیست و اندی سال پیش، وقتی خندقها از جعفری کوهی و اسپیرهی چمنی یکسره سفید، و هوا از بوهای خوش تابستان اشباع بود؛ روز واقعا زیبا و باشکوهی بود، از آن روزها که در آب و هوای دیار ما فقط سالی یکی دو بار شاهدش هستیم. وقتی که برگها و گلها و سنگهای روشن از نور خورشید و سایهها همگی نمایشگر شکوه خداوند میشوند، و با اینکه قبلا بارها، و با حس و حالهای متفاوت، به آنجا رفته بودم، در آن لحظه، قلبم خاطرهی نخستین دیدارم را از آنجا در ذهنم بیدار میکرد.
آن روز هم بدون آنکه مقصدم را بدانم به اینجا آمده بودم. آنجا ایتزویک بود. آکسفورد - غوطهور و محو شده، غیرقابل نجات مثل لاینس، در یک آن پوشیده از سیل - آکسفورد، در آن روزها هنوز شهر آشنایی بود. در خیابانهای وسیع و ساکتش، مردها راه میرفتند و مثل روزگار نیومن حرف میزدند؛ مههای پاییزیاش، بهار خاکستریاش، و زیبایی و شکوه نادر روزهای تابستانیاش - مثل آن روز - هنگامی که درختان شاهبلوط به شکوفه نشسته و ناقوسها برفراز شیروانیها و گنبدها، بلند و واضح به صدا درآمده بودند، بخارهای لطیف هزار سال علم و دانش را بیرون میدادند ..."
"گفتم: "قبلا اینجا بودم." قبلا به آنجا رفته بودم؛ اولین بار به همراه سباستیان، در یکی از روزهای آفتابی ژوئن بیست و اندی سال پیش، وقتی خندقها از جعفری کوهی و اسپیرهی چمنی یکسره سفید، و هوا از بوهای خوش تابستان اشباع بود؛ روز واقعا زیبا و باشکوهی بود، از آن روزها که در آب و هوای دیار ما فقط سالی یکی دو بار شاهدش هستیم. وقتی که برگها و گلها و سنگهای روشن از نور خورشید و سایهها همگی نمایشگر شکوه خداوند میشوند، و با اینکه قبلا بارها، و با حس و حالهای متفاوت، به آنجا رفته بودم، در آن لحظه، قلبم خاطرهی نخستین دیدارم را از آنجا در ذهنم بیدار میکرد.
آن روز هم بدون آنکه مقصدم را بدانم به اینجا آمده بودم. آنجا ایتزویک بود. آکسفورد - غوطهور و محو شده، غیرقابل نجات مثل لاینس، در یک آن پوشیده از سیل - آکسفورد، در آن روزها هنوز شهر آشنایی بود. در خیابانهای وسیع و ساکتش، مردها راه میرفتند و مثل روزگار نیومن حرف میزدند؛ مههای پاییزیاش، بهار خاکستریاش، و زیبایی و شکوه نادر روزهای تابستانیاش - مثل آن روز - هنگامی که درختان شاهبلوط به شکوفه نشسته و ناقوسها برفراز شیروانیها و گنبدها، بلند و واضح به صدا درآمده بودند، بخارهای لطیف هزار سال علم و دانش را بیرون میدادند ..."