بادی آرتیست (The Body Artist)
نویسنده: دان دلیلو (Don DeLillo)
ترجمه: منصوره وفایی
ناشر: نشر نی
سال نشر: 1386 (چاپ 1)
قیمت: 1800 تومان
تعداد صفحات: 108 صفحه
شابک: 964-312-885-7
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (1 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: دان دلیلو (Don DeLillo)
ترجمه: منصوره وفایی
ناشر: نشر نی
سال نشر: 1386 (چاپ 1)
قیمت: 1800 تومان
تعداد صفحات: 108 صفحه
شابک: 964-312-885-7
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (1 امتیاز با رای 1 نفر)
داستان به شدت مدرن و روشنفکرانه است. زن و شوهری میانسال که در خانهای در منطقهای خلوت از حومهی نیویورک زندگی میکنند، پس از صرف صبحانهای که طی آن کمترین کلمات بینشان رد و بدل میشود از هم جدا میشوند. شوهر از خانه خارج میشود تا به سر کار برود. اما چند ساعت بعد به زن خبر میدهند که او مرده است.
داستان پس از آن به حالات و عوالم زن پس از مرگ شوهر و هنگامی که روزها به تنهایی در خانهی دورافتاده به سرمیبرد، میپردازد.
داستان پس از آن به حالات و عوالم زن پس از مرگ شوهر و هنگامی که روزها به تنهایی در خانهی دورافتاده به سرمیبرد، میپردازد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"زمان انگار میگذرد. جهان لحظهلحظه واشدنش حادث میشود و تو میایستی تا نگاهی بیندازی به عنکبوت چسبیده به تارش. شتاب نور است و حس اشیا با پرهیب مشخص و پرتوهای پرتلالوی جاری بر خلیج. تو مطمئنتر میشوی کیستی، در یک روز آفتابی تند، بعد از توفان، وقتی خودآگاهی در کوچکترین برگی که میافتد فرو میرود. باد در کاجها صدا میکند و جهان در وجود میآید، بیبرگشت، و عنکبوت بر تارِ در باد جنبانش سوار است.
همین صبح آخری که در یک زمان اینجا بودند اتفاق افتاد، در آشپزخانه، و لخلخ از کنار هم گذشتند تا چیزها را از قفسهها و کشوها در بیاورند و بعد یکی کنار ظرفشویی یا یخچال منتظر دیگری ماند، هنوز خوابآلوده، و زن شیر آب را باز کرد روی تمشکهای توی دستش و چشمهایش را بست تا بویی را که بلند میشد دم بزند ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا و اینجا بیابید.
"زمان انگار میگذرد. جهان لحظهلحظه واشدنش حادث میشود و تو میایستی تا نگاهی بیندازی به عنکبوت چسبیده به تارش. شتاب نور است و حس اشیا با پرهیب مشخص و پرتوهای پرتلالوی جاری بر خلیج. تو مطمئنتر میشوی کیستی، در یک روز آفتابی تند، بعد از توفان، وقتی خودآگاهی در کوچکترین برگی که میافتد فرو میرود. باد در کاجها صدا میکند و جهان در وجود میآید، بیبرگشت، و عنکبوت بر تارِ در باد جنبانش سوار است.
همین صبح آخری که در یک زمان اینجا بودند اتفاق افتاد، در آشپزخانه، و لخلخ از کنار هم گذشتند تا چیزها را از قفسهها و کشوها در بیاورند و بعد یکی کنار ظرفشویی یا یخچال منتظر دیگری ماند، هنوز خوابآلوده، و زن شیر آب را باز کرد روی تمشکهای توی دستش و چشمهایش را بست تا بویی را که بلند میشد دم بزند ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا و اینجا بیابید.