گرگ و میش (شفق) (Twilight)
نویسنده: استفنی مهیر (Stephenie Meyer)
ترجمه: مهدی امینی
ناشر: سایهگستر
سال نشر: 1395 (چاپ 2)
قیمت: 27000 تومان
تعداد صفحات: 550 صفحه
شابک: 978-964-502-471-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 2 نفر
امتیاز کتاب: (3.5 امتیاز با رای 2 نفر)
نویسنده: استفنی مهیر (Stephenie Meyer)
ترجمه: مهدی امینی
ناشر: سایهگستر
سال نشر: 1395 (چاپ 2)
قیمت: 27000 تومان
تعداد صفحات: 550 صفحه
شابک: 978-964-502-471-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 2 نفر
امتیاز کتاب: (3.5 امتیاز با رای 2 نفر)
ایزابلا دختر نوجوانی است که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدهاند. او پس از چند سال زندگی نزد مادر تصمیم میگیرد مدتی به شهر محل زندگی پدرش برود و در آنجا زندگی کند.
در مدرسهی شهر جدید او با افراد مختلفی آشنا میشود و عجیبترین آنها خواهر و برادرهای کالن هستند که معمولا با دیگر بچههای مدرسه معاشرت نمیکنند. ایزابلا در آزمایشگاه زیستشناسی با ادوارد کالن همگروه میشود و این مساله باعث بوجود آمدن رابطهی دوستی میان آنها میشود. اما بلا بزودی متوجه میشود که کالنها آدمهای معمولی نیستند و دوستی با آنها میتواند بسیار خطرناک باشد!
(توجه: این کتاب، چند جلد دنباله هم به نامهای "ماه نو"، "خسوف" و "سپیدهدم" دارد.)
در مدرسهی شهر جدید او با افراد مختلفی آشنا میشود و عجیبترین آنها خواهر و برادرهای کالن هستند که معمولا با دیگر بچههای مدرسه معاشرت نمیکنند. ایزابلا در آزمایشگاه زیستشناسی با ادوارد کالن همگروه میشود و این مساله باعث بوجود آمدن رابطهی دوستی میان آنها میشود. اما بلا بزودی متوجه میشود که کالنها آدمهای معمولی نیستند و دوستی با آنها میتواند بسیار خطرناک باشد!
(توجه: این کتاب، چند جلد دنباله هم به نامهای "ماه نو"، "خسوف" و "سپیدهدم" دارد.)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"مادرم در حالی مرا به فرودگاه برد که پنجرههای اتومبیل پایین کشیده شده بود. دمای هوا در فینیکس، حدود بیست و چهار درجه سانتیگراد بود؛ آسمان کاملا صاف و آبی رنگ بود و هیچ ابری در آن دیده نمیشد. من پیراهن مورد علاقهام را به تن داشتم ... بدون آستین، و با تور سفیدی که سوراخهای ریزی داشت. این لباس را به عنوان ژستی برای وداع با مادرم پوشیده بودم. تنها چیزی که در دست داشتم، یک کت بارانگیر بود.
در شبه جزیره المپیک که در شمال غربی ایالت واشنگتن واقع شده است، شهر کوچکی به نام فورکس وجود دارد که تقریبا همیشه چتری از ابرهای پارهپاره یا یک تکه، آن را پوشانده است. در این شهر نه چندان مهم، بیش از هر نقطه دیگری در ایالات متحده آمریکا، باران میبارد. زمانی که من طفلی چند ماهه بودم، مادرم همراه با من از این شهر و از سایه غمزده و همیشه گسترده آن فرار کرده بود …"
"مادرم در حالی مرا به فرودگاه برد که پنجرههای اتومبیل پایین کشیده شده بود. دمای هوا در فینیکس، حدود بیست و چهار درجه سانتیگراد بود؛ آسمان کاملا صاف و آبی رنگ بود و هیچ ابری در آن دیده نمیشد. من پیراهن مورد علاقهام را به تن داشتم ... بدون آستین، و با تور سفیدی که سوراخهای ریزی داشت. این لباس را به عنوان ژستی برای وداع با مادرم پوشیده بودم. تنها چیزی که در دست داشتم، یک کت بارانگیر بود.
در شبه جزیره المپیک که در شمال غربی ایالت واشنگتن واقع شده است، شهر کوچکی به نام فورکس وجود دارد که تقریبا همیشه چتری از ابرهای پارهپاره یا یک تکه، آن را پوشانده است. در این شهر نه چندان مهم، بیش از هر نقطه دیگری در ایالات متحده آمریکا، باران میبارد. زمانی که من طفلی چند ماهه بودم، مادرم همراه با من از این شهر و از سایه غمزده و همیشه گسترده آن فرار کرده بود …"