خانم زایدنمان زیبا (The Beautiful Mrs. Seidenman)
نویسنده: آنجی شجپیورسکی (Andrzej Sapkowski)
ترجمه: ایرج هاشمیزاده
ناشر: جهان کتاب
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 10000 تومان
تعداد صفحات: 206 صفحه
شابک: 978-964-2533-80-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 8 نفر
امتیاز کتاب: (3 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: آنجی شجپیورسکی (Andrzej Sapkowski)
ترجمه: ایرج هاشمیزاده
ناشر: جهان کتاب
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 10000 تومان
تعداد صفحات: 206 صفحه
شابک: 978-964-2533-80-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 8 نفر
امتیاز کتاب: (3 امتیاز با رای 1 نفر)
رمان خانم زایدنمان زیبا در حقیقت داستان لهستان قرن بیستم است: قصهی اختناق و خشونت، ظلم و اجحاف، سنگینی طاقتفرسای ایدئولوژی (فاشیسم، سوسیالیسم و ...) و به موازات آن، امید و آرزو، مقاومت و ایستادگی در برابر ارتش اشغالگر، خبرچینها و ... داستان زیبا و غمانگیز لهستان اشغال شده به توان 2! این رمان نخستین بار در 1986 در لهستان، و دو سال بعد در آلمان منتشر شد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان در سال 1943 در ورشوی تحت اشغال آلمان نازی میگذرد. ایرما زایدنمان، یک بیوه جوان یهودی، دو ویژگی دارد که میتواند مرگ یا زندگی او را رقم بزند: چشمهایی آبی و موهایی طلایی! او با کمک این ویژگیهای ظاهری و مدارکی جعلی از گتوی یهودیها در ورشو فرار میکند و خود را به جای همسر یک افسر لهستانی جا میزند. اما خبرچینی او را لو میدهد و گشتاپو، پلیس مخوف آلمان نازی، او را دستگیر میکند ...
داستان در سال 1943 در ورشوی تحت اشغال آلمان نازی میگذرد. ایرما زایدنمان، یک بیوه جوان یهودی، دو ویژگی دارد که میتواند مرگ یا زندگی او را رقم بزند: چشمهایی آبی و موهایی طلایی! او با کمک این ویژگیهای ظاهری و مدارکی جعلی از گتوی یهودیها در ورشو فرار میکند و خود را به جای همسر یک افسر لهستانی جا میزند. اما خبرچینی او را لو میدهد و گشتاپو، پلیس مخوف آلمان نازی، او را دستگیر میکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اتاق نیمه تاریک بود چون قاضی عاشق فضای تاریک و روشن بود. مادامی که افکار بهطور معمول ناتمام و آشفته کمتر به سراغش میآمد. همهچیز روی زمین سیاه و نامفهوم است و قاضی عشق و علاقهی مفرطی به درک و حل جهان داشت. به همین خاطر اغلب روی صندلی ننویی در گوشهی سالن بزرگ مینشست، سرش را به پشتی صندلی تکیه میداد و با ریتم صندلی، افکارش تاب میخورد؛ ریتم صندلی را با ضربهی آرام پای چپ و پای راست به کف زمین تنظیم میکرد. قاضی سرپاییهای نمدی، بلند تا قوزک پا، با گیرهی فلزی به پا داشت. وقتی نور کمرنگ حباب چراغ روی گیرهی سرپاییها میافتاد، بر فرش اتاق نور آبی رنگی چشمک میزد ..."
"اتاق نیمه تاریک بود چون قاضی عاشق فضای تاریک و روشن بود. مادامی که افکار بهطور معمول ناتمام و آشفته کمتر به سراغش میآمد. همهچیز روی زمین سیاه و نامفهوم است و قاضی عشق و علاقهی مفرطی به درک و حل جهان داشت. به همین خاطر اغلب روی صندلی ننویی در گوشهی سالن بزرگ مینشست، سرش را به پشتی صندلی تکیه میداد و با ریتم صندلی، افکارش تاب میخورد؛ ریتم صندلی را با ضربهی آرام پای چپ و پای راست به کف زمین تنظیم میکرد. قاضی سرپاییهای نمدی، بلند تا قوزک پا، با گیرهی فلزی به پا داشت. وقتی نور کمرنگ حباب چراغ روی گیرهی سرپاییها میافتاد، بر فرش اتاق نور آبی رنگی چشمک میزد ..."