تربیت احساسات (Sentimental Education)
نویسنده: گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert)
ترجمه: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
سال نشر: 1403 (چاپ 17)
قیمت: 350000 تومان
تعداد صفحات: 508 صفحه
شابک: 978-964-305-646-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 1 نفر
امتیاز کتاب: (2.5 امتیاز با رای 2 نفر)
نویسنده: گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert)
ترجمه: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
سال نشر: 1403 (چاپ 17)
قیمت: 350000 تومان
تعداد صفحات: 508 صفحه
شابک: 978-964-305-646-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 1 نفر
امتیاز کتاب: (2.5 امتیاز با رای 2 نفر)
داستان بر بستر وقایع انقلاب سال 1848 فرانسه و آنچه که به پایهگذاری امپراطوری دوم فرانسه انجامید، میگذرد. فردریک مورو جوان برازندهای است که در رشته حقوق تحصیل کرده و بطور اتفاقی با مادام آرنو ملاقات میکند. او در همان نگاه اول دلباختهی مادام آرنو میشود. همسر مادام آرنو تاجری موفق است و فردریک که بطور اتفاقی با او آشنا شده بخاطر احساساتش نسبت به مادام آرنو این آشنایی را حفظ میکند. با گذر سالیان و اتفاقات مختلفی که در زندگی فردریک بوقوع میپیوندد، گهگاه مسیر زندگی او با زندگی خانواده آرنو تلاقی پیدا میکند و در تمام این سالها احساسات فردریک نسبت به مادام آرنو هیچ تغییری نمیکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"روز 15 سپتامبر 1840 حدود ساعت شش صبح، کشتی "ویل دو مونترو" کنار بارانداز سنبرنار آمادهی حرکت بود و موج موج دودش به هوا میرفت.
آدمهایی نفسزنان میآمدند؛ بشکهها و ریسمانها و سبدهایی پر از رخت و کهنه و ملافه رفت و آمد را مشکل میکرد؛ جاشوها به هیچکس جواب نمیدادند؛ مردم به هم تنه میزدند؛ عدلهای بار از میان دو قرقرهی نقاله بالا میرفت؛ سر و صداها میان همهمهی بخاری محو میشد که از صفحههایی فلزی بیرون میزد و همه چیز را در مهی سفیدرنگ فرو میبرد؛ از جلو کشتی بیوقفه صدای دینگ دینگ زنگ میآمد.
کشتی سرانجام به راه افتاد و دو کنارهی رود، پوشیده از انبار و کارگاه و کارخانه، چون دو نوار پهنی که باز شود پشت سر کشیده شد ..."
"روز 15 سپتامبر 1840 حدود ساعت شش صبح، کشتی "ویل دو مونترو" کنار بارانداز سنبرنار آمادهی حرکت بود و موج موج دودش به هوا میرفت.
آدمهایی نفسزنان میآمدند؛ بشکهها و ریسمانها و سبدهایی پر از رخت و کهنه و ملافه رفت و آمد را مشکل میکرد؛ جاشوها به هیچکس جواب نمیدادند؛ مردم به هم تنه میزدند؛ عدلهای بار از میان دو قرقرهی نقاله بالا میرفت؛ سر و صداها میان همهمهی بخاری محو میشد که از صفحههایی فلزی بیرون میزد و همه چیز را در مهی سفیدرنگ فرو میبرد؛ از جلو کشتی بیوقفه صدای دینگ دینگ زنگ میآمد.
کشتی سرانجام به راه افتاد و دو کنارهی رود، پوشیده از انبار و کارگاه و کارخانه، چون دو نوار پهنی که باز شود پشت سر کشیده شد ..."