آسترلیتز جوان (تندیسهای جیبی - 20) (Young Austerlitz)
نویسنده: دبلیو جی سیبالد (W. G. Sebald)
ترجمه: پویه میثاقی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1390 (چاپ 1)
قیمت: 2000 تومان
تعداد صفحات: 72 صفحه
شابک: 978-600-182-016-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
نویسنده: دبلیو جی سیبالد (W. G. Sebald)
ترجمه: پویه میثاقی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1390 (چاپ 1)
قیمت: 2000 تومان
تعداد صفحات: 72 صفحه
شابک: 978-600-182-016-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
کتاب بخشی از رمانی است به همین نام.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"آسترلیتز آن غروب در باری در هتل گریت ایسترن سخنش را چنین شروع کرد، من در شهر حومهای و کوچک "بالا" در ولز بزرگ شدم، در خانهی واعظ کالوینیست و مبلغ مذهبی سابق امیرالیاس و همسرش که خانم انگلیسی محجوبی بود. هیچوقت دوست نداشتهام به دوران زندگیم در آن خانهی غمزده نگاه بیندازم، خانهای که تکوتنها برفراز تپهای درست بیرون شهر ایستاده بود و برای دو نقر آدم و یک تک فرزند زیادی بزرگ بود. چندین اتاق در طبقهی بالای خانه در تمام طول سال چفتوبست شده بود. حتی امروز هم هنوز خواب میبینم که یکی از آن درهای قفل باز میشود و من ازش میگذرم و وارد دنیایی دوستانهتر و آشناتر میشوم. چندتایی از اتاقهایی هم که قفل نبودند مورد استفاده قرار نمیگرفتند. اتاقهایی با کمترین مبلمان، یک تخت و یک گنجهی کشویی، و پردههایی که حتی در طول روز هم کشیده بودند، در چنان تاریکروشنی فرو رفته بودند که خیلی زود هرگونه حس خودآگاهی را در من از بین میبردند …"
داستان با این جملات آغاز میشود:
"آسترلیتز آن غروب در باری در هتل گریت ایسترن سخنش را چنین شروع کرد، من در شهر حومهای و کوچک "بالا" در ولز بزرگ شدم، در خانهی واعظ کالوینیست و مبلغ مذهبی سابق امیرالیاس و همسرش که خانم انگلیسی محجوبی بود. هیچوقت دوست نداشتهام به دوران زندگیم در آن خانهی غمزده نگاه بیندازم، خانهای که تکوتنها برفراز تپهای درست بیرون شهر ایستاده بود و برای دو نقر آدم و یک تک فرزند زیادی بزرگ بود. چندین اتاق در طبقهی بالای خانه در تمام طول سال چفتوبست شده بود. حتی امروز هم هنوز خواب میبینم که یکی از آن درهای قفل باز میشود و من ازش میگذرم و وارد دنیایی دوستانهتر و آشناتر میشوم. چندتایی از اتاقهایی هم که قفل نبودند مورد استفاده قرار نمیگرفتند. اتاقهایی با کمترین مبلمان، یک تخت و یک گنجهی کشویی، و پردههایی که حتی در طول روز هم کشیده بودند، در چنان تاریکروشنی فرو رفته بودند که خیلی زود هرگونه حس خودآگاهی را در من از بین میبردند …"