ژان و دو فلورت و دختر چشمه (Jean de Florette Manon of the Springs)
نویسنده: مارسل پانیول (Marcel Pagnol)
ترجمه: سروش حبیبی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1393 (چاپ 5)
قیمت: 36000 تومان
تعداد صفحات: 602 صفحه
شابک: 978-964-362-042-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: مارسل پانیول (Marcel Pagnol)
ترجمه: سروش حبیبی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1393 (چاپ 5)
قیمت: 36000 تومان
تعداد صفحات: 602 صفحه
شابک: 978-964-362-042-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
داستان در دهکدهای کوچک واقع در فرانسه، و در زمانی اتفاق میافتد که جنگ جهانی اول تازه خاتمه یافته است. مالکی حریص به همراه برادرزادهاش توطئهای میچیند تا تنها منبع آبرسانی منطقه را مسدود کند تا املاک زارعی ورشکسته را به قیمت ناچیزی بخرد و به املاک خود بیفزاید. اما آن زارع مقاومت میکند و حتی همسر و فرزندش از این پایداری او به دردسر میافتند. "کلود بری" کارگردان مشهور فرانسوی از روی این کتاب دو فیلم معروف ساختهاست. (خلاصه داستان از وب سایت نشر چشمه برگرفته شده است)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ده سفید با صد و پنجاه نفر سکنهاش به مرغی میمانست که بر نوک یکی از آخرین دژهای بلند ارتفاعات اتوال در دو فرسنگی اوبانی نشسته بود. جادهئی خاکی از اوبانی به آنجا میرفت و شیب آن به قدری تند بود که از دور قائم به نظر میرسید. اما از جانب دیگر، یعنی طرف تپهها راه مالروی از آن بیرون میرفت که کوره راههایی از آن منشعب میشود و راه آسمان را پیش میگرفت.
چهل پنجاه خانه زمخت که از سفیدی جز نامی برایشان نمانده بود در دو طرف پنج شش کوچه خاکی بیپیادهرو ردیف شده بودند: کوچههائی باریک، تا از خورشید بیامان جنوب پناهی باشند و پیچاپیچ، تا تیزی تندباد میسترال را آرام کنند.
این ده میدان هموار و نسبتا درازی هم داشت که بر دره طرف غرب مشرف بود و دیواری از سنگهای تراشیده که ده متری بلندی آن میشد زیر بند آن بود. این دیوار در حاشیه میدان در سایه درختهای چناری بسیار کهن به صورت جانپناهی در میآمد. میدان را بلوار مینامیدند و پیرمردان برای گپ زدن زیر چنارهای آن مینشستند ..."
"ده سفید با صد و پنجاه نفر سکنهاش به مرغی میمانست که بر نوک یکی از آخرین دژهای بلند ارتفاعات اتوال در دو فرسنگی اوبانی نشسته بود. جادهئی خاکی از اوبانی به آنجا میرفت و شیب آن به قدری تند بود که از دور قائم به نظر میرسید. اما از جانب دیگر، یعنی طرف تپهها راه مالروی از آن بیرون میرفت که کوره راههایی از آن منشعب میشود و راه آسمان را پیش میگرفت.
چهل پنجاه خانه زمخت که از سفیدی جز نامی برایشان نمانده بود در دو طرف پنج شش کوچه خاکی بیپیادهرو ردیف شده بودند: کوچههائی باریک، تا از خورشید بیامان جنوب پناهی باشند و پیچاپیچ، تا تیزی تندباد میسترال را آرام کنند.
این ده میدان هموار و نسبتا درازی هم داشت که بر دره طرف غرب مشرف بود و دیواری از سنگهای تراشیده که ده متری بلندی آن میشد زیر بند آن بود. این دیوار در حاشیه میدان در سایه درختهای چناری بسیار کهن به صورت جانپناهی در میآمد. میدان را بلوار مینامیدند و پیرمردان برای گپ زدن زیر چنارهای آن مینشستند ..."