دریا (The Sea)
نویسنده: جان بنویل (John Banville)
ترجمه: اسدالله امرایی
ناشر: افق
سال نشر: 1400 (چاپ 6)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 212 صفحه
شابک: 978-964-369-321-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (0 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: جان بنویل (John Banville)
ترجمه: اسدالله امرایی
ناشر: افق
سال نشر: 1400 (چاپ 6)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 212 صفحه
شابک: 978-964-369-321-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (0 امتیاز با رای 1 نفر)
شکست اخیر مکس موردون (مورخ تاریخ هنر) او را به روستایی برمیگرداند که در کودکی تعطیلات خود را در آن سپری کرده است. خانوادهی گریس در آن تابستان سالهای دور، گویی از جهان دیگری آمده بودند. فرزندان دوقلوی آنها که هم سن و سال مکس بودند، توجه او را به خود جلب میکنند. مایلز پسر لال خانواده و کلوئه دختر آتش پاره. رمان دریا آمیزهای از خاطره و عشق است. (برگرفته از مقدمه کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"خدایان با هم وداع کردند؛ روزی که جزر و مد غریب بهپا شد، تمام صبح زیر آسمان شیری رنگ آب خلیج بالا آمده بود و بالا آمده بود در ارتفاعی که هیچکس پیشتر نشنیده بود، بند میشد. امواج کوچک بر شنهای داغی میلغزید که سالهای سال رطوبتی به خود ندیده بود جز نم بارانی گاه و بیگاه. کشتی باری زنگار بستهای در آن سوی خلیج سالها به گل نشسته بود و کسی به یاد نمیآورد که تکانی خورده باشد و حالا همه فکر میکردند با این امواج لابد دوباره به راه میافتد. بعد از آن روز دیگر شنا نکردم. مرغان دریایی مینالیدند و قیه میکشیدند و بیخیال شیرجه میرفتند. منظرهی آن دریای وسیع که مثل ناولی ورم میکرد، با رنگ کبود سربی برق خیره کنندهای داشت. آن روز پرندهها سفیدی غریبی داشتند. موجها کف زردآلودی به جای میگذاشتند که در طول خط ساحل کش میآمد. در افق هیچ کشتیای به چشم نمیخورد. دیگر شنا نمیکردم. نه، شنا بی شنا.
یکی تازه از روی قبرم رد شده است. یکی..."
"خدایان با هم وداع کردند؛ روزی که جزر و مد غریب بهپا شد، تمام صبح زیر آسمان شیری رنگ آب خلیج بالا آمده بود و بالا آمده بود در ارتفاعی که هیچکس پیشتر نشنیده بود، بند میشد. امواج کوچک بر شنهای داغی میلغزید که سالهای سال رطوبتی به خود ندیده بود جز نم بارانی گاه و بیگاه. کشتی باری زنگار بستهای در آن سوی خلیج سالها به گل نشسته بود و کسی به یاد نمیآورد که تکانی خورده باشد و حالا همه فکر میکردند با این امواج لابد دوباره به راه میافتد. بعد از آن روز دیگر شنا نکردم. مرغان دریایی مینالیدند و قیه میکشیدند و بیخیال شیرجه میرفتند. منظرهی آن دریای وسیع که مثل ناولی ورم میکرد، با رنگ کبود سربی برق خیره کنندهای داشت. آن روز پرندهها سفیدی غریبی داشتند. موجها کف زردآلودی به جای میگذاشتند که در طول خط ساحل کش میآمد. در افق هیچ کشتیای به چشم نمیخورد. دیگر شنا نمیکردم. نه، شنا بی شنا.
یکی تازه از روی قبرم رد شده است. یکی..."