نیمهی یک خورشید طلایی (Half of a Yellow Sun)
نویسنده: چیماماندا گزی ادیشی (Chimamanda Ngozi Adichie)
ترجمه: ناهید تبریزی-سلامی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1388 (چاپ 1)
قیمت: 11000 تومان
تعداد صفحات: 626 صفحه
شابک: 978-964-362-564-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: چیماماندا گزی ادیشی (Chimamanda Ngozi Adichie)
ترجمه: ناهید تبریزی-سلامی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1388 (چاپ 1)
قیمت: 11000 تومان
تعداد صفحات: 626 صفحه
شابک: 978-964-362-564-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
زمانی که مردم شرق نیجریه در سال 1967 اعلام استقلال کردند تا کشور مستقل بیافرا شکل گیرد، به مدت سه سال جنگی داخلی و خونین در این منطقه آغاز شد.
کتاب اتفاقات این دوره از تاریخ کشور نیجریه را حکایت میکند. داستان در قالب زندگی دو خواهر دوقلو که این ناآرامیها باعث جدایی آنها میشود، تصاویر هولناکی از قتلعامهای صورت گرفته در طول آن سالها ارائه میکند.
کتاب اتفاقات این دوره از تاریخ کشور نیجریه را حکایت میکند. داستان در قالب زندگی دو خواهر دوقلو که این ناآرامیها باعث جدایی آنها میشود، تصاویر هولناکی از قتلعامهای صورت گرفته در طول آن سالها ارائه میکند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ارباب کمی خل بود. او سالهای درازی را به خواندن کتاب در آنسوی دریاها گذرانده بود، در اتاق کارش با خودش حرف میزد، جواب سلام کسی را نمیداد، و خیلی هم پشمالو بود. اینها را عمهی اوگوو، در باریکهراه منتهی به دانشگاه، با صدایی آهسته به او گفت: "اما مرد خوبیه." و بعد اضافه کرد: "تا وقتی کارت رو خوب انجام بدی، خوراک خوبی هم میخوری، هر روز خوراک گوشت گیرت میآد." حرفش را قطع کرد تا تف کند، بزاق با صدایی مکنده از دهانش خارج شد و روی چمنها افتاد.
اوگوو باورش نمیشد که کسی، حتا این اربابی که قرار بود برای خدمت در خانهاش زندگی کند، هر روز گوشت بخورد. اما از آنجا که وجودش لبریز از امید و آرزو بود و فکرش مشغول تجسم زندگییی تازه دور از دهکدهاش، با حرفهای عمهاش مخالفتی نشان نداد. آن دو از وقتی در ترمینال از کامیون پیاده شده بودند، داشتند پیاده میرفتند ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا بیابید.
"ارباب کمی خل بود. او سالهای درازی را به خواندن کتاب در آنسوی دریاها گذرانده بود، در اتاق کارش با خودش حرف میزد، جواب سلام کسی را نمیداد، و خیلی هم پشمالو بود. اینها را عمهی اوگوو، در باریکهراه منتهی به دانشگاه، با صدایی آهسته به او گفت: "اما مرد خوبیه." و بعد اضافه کرد: "تا وقتی کارت رو خوب انجام بدی، خوراک خوبی هم میخوری، هر روز خوراک گوشت گیرت میآد." حرفش را قطع کرد تا تف کند، بزاق با صدایی مکنده از دهانش خارج شد و روی چمنها افتاد.
اوگوو باورش نمیشد که کسی، حتا این اربابی که قرار بود برای خدمت در خانهاش زندگی کند، هر روز گوشت بخورد. اما از آنجا که وجودش لبریز از امید و آرزو بود و فکرش مشغول تجسم زندگییی تازه دور از دهکدهاش، با حرفهای عمهاش مخالفتی نشان نداد. آن دو از وقتی در ترمینال از کامیون پیاده شده بودند، داشتند پیاده میرفتند ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا بیابید.