بابا لنگ دراز (Daddy Long Legs)
نویسنده: جین وبستر (Jean Webster)
ترجمه: میمنت دانا
ناشر: ابر سفید
سال نشر: 1397 (چاپ 2)
قیمت: 180000 تومان
تعداد صفحات: 184 صفحه
شابک: 978-964-8007-73-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 136 نفر
امتیاز کتاب: (4.87 امتیاز با رای 23 نفر)
نویسنده: جین وبستر (Jean Webster)
ترجمه: میمنت دانا
ناشر: ابر سفید
سال نشر: 1397 (چاپ 2)
قیمت: 180000 تومان
تعداد صفحات: 184 صفحه
شابک: 978-964-8007-73-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 136 نفر
امتیاز کتاب: (4.87 امتیاز با رای 23 نفر)
داستان در قالب مجموعهای از نامهها که جودی آبوت، قهرمان اصلی، نوشته است، روایت میشود. جودی نامههایش را به مرد نیکوکار و ناشناسی مینویسد که پرداخت هزینههای تحصیل او را تقبل کرده و در مقابل از جودی خواسته تا هر هفته برایش یک نامه بنویسد و در نامههایش از اوضاع و اتفاقات زندگیاش برای او تعریف کند. جودی هم چون اسم این مرد نیکوکار را نمیداند، از همان نامه اول او را "بابا لنگدراز" مینامد و نامههایش را برای این شخصیت نادیده مینویسد. البته نامههای جودی هیچوقت از سوی "بابا لنگدراز" جواب داده نمیشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اولین چهارشنبه هر ماه، روزی بهطور کامل هولناک بود. روزی بود که با ترس انتظارش را میکشیدند، با دلیری و شجاعت به کارها میرسیدند و سرانجام با شتاب به پایانش میبردند. باید کف اتاقها و راهروها بدون هیچگونه لک، مبلها و صندلیها بدون ذرهای گرد و خاک، و روکش تختخوابها بدون کوچکترین چروک باشد.
نود و هفت بچه کوچولوی یتیم را که در هم میلولیدند باید نظافت کرد، موهایشان را شانه زد، روپوشهای کتان شطرنجی مدرسه را به تنشان کرد، تکمههایشان را بست و هر دقیقه به نود و هفت نفر آنها یادآور شد:
هروقت یکی از معتمدان از شما سوالی کرد شما بگوئید بله قربان. یا نه قربان. و کلمه قربان را فراموش نکنید.
چون "جروشان آبوت" بینوا از همهی بچهها بزرگتر بود، از اینرو جور همه را میکشید.
سرانجام این چهارشنبه هم مثل ماههای گذشته به پایان رسید و "جروشا آبوت" که تمام بعدازظهر را در آشپزخانه برای مهمانهای پرورشگاه یتیمان ساندویچ درست کرده بود، خسته و کوفته به طبقه بالا رفت تا به کارهای روزانه خودش بپردازد ..." (برگرفته از ترجمه داریوش شاهین)
"اولین چهارشنبه هر ماه، روزی بهطور کامل هولناک بود. روزی بود که با ترس انتظارش را میکشیدند، با دلیری و شجاعت به کارها میرسیدند و سرانجام با شتاب به پایانش میبردند. باید کف اتاقها و راهروها بدون هیچگونه لک، مبلها و صندلیها بدون ذرهای گرد و خاک، و روکش تختخوابها بدون کوچکترین چروک باشد.
نود و هفت بچه کوچولوی یتیم را که در هم میلولیدند باید نظافت کرد، موهایشان را شانه زد، روپوشهای کتان شطرنجی مدرسه را به تنشان کرد، تکمههایشان را بست و هر دقیقه به نود و هفت نفر آنها یادآور شد:
هروقت یکی از معتمدان از شما سوالی کرد شما بگوئید بله قربان. یا نه قربان. و کلمه قربان را فراموش نکنید.
چون "جروشان آبوت" بینوا از همهی بچهها بزرگتر بود، از اینرو جور همه را میکشید.
سرانجام این چهارشنبه هم مثل ماههای گذشته به پایان رسید و "جروشا آبوت" که تمام بعدازظهر را در آشپزخانه برای مهمانهای پرورشگاه یتیمان ساندویچ درست کرده بود، خسته و کوفته به طبقه بالا رفت تا به کارهای روزانه خودش بپردازد ..." (برگرفته از ترجمه داریوش شاهین)