باغ سیمانی (The Cement Garden)
نویسنده: ایان مکایوان (Ian McEwan)
ترجمه: وحید روزبهانی
ناشر: آموت
سال نشر: 1392 (چاپ 1)
قیمت: 7000 تومان
تعداد صفحات: 160 صفحه
شابک: 978-600-6605-11-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 13 نفر
امتیاز کتاب: (3 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده: ایان مکایوان (Ian McEwan)
ترجمه: وحید روزبهانی
ناشر: آموت
سال نشر: 1392 (چاپ 1)
قیمت: 7000 تومان
تعداد صفحات: 160 صفحه
شابک: 978-600-6605-11-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 13 نفر
امتیاز کتاب: (3 امتیاز با رای 3 نفر)
داستان با مرگ پدر چهار بچه آغاز میشود. در مدت کوتاهی مادر خانواده هم فوت میکند و بچهها برای آنکه سازمان تامین اجتماعی بچههای خانواده را از هم جدا نکند و هرکدام را به خانوادهای نسپارد، مرگ مادر را مخفی میکنند.
با شروع زندگیای که در آن بچهها باید خودشان گلیم خود را از آب بیرون بکشند، به مرور خواهر و برادر بزرگتر در نقش پدر و مادر خانواده فرو میروند. با اختلافها و مشکلات معمول. اما داستان زمانی پیچیدهتر میشود که دوست خواهر بزرگ، به این نوع زندگی آنها مشکوک میشود و شروع به پرسوجو دربارهی مادرشان میکند ...
با شروع زندگیای که در آن بچهها باید خودشان گلیم خود را از آب بیرون بکشند، به مرور خواهر و برادر بزرگتر در نقش پدر و مادر خانواده فرو میروند. با اختلافها و مشکلات معمول. اما داستان زمانی پیچیدهتر میشود که دوست خواهر بزرگ، به این نوع زندگی آنها مشکوک میشود و شروع به پرسوجو دربارهی مادرشان میکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پدرم رو نکشتم، اما بعضی وقتها احساس میکردم یک جورهایی باعث مرگش شده بودم. ولی به دلیل همزمانیاش با تغییر جسمی عظیمی که در من رخ میداد و اتفاقات پس از آن، مرگش بیاهمیت به نظر میرسید.
بعد از مرگ پدر، من و خواهرم یک هفته راجع بهش حرف میزدیم. وقتی رانندههای آمبولانس اونو توی یک پتوی قرمز روشن پیچیدند و بردند. "سو"، خواهرم، به شدت گریه میکرد. پدرم مردی نحیف، زودرنج و پر از عقدههای روانی با دستها و چهرهای زرد و رنگپریده بود. فقط برای توضیح اینکه من و خواهرهام چطور وارث حجم عظیمی از سیمان شدیم، مختصری از داستان مرگش رو بازگو میکنم ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا بیابید.
"پدرم رو نکشتم، اما بعضی وقتها احساس میکردم یک جورهایی باعث مرگش شده بودم. ولی به دلیل همزمانیاش با تغییر جسمی عظیمی که در من رخ میداد و اتفاقات پس از آن، مرگش بیاهمیت به نظر میرسید.
بعد از مرگ پدر، من و خواهرم یک هفته راجع بهش حرف میزدیم. وقتی رانندههای آمبولانس اونو توی یک پتوی قرمز روشن پیچیدند و بردند. "سو"، خواهرم، به شدت گریه میکرد. پدرم مردی نحیف، زودرنج و پر از عقدههای روانی با دستها و چهرهای زرد و رنگپریده بود. فقط برای توضیح اینکه من و خواهرهام چطور وارث حجم عظیمی از سیمان شدیم، مختصری از داستان مرگش رو بازگو میکنم ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا بیابید.