شناسنامه کتاب

    شاگرد قصاب (The Butcher Boy)
    نویسنده: پاتریک مک‌کیپ (Patrick McCabe)
    ترجمه: پیمان خاکسار
    ناشر: چشمه
    سال نشر: 1398 (چاپ 10)
    قیمت: 35000 تومان
    تعداد صفحات: 224 صفحه
    شابک: 978-600-229-336-7
    تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کرده‌اند: 1 نفر
    امتیاز کتاب: (3.5 امتیاز با رای 2 نفر)
    داستان در سال‌های دهه 1960 در شهر کوچکی در ایرلند می‌گذرد. ماجرا از زبان نوجوانی به نام فرنسی بردی روایت می‌شود. او از همان ابتدای داستان به نظر اختلال روانی دارد و این مشکل هرقدر که داستان پیش می‌رود، بیشتر خودش را می‌نمایاند. پدر فرنسی دائم‌الخمر است و مادرش را هم عقل درست و حسابی ندارد. در چنین وضعیتی فرنسی اغلب وقت‌اش را با جو مولن می‌گذراند و دوستی با او را ارزشمندترین چیز در زندگی‌اش می‌داند. این دو با همدیگر ول می‌گردند و انواع و اقسام کارهای پسرهای نوجوان هم‌سن خودشان را انجام می‌دهند. اما به مرور که وضعیت روحی فرنسی بدتر می‌شود، جو ار او دوری می‌کند و همین باعث وخیم‌تر شدن حال فرنسی می‌شود …
    کتاب را به دلیل پرداختن به ایرلند و زندگی در شهرهای کوچک و فقیر آن با "خاکسترهای آنجلا" (فرانک مک‌کورت) مقایسه کرده‌اند. همچنین روایت نوجوان روان‌پریش داستان از زندگی و افکار از‌هم‌گسیخته‌اش با "ناتور دشت" (جروم دیوید سلینجر) مقایسه شده است.

    اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را می‌توانید اینجا و اینجا بیابید.
    داستان با این جملات آغاز می‌شود:
    "وقتی جوان بودم، بیست یا سی یا چهل سال پیش، توی شهر کوچکی زندگی می‌کردم که همه به خاطر کاری که با خانم نوجنت کرده بودم دنبالم می‌گشتند. کنار رودخانه توی سوراخی زیر علف‌های درهم‌پیچیده قایم شده بودم. مخفیگاهی که من و جو با هم ساخته بودیم. گفتیم مرگ بر تمام سگ‌هایی که وارد این‌جا شوند. البته به‌جز خودمان.
    از توی سوراخ خیلی چیزها می‌توانستی ببینی ولی کسی تو را نمی‌دید. علف و چوب و هزارتا چیز دیگر روی آب شناور بودند و از زیر تاق تاریک پل می‌گذشتند. می‌رفتند به ناکجاآباد. گفتم موفق باشید علف‌ها.
    بعد دماغم را بیرون آوردم تا ببینم چه خبر است. چیک ... ببخشید ها! باران!
    ولی شکایتی نداشتم. از بارا خوشم می‌آمد. صدای آب و زمین نرم، انگار علف‌های سبز کنارت جوانه می‌زدند. به این می‌گویند زندگی. نشستم و زل زدم به قطره‌ی آبی نوک یک برگ. نمی‌توانست تصمیمش را بگیرد که بیفتد یا نه. مهم نبود ... عجله نداشتم. گفتم عجله نکن قطره ... تا دلت بخواهد وقت داریم.
    تمام وقت دنیا مال ماست ..."

    چاپ کتاب تمام شده!

     

     

    حقوق كلیه مطالب منتشر شده در این پایگاه اطلاع‌رسانی متعلق به جیره‌كتاب است