
پائولا (Paula: A Memoir)
نویسنده: ایزابل آلنده (Isabel Allende)
ترجمه: مریم بیات
ناشر: سخن
سال نشر: 1399 (چاپ 7)
قیمت: 350000 تومان
تعداد صفحات: 438 صفحه
شابک: 978-964-372-403-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 122 نفر
امتیاز کتاب: (4.19 امتیاز با رای 27 نفر)
نویسنده: ایزابل آلنده (Isabel Allende)
ترجمه: مریم بیات
ناشر: سخن
سال نشر: 1399 (چاپ 7)
قیمت: 350000 تومان
تعداد صفحات: 438 صفحه
شابک: 978-964-372-403-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 122 نفر
امتیاز کتاب: (4.19 امتیاز با رای 27 نفر)
پائولا خاطراتی است سراپا عریان که خواننده را چون داستانی دلهرهآور در جا میخکوب میکند. وقتی دختر ایزابل آلنده، پائولا، به بستر بیماری سختی افتاد و به اغما رفت، نویسنده شروع به نوشتن داستان زندگیش برای فرزند بیهوشش کرد. در حال نقل آن، اجداد عجیب و غریبش در برابر چشمانش ظاهر شدند؛ ما خاطرات تلخ و شیرین دوران کودکیش را میشنویم، حکایاتی خندهآور و مبهوتکننده از سالهای جوانی، و اسراری بسیار محرمانه که پیش از این درگوشی به زبان آورده میشد. ایزابل آلنده با کتاب پائولا، اتوبیوگرافی قدرتمندی را به رشتهی تحریر درآورده است که پذیرش صادقانهی دنیای جادو و ارواح در آن خواننده را به یاد اولین کتابش "خانهی ارواح" میاندازد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
کتاب با این جملات آغاز میشود:
"گوش کن پائولا، میخواهم برایت قصهای بگویم تا شاید وقتی بیدار شدی آنقدرها گمگشته نباشی. افسانه خانواده ما از پایان قرن گذشته شروع میشود، همان زمانی که یک دریانورد رشید اهل باسک، با توبرهای آویخته بر گردن پر از یادگارهای مادر و سری سودازده پر از نقشههای بزرگ، قدم در سواحل شیلی گذاشت. اما چرا داستان را از گذشتههای به این دوری آغاز میکنم؟ کافی است بگویم که آیندگان او نوادهی زنان و مردان شتابزدهای بودند با قلبهایی پراحساس و بازوانی پرقدرت که برای کارهای توانفرسا ساخته شده بودند. آنهایی که کمطاقت و زودخشم بودند با دهان کفکرده مردند، گو اینکه علت مرگشان، برخلاف روایت بدگویان، نه خشم بلکه نوعی طاعون محلی بود. اعقاب باسکیها زمینهایی حاصلخیز در حومه پایتخت خریدند که به مرور زمان ارزششان رو به افزایش گذاشت؛ روزبهروز متشخصتر شدند و کاخهایی مجلل در میان پارکها و باغهای درندشت برای خود بنا کردند ..."
"گوش کن پائولا، میخواهم برایت قصهای بگویم تا شاید وقتی بیدار شدی آنقدرها گمگشته نباشی. افسانه خانواده ما از پایان قرن گذشته شروع میشود، همان زمانی که یک دریانورد رشید اهل باسک، با توبرهای آویخته بر گردن پر از یادگارهای مادر و سری سودازده پر از نقشههای بزرگ، قدم در سواحل شیلی گذاشت. اما چرا داستان را از گذشتههای به این دوری آغاز میکنم؟ کافی است بگویم که آیندگان او نوادهی زنان و مردان شتابزدهای بودند با قلبهایی پراحساس و بازوانی پرقدرت که برای کارهای توانفرسا ساخته شده بودند. آنهایی که کمطاقت و زودخشم بودند با دهان کفکرده مردند، گو اینکه علت مرگشان، برخلاف روایت بدگویان، نه خشم بلکه نوعی طاعون محلی بود. اعقاب باسکیها زمینهایی حاصلخیز در حومه پایتخت خریدند که به مرور زمان ارزششان رو به افزایش گذاشت؛ روزبهروز متشخصتر شدند و کاخهایی مجلل در میان پارکها و باغهای درندشت برای خود بنا کردند ..."