ابله (The Idiot)
نویسنده: فیودور داستایوسکی (Fyodor Dostoyevsky)
ترجمه: سروش حبیبی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1401 (چاپ 4)
قیمت: 260000 تومان
تعداد صفحات: 1019 صفحه
شابک: 978-964-362-211-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده: فیودور داستایوسکی (Fyodor Dostoyevsky)
ترجمه: سروش حبیبی
ناشر: چشمه
سال نشر: 1401 (چاپ 4)
قیمت: 260000 تومان
تعداد صفحات: 1019 صفحه
شابک: 978-964-362-211-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 3 نفر)
در پشت جلد کتاب میخوانیم:
"ابله در 1869-1868 منتشر شد. پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سویس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمیگردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی کامل او در زندگی اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید میآورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت مییابد نشان دهد که برای مردمی "واقعا نیک"، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید. روگوژین، این جوان گرم و روزباز و با ارائه، به سابقه همحسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قلبی، در راه سفر سفره دل خود را پیش مویخکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، میگشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپوونا احساس میکند باز میگوید. این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعی مبهم دارد، به انگیزه وظیفهشناسی، نه بیاکراه، معشوقه ولینعمت خود میشود تا از این راه حقشناسی خود را به او نشان دهد. وی، که طبعا مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر میاید که برای خوار ساختن او به همین مزیت مینازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سنپترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین، یکی از خویشاوندانش، میرود به این امید که برای زندگی فعالی که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد ..."
"ابله در 1869-1868 منتشر شد. پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سویس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمیگردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی کامل او در زندگی اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید میآورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت مییابد نشان دهد که برای مردمی "واقعا نیک"، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید. روگوژین، این جوان گرم و روزباز و با ارائه، به سابقه همحسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قلبی، در راه سفر سفره دل خود را پیش مویخکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، میگشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپوونا احساس میکند باز میگوید. این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعی مبهم دارد، به انگیزه وظیفهشناسی، نه بیاکراه، معشوقه ولینعمت خود میشود تا از این راه حقشناسی خود را به او نشان دهد. وی، که طبعا مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر میاید که برای خوار ساختن او به همین مزیت مینازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سنپترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین، یکی از خویشاوندانش، میرود به این امید که برای زندگی فعالی که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد ..."