نویسنده: سید عطاالله مهاجرانی (Ata'ollah Mohajerani)
ناشر: امید ایرانیان
سال نشر: 1384 (چاپ 7)
قیمت: 2400 تومان
تعداد صفحات: 237 صفحه
شابک: 964-93933-0-7
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 24 نفر
امتیاز کتاب: (3.67 امتیاز با رای 3 نفر)
داستان با گفت و گوی چند نفر آغاز میشود. آقای جنتساز که بعدا در داستان شرح حال بیشتری از او و جایگاه واقعیاش به دست میآید مدعی است که میخواهد بهشت آسمانی را روی زمین بگستراند. بهزعم وی و افراد موافق او در جلسه، جامعه بهشتی، جامعهای است که در آن گناه اتفاق نیفتد. برای دستیابی به چنین هدفی جامعه باید عاری از گناه باشد و به همین منظور، ضرورتهای آن را باید تدارک دید .آقای جنتساز برای تحقق این اندیشه با پارادوکسها و معضلاتی روبهرو میشود. او برای اینکه نقشهاش جامه عمل بپوشد فرمان میدهد تمام دیوارهای خانههای شهر از شیشههای مات و شفاف ساخته شوند و تابلوهایی در شهر نصب میکند با این مضمون که: "سوال ممنوع"
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سپیدی چشمانش سرخی میزد. چند مویرگ پاره شده بود. قاب چشمانش از همیشه آشکارتر به نظر میرسید. با سرانگشت شست و اشاره بالای تیغه بینیاش را فشرد. لحظهای چشمانش را بست. گرمی اشک را بر گونهاش احساس کرد. اشک در لابهلای ریش سیاهش که گاه سایهای از سپیدی را میشد در آن دید گم شده بود. در کنار لبها، پشت شارب قطرات اشک جمع شده بود. با سر زبان طعم شور آن را چشید و گفت:
- حتما میشود؛ تاکید بر نمیشود، کار آدمهای ناتوان و منفیگراست، کسانی که انتظار دارند کارها خودبهخود سامان پذیرد. مدتی پیش به باغ پیرمرد عاشقی رفته بودم که بر یال کوه خانه ساخته بود. میلیونها سنگ را انگار از زمین به آسمان برده بود، شعارش این بود: "همیشه نمیشه میشه." حالا چرا شما نومیدید و میپندارید نمیشود بر زمین بهشت ساخت. من میتوانم. جامعهای آرمانی که مثل نگین در همه تاریخ بدرخشد. چرا به عنایت خداوند اعتماد ندارید؟ …"