زوربای یونانی (Zorba the Greek)
نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس ( Nikos Kazantzakis Nikos Kazantzakis)
ترجمه: محمد قاضی (Mohammad Ghazi)
ناشر: خوارزمی
سال نشر: 1389 (چاپ 3)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 438 صفحه
شابک: 964-487-042-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 37 نفر
امتیاز کتاب: (3.76 امتیاز با رای 17 نفر)
نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس ( Nikos Kazantzakis Nikos Kazantzakis)
ترجمه: محمد قاضی (Mohammad Ghazi)
ناشر: خوارزمی
سال نشر: 1389 (چاپ 3)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 438 صفحه
شابک: 964-487-042-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 37 نفر
امتیاز کتاب: (3.76 امتیاز با رای 17 نفر)
راوی داستان، یک روشنفکر جوان یونانی است که میخواهد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد. او برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ به جزیره کرت سفر میکند. او درست قبل از مسافرت با مرد ٦٥ ساله عجیب و غریبی به نام آلکسیس زوربا آشنا میشود. زوربا راوی را قانع میکند که او را به عنوان سرکارگر معدن استخدام کند. آنها وقتی که به جزیره کرت میرسند در مسافرخانه یک فاحشه فرانسوی به نام مادام هورتنس ساکن میشوند و کار در معدن را آغاز میکنند. با این حال راوی نمیتواند بر وسوسهاش برای کار بر روی دستنوشتههای ناتمامش در باره زندگی و اندیشه بودا خودداری کند. در طول ماههای بعد، زوربا و عقایدش تاثیر عمیقی بر مرد میگذارد و راوی در پایان به درک تازهای از زندگی و لذتهای آن میرسد. (برگرفته از توضیحات آمده در ویکیپدیا)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به "کرت" به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بشدت میوزد و شتک امواج تا به آن قهوهخانهی کوچک میرسید. درهای شیشهای قهوهخانه بسته بود و هوای آن بوی نفس آدمیزاد و جوشاندهی گیاه "مریم گلی" میداد. در بیرون هوا سرد بود و مه نفسها شیشهها را تار کرده بود، پنج شش ملوانی که در تمام مدت شب بیدار مانده و خود را به بالاپوشی قهوهای از پشم بز پیچیده بودند قهوه یا جوشاندهی مریم گلی مینوشیدند و از پشت شیشههای کدر به دریا نگاه میکردند. ماهیها گیج شده از ضربات امواج دریای متلاطم در آبهای آرام اعماق پناهی جسته و منتظر بودند تا در آن بالاها آرامش بازگردد. ماهیگیران چپیده در قهوهخانهها نیز منتظر پایان توفان بودند تا ماهیها آرام گرفته به سطح آب بازآیند و به طعمهی قلاب دهن بزنند. سفره ماهیها و ماهیهای زبیده و حلوا از گشت شبانهی خود باز میگشتند. اکنون خورشید در کار طلوع بود …"
"من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به "کرت" به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بشدت میوزد و شتک امواج تا به آن قهوهخانهی کوچک میرسید. درهای شیشهای قهوهخانه بسته بود و هوای آن بوی نفس آدمیزاد و جوشاندهی گیاه "مریم گلی" میداد. در بیرون هوا سرد بود و مه نفسها شیشهها را تار کرده بود، پنج شش ملوانی که در تمام مدت شب بیدار مانده و خود را به بالاپوشی قهوهای از پشم بز پیچیده بودند قهوه یا جوشاندهی مریم گلی مینوشیدند و از پشت شیشههای کدر به دریا نگاه میکردند. ماهیها گیج شده از ضربات امواج دریای متلاطم در آبهای آرام اعماق پناهی جسته و منتظر بودند تا در آن بالاها آرامش بازگردد. ماهیگیران چپیده در قهوهخانهها نیز منتظر پایان توفان بودند تا ماهیها آرام گرفته به سطح آب بازآیند و به طعمهی قلاب دهن بزنند. سفره ماهیها و ماهیهای زبیده و حلوا از گشت شبانهی خود باز میگشتند. اکنون خورشید در کار طلوع بود …"