شکسپیر و شرکا (Time Was Soft There: A Paris Sojourn at Shakespeare Co.)
نویسنده: جرمی مرسر (Jeremy Mercer)
ترجمه: پوپه میثاقی
ناشر: مرکز
سال نشر: 1398 (چاپ 9)
قیمت: 75000 تومان
تعداد صفحات: 372 صفحه
شابک: 978-964-305-606-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 16 نفر
امتیاز کتاب: (3.33 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده: جرمی مرسر (Jeremy Mercer)
ترجمه: پوپه میثاقی
ناشر: مرکز
سال نشر: 1398 (چاپ 9)
قیمت: 75000 تومان
تعداد صفحات: 372 صفحه
شابک: 978-964-305-606-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 16 نفر
امتیاز کتاب: (3.33 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده کتاب یک روز در حین ولگردی در خیابانهای پاریس به یک کتابفروشی کوچک به اسم "شکسپیر و شرکا" برمیخورد. او که بیکار و بیپول بوده، پس از مدتی پرسه زدن در میان قفسهها کتابی میخرد و در مقابل کارکنان کتابفروشی از او دعوت میکنند تا با آنها فنجانی چای بنوشد. این آغاز ارتباط نزدیک او با این کتابفروشی و گردانندگانش میشود. او شروع به کار در کتابفروشی میکند و بند و بساطش را به اتاقی در بالای کتابفروشی منتقل میکند. کتاب شرح خاطرات و ماجراهای او در این کتابفروشی کوچک و رویایی است.
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"روزی که پا به کتابفروشی گذاشتم، یکشنبهای زمستانی و ملالآور بود. طبق عادتم در آن دوران دشوار، برای پیادهروی بیرون زده بودم. هیچوقت مقصد خاصی نداشتم جز گذر از مجموعهای از پیچهای اتفاقی و چند بخش شهر برای کرخت کردن ساعتها و دور شدن از مشکلات سر راه. عجیب بود که چه ساده میشد خود را میان بازارهای پرهیاهو و بلوارهای بزرگ، پارکهای آراسته و بناهای مرمرین گم کرد.
در آن روز خاص، نمنم باران از ساعتهای اولیهی بعدازظهر شروع شده بود. اول، باران حتی برای خیس کردن یک بلوز پشمی هم کافی نبود، چه برسد به اینکه در فعالیت جدی و مهم پیادهرویام اخلال ایجاد کند. اما بعدتر، حوالی غروب، آسمان ناگهان غرید و رگبار تندی باریدن گرفت.
به پناهگاهی نیاز داشتم و از نزدیک کلیسای جامع نوتردام که در آن گرفتار شده بودم، میشد تابلوی زرد و سبز مغازه را در آن سوی رودخانه دید ..."
"روزی که پا به کتابفروشی گذاشتم، یکشنبهای زمستانی و ملالآور بود. طبق عادتم در آن دوران دشوار، برای پیادهروی بیرون زده بودم. هیچوقت مقصد خاصی نداشتم جز گذر از مجموعهای از پیچهای اتفاقی و چند بخش شهر برای کرخت کردن ساعتها و دور شدن از مشکلات سر راه. عجیب بود که چه ساده میشد خود را میان بازارهای پرهیاهو و بلوارهای بزرگ، پارکهای آراسته و بناهای مرمرین گم کرد.
در آن روز خاص، نمنم باران از ساعتهای اولیهی بعدازظهر شروع شده بود. اول، باران حتی برای خیس کردن یک بلوز پشمی هم کافی نبود، چه برسد به اینکه در فعالیت جدی و مهم پیادهرویام اخلال ایجاد کند. اما بعدتر، حوالی غروب، آسمان ناگهان غرید و رگبار تندی باریدن گرفت.
به پناهگاهی نیاز داشتم و از نزدیک کلیسای جامع نوتردام که در آن گرفتار شده بودم، میشد تابلوی زرد و سبز مغازه را در آن سوی رودخانه دید ..."