بیگانه (The Stranger)
نویسنده: آلبر کامو (Albert Camus)
ترجمه: لیلی گلستان (Lili Golestan)
ناشر: مرکز
سال نشر: 1396 (چاپ 23)
قیمت: 45700 تومان
تعداد صفحات: 171 صفحه
شابک: 978-964-305-914-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 16 نفر
امتیاز کتاب: (4.39 امتیاز با رای 18 نفر)
نویسنده: آلبر کامو (Albert Camus)
ترجمه: لیلی گلستان (Lili Golestan)
ناشر: مرکز
سال نشر: 1396 (چاپ 23)
قیمت: 45700 تومان
تعداد صفحات: 171 صفحه
شابک: 978-964-305-914-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 16 نفر
امتیاز کتاب: (4.39 امتیاز با رای 18 نفر)
داستان از زبان مردی به نام مورسو روایت میشود. آدمی عادی که زندگی ملالآوری را میگذراند. او حکایت خود را از جایی شروع میکند که با خبر میشود مادرش مرده و او باید برای انجام تشریفات تدفین چند روزی را مرخصی بگیرد. مورسو مراسم تدفین را به روش معمول پشت سر میگذارد و به خانهاش برمیگردد. در بازگشت اما بطور ناخواسته در نزاعی درگیر میشود و مرتکب قتلی میشود ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: "مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه." این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.
آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر. ساعت دو اتوبوس سوار میشوم و عصر میرسم. اینجوری میتوانم شب احیا بگیرم و فردا شب برمیگردم. از رئیسم دو روز مرخصی خواستم و با چنین عذری نتوانست درخواستم را رد کند. اما قیافهاش راضی نبود. حتی به او گفتم: "تقصیر من نیست." جوابی نداد. فکر کردم نباید این را به او میگفتم. به هر حال لزومی نداشت عذر بیاورم. در واقع باید خودش به من تسلیت میگفت. بدون شک وقتی مرا پسفردا عزادار ببیند این کار را میکند. در حال حاضر انگار مثل این است که مادرم نمرده است. برعکس، کارها پس از خاکسپاری ردیف میشوند و همه چیز حالت رسمیتر بخودش میگیرد ..."
"امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: "مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه." این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.
آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر. ساعت دو اتوبوس سوار میشوم و عصر میرسم. اینجوری میتوانم شب احیا بگیرم و فردا شب برمیگردم. از رئیسم دو روز مرخصی خواستم و با چنین عذری نتوانست درخواستم را رد کند. اما قیافهاش راضی نبود. حتی به او گفتم: "تقصیر من نیست." جوابی نداد. فکر کردم نباید این را به او میگفتم. به هر حال لزومی نداشت عذر بیاورم. در واقع باید خودش به من تسلیت میگفت. بدون شک وقتی مرا پسفردا عزادار ببیند این کار را میکند. در حال حاضر انگار مثل این است که مادرم نمرده است. برعکس، کارها پس از خاکسپاری ردیف میشوند و همه چیز حالت رسمیتر بخودش میگیرد ..."