محاکمه (The Trial)
نویسنده: فرانتس کافکا (Franz Kafka)
ترجمه: امیرجلالالدین اعلم
ناشر: نیلوفر
سال نشر: 1402 (چاپ 15)
قیمت: 225000 تومان
تعداد صفحات: 342 صفحه
شابک: 978-964-448-134-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 4 نفر
امتیاز کتاب: (4.8 امتیاز با رای 5 نفر)
نویسنده: فرانتس کافکا (Franz Kafka)
ترجمه: امیرجلالالدین اعلم
ناشر: نیلوفر
سال نشر: 1402 (چاپ 15)
قیمت: 225000 تومان
تعداد صفحات: 342 صفحه
شابک: 978-964-448-134-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 4 نفر
امتیاز کتاب: (4.8 امتیاز با رای 5 نفر)
یوزف ک.، کارمند فروتن بانک، یک روز بامداد پی میبرد که بدون ارتکاب گناهی مشخص، متهم شده است. به گمانش، اثبات بیگناهیش ساده است، ولی بزودی خود را در دندهها و چرخهای ماشین تو در توی محاکمهای گرفتار مییابد که راه برندهاش عدالتی رنجناک است و نمایندگانش کارمندانی دونپایه و مستقر در دفترهایی پلیدند. یوزف ک. که از این دیوستان و جهان پوچ میهراسد ولی همچنین به سویش کشیده میشود، دیگر خودش نمیداند که آیا بیگناه است یا گناهکار. با این همه دلش میخواهد زندگی کند، اما توان بایستهی پایداری با دو دژخیمی را ندارد که، بهسان دو آدمکش، و به نام عدالتی که وجود ندارد، به آهنگ داد گستردن به سراغش میآیند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"حتما کسی به یوزف ک. تهمت زده بود، چون بیآنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد. آشپز صاحب خانهاش که همیشه ساعت هشت صبحانهاش را میآورد، این بار پیدایش نشد. همچو چیزی پیش از این هرگز اتفاق نیافتاده بود. ک. کمی دیگر صبر کرد و در این هنگام از بالشش خانم پیر خانهی روبرویی را تماشا میکرد که انگار با یک جور کنجکاوی که از او هم دور مینمود به ک. خیره مانده بود. آنوقت دلخور و گرسنه زنگ زد. یکباره تغی به در خورد و مردیکه ک. هرگز در خانه ندیده بودش آمد تو. او باریک اندام و ورزیده بود. رخت سیاه چسبانی تنش بود که به همه جور تا و چین و سگک و تکمه و یک کمربند مجهز بود، مانند رخت جهانگردها، و از این رو بسیار بدردخور مینمود، هرچند آدم نمیتوانست درست بگوید که واقعا به چه درد میخورد ..."
"حتما کسی به یوزف ک. تهمت زده بود، چون بیآنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد. آشپز صاحب خانهاش که همیشه ساعت هشت صبحانهاش را میآورد، این بار پیدایش نشد. همچو چیزی پیش از این هرگز اتفاق نیافتاده بود. ک. کمی دیگر صبر کرد و در این هنگام از بالشش خانم پیر خانهی روبرویی را تماشا میکرد که انگار با یک جور کنجکاوی که از او هم دور مینمود به ک. خیره مانده بود. آنوقت دلخور و گرسنه زنگ زد. یکباره تغی به در خورد و مردیکه ک. هرگز در خانه ندیده بودش آمد تو. او باریک اندام و ورزیده بود. رخت سیاه چسبانی تنش بود که به همه جور تا و چین و سگک و تکمه و یک کمربند مجهز بود، مانند رخت جهانگردها، و از این رو بسیار بدردخور مینمود، هرچند آدم نمیتوانست درست بگوید که واقعا به چه درد میخورد ..."