میعاد در سپیدهدم (Promise at Dawn: A Memoir)
نویسنده: رومن گاری (Romain Gary)
ترجمه: مهدی غبرایی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1403 (چاپ 11)
قیمت: 470000 تومان
تعداد صفحات: 471 صفحه
شابک: 978-964-5757-07-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: رومن گاری (Romain Gary)
ترجمه: مهدی غبرایی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1403 (چاپ 11)
قیمت: 470000 تومان
تعداد صفحات: 471 صفحه
شابک: 978-964-5757-07-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 9 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
کتاب در واقع زندگینامه نویسنده است و تلخیها و شیرینیهای آن چه بسا به زندگی نسل ما نزدیک باشد.
نویسنده در اینجا از روابط شورانگیز خود با مادرش و عشق مادر و فرزندی و عشقهای دیگر و حسرتها، رویاها و ماجراجوییهای خود در خلال جنگ جهانی دوم سخن به میان آورده و موفقیتها و شکستهای خود را، که زیر سایه سنگین و خردکننده مادری با اراده نصیبش شده، شرح داده است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب با کمی تلخیص)
نویسنده در اینجا از روابط شورانگیز خود با مادرش و عشق مادر و فرزندی و عشقهای دیگر و حسرتها، رویاها و ماجراجوییهای خود در خلال جنگ جهانی دوم سخن به میان آورده و موفقیتها و شکستهای خود را، که زیر سایه سنگین و خردکننده مادری با اراده نصیبش شده، شرح داده است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب با کمی تلخیص)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"تمام شد. کرانهی بیگسور سرد و خالی است و ماسهی نرم با تن فرو افتادهام مهربان. مه برخاسته از دریا همه چیز را جز خاطرهها محو میکند. بین اقیانوس و آسمان دکلی پیدا نیست. در برابرم بر صخرهای هزاران پرنده نشستهاند و بر صخرهای دیگر، خانوادهای از خوکهای آبی. پدر که یک ماهی در دهان دارد از میان امواج پدیدار میشود: براق و فداکار. کاکاییها غالبا چنان نزدیک به من برزمین مینشینند که نفس در سینه حبس میکنم و اشتیاقی قدیمی بار دیگر در دلم بیدار میشود. حالاست که از سر و کولم بالا بروند. پرهاشان را به گردن و چهرهام بفشارند و مرا یکسره بپوشانند ... در چهل و چهار سالگی هنوز هم رویای محبت تام و تمام مجذوبم میکند. همان جا که افتاده بودم آن قدر بیحرکت دراز کشیدم که قره غازها و پلیکانها گردم حلقه زدند. درست پس از طلوع آفتاب، یک خوک آبی خود را به دست امواج سپرد و تا پیش پایم آمد. دمی آن جا ماند، بالههایش را بلند کرد و پیش از بازگشت به دریا به من خیره شد. تبسمی بر لب آوردم، اما او با نگاهی جدی و محزون به من خیره شده بود ..."
"تمام شد. کرانهی بیگسور سرد و خالی است و ماسهی نرم با تن فرو افتادهام مهربان. مه برخاسته از دریا همه چیز را جز خاطرهها محو میکند. بین اقیانوس و آسمان دکلی پیدا نیست. در برابرم بر صخرهای هزاران پرنده نشستهاند و بر صخرهای دیگر، خانوادهای از خوکهای آبی. پدر که یک ماهی در دهان دارد از میان امواج پدیدار میشود: براق و فداکار. کاکاییها غالبا چنان نزدیک به من برزمین مینشینند که نفس در سینه حبس میکنم و اشتیاقی قدیمی بار دیگر در دلم بیدار میشود. حالاست که از سر و کولم بالا بروند. پرهاشان را به گردن و چهرهام بفشارند و مرا یکسره بپوشانند ... در چهل و چهار سالگی هنوز هم رویای محبت تام و تمام مجذوبم میکند. همان جا که افتاده بودم آن قدر بیحرکت دراز کشیدم که قره غازها و پلیکانها گردم حلقه زدند. درست پس از طلوع آفتاب، یک خوک آبی خود را به دست امواج سپرد و تا پیش پایم آمد. دمی آن جا ماند، بالههایش را بلند کرد و پیش از بازگشت به دریا به من خیره شد. تبسمی بر لب آوردم، اما او با نگاهی جدی و محزون به من خیره شده بود ..."