دختر ستارهای (Stargirl)
نویسنده: جری اسپینلی (Jerry Spinelli)
ترجمه: فریده اشرفی
ناشر: ایرانبان
سال نشر: 1401 (چاپ 13)
قیمت: 160000 تومان
تعداد صفحات: 233 صفحه
شابک: 978-964-2980-05-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 65 نفر
امتیاز کتاب: (4.42 امتیاز با رای 12 نفر)
نویسنده: جری اسپینلی (Jerry Spinelli)
ترجمه: فریده اشرفی
ناشر: ایرانبان
سال نشر: 1401 (چاپ 13)
قیمت: 160000 تومان
تعداد صفحات: 233 صفحه
شابک: 978-964-2980-05-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 65 نفر
امتیاز کتاب: (4.42 امتیاز با رای 12 نفر)
دختر عجیبی به مدرسه لئو میآید و خودش را "استارگرل" (دختر ستارهای) معرفی میکند. اما این فقط اسم او نیست که عجیب و غریب است. استارگرل با همهی بچههای دیگر فرق میکند. او هر روز که تولد کسی باشد در ناهارخوری مدرسه برای او آواز میخواند. در مسابقات ورزشی مدارس اگر تیم رقیب بهتر بازی بکند، آن تیم را تشویق میکند و ... خلاصه هیچیک از کارهای استارگرل عادی و معمولی نیست.
لئو کمکم به استارگرل علاقمند و با او دوست میشود. اما تمام بچههای مدرسه برضد استارگرل هستند. به همین خاطر لئو نمیداند چگونه میتواند به این دوستی که باعث دوری همهی بچههای مدرسه از او شده ادامه دهد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"وقتی بچه بودم، عمو پیت کراواتی داشت با نقش جوجهتیغی. فکر میکردم آن کراوات قشنگترین چیز دنیاست. عمو پیت با حوصله جلوی من میایستاد، و من مشغول دست کشیدن به سطح ابریشمی آن میشدم، حتی گاهی انتظار داشتم یکی از تیغها دستم را سوراخ کند. یک بار اجازه داد آن را ببندم. همیشه دنبال کراواتی مثل آن بودم تا مال خودم باشد. اما هیچ وقت نتوانستم پیدا کنم.
وقتی دوازدهساله شدم از پنسیلوانیا در آریزونا اسبابکشی کردیم. وقتی عمو پیت برای خداحافظی آمد، همان کراوات را زده بود. فکر کردم حتما این کار را کرده تا برای آخرین بار نگاهی به آن بیاندازم و از این بابت از او ممنون بودم. اما آخر سر، در یک غلیان عاطفی، خیلی سریع کراوات را باز کرد و انداخت دور گردن من. گفت: "این مال تو، هدیهی خداحافظی." ..."
"وقتی بچه بودم، عمو پیت کراواتی داشت با نقش جوجهتیغی. فکر میکردم آن کراوات قشنگترین چیز دنیاست. عمو پیت با حوصله جلوی من میایستاد، و من مشغول دست کشیدن به سطح ابریشمی آن میشدم، حتی گاهی انتظار داشتم یکی از تیغها دستم را سوراخ کند. یک بار اجازه داد آن را ببندم. همیشه دنبال کراواتی مثل آن بودم تا مال خودم باشد. اما هیچ وقت نتوانستم پیدا کنم.
وقتی دوازدهساله شدم از پنسیلوانیا در آریزونا اسبابکشی کردیم. وقتی عمو پیت برای خداحافظی آمد، همان کراوات را زده بود. فکر کردم حتما این کار را کرده تا برای آخرین بار نگاهی به آن بیاندازم و از این بابت از او ممنون بودم. اما آخر سر، در یک غلیان عاطفی، خیلی سریع کراوات را باز کرد و انداخت دور گردن من. گفت: "این مال تو، هدیهی خداحافظی." ..."