مرد در حال سقوط (Falling Man)
نویسنده: دان دلیلو (Don DeLillo)
ترجمه: نوشین ریشهری
ناشر: نغمه زندگی
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 12000 تومان
تعداد صفحات: 280 صفحه
شابک: 978-600-280-001-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 4 نفر
نویسنده: دان دلیلو (Don DeLillo)
ترجمه: نوشین ریشهری
ناشر: نغمه زندگی
سال نشر: 1393 (چاپ 1)
قیمت: 12000 تومان
تعداد صفحات: 280 صفحه
شابک: 978-600-280-001-5
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 4 نفر
قهرمان داستان، کیت، کارمندی نامنظم و وظیفهنشناس در مرکز تجارت جهانی است که در روز حادثه به همراه صدها مرد و زن حیران و وحشتزده دیگر راه خود را از پلهها به پایین باز میکند و از سقوط برجها جان سالم به در میبرد.
شخصیت اصلی زن کتاب نیز لیان همسر کیت و یک ویراستار ادبی است که هر چند با کیت رابطه چندان خوبی ندارد و زندگی مستقلی دارد، اما وقتی کیت خود را با خاک و خاکسترهای ناشی از سقوط برجها به خانه میرساند، بار دیگر او را به زندگی خود راه میدهد.
داستان شرح بازگشت زندگی این دو نفر به وضعیت معمول است. زندگیای بیمعنی که پوچ بودن آن در تقابل با فاجعهای که خود و شهرشان از سر گذراندهاند، بیشتر به چشم میآید.
شخصیت اصلی زن کتاب نیز لیان همسر کیت و یک ویراستار ادبی است که هر چند با کیت رابطه چندان خوبی ندارد و زندگی مستقلی دارد، اما وقتی کیت خود را با خاک و خاکسترهای ناشی از سقوط برجها به خانه میرساند، بار دیگر او را به زندگی خود راه میدهد.
داستان شرح بازگشت زندگی این دو نفر به وضعیت معمول است. زندگیای بیمعنی که پوچ بودن آن در تقابل با فاجعهای که خود و شهرشان از سر گذراندهاند، بیشتر به چشم میآید.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دیگر خیابان نبود. بلکه دنیا بود. زمان و مکانی از ریزش خاکستر و نزدیک شدن شب. مرد از میان گل و خاک و قلوه سنگ به سمت شمال میرفت، و مردم در اطرافش میدویدند در حالی که حولههای خیس به صورت میفشردند یا کتها را روی سرشان کشیده بودند. آنها دستمال به دهان میفشردند. آنها کفشهایشان را در دست گرفته بودند، و زنی با هر لنگه کفش در هر دست با عجله از کنارش گذشت. آنها میدویدند و میافتادند، گیج و بیهدف، روی آن همه آشغال و آواری که در اطرافشان بود، هر چند کسانی هم بودند که زیر اتومبیلها پناه گرفته بودند ..."
"دیگر خیابان نبود. بلکه دنیا بود. زمان و مکانی از ریزش خاکستر و نزدیک شدن شب. مرد از میان گل و خاک و قلوه سنگ به سمت شمال میرفت، و مردم در اطرافش میدویدند در حالی که حولههای خیس به صورت میفشردند یا کتها را روی سرشان کشیده بودند. آنها دستمال به دهان میفشردند. آنها کفشهایشان را در دست گرفته بودند، و زنی با هر لنگه کفش در هر دست با عجله از کنارش گذشت. آنها میدویدند و میافتادند، گیج و بیهدف، روی آن همه آشغال و آواری که در اطرافشان بود، هر چند کسانی هم بودند که زیر اتومبیلها پناه گرفته بودند ..."