1984 (Nineteen Eighty-Four)
نویسنده: جورج ارول (George Orwell)
ترجمه: صالح حسینی (Saleh Hosseini)
ناشر: نیلوفر
سال نشر: 1402 (چاپ 24)
قیمت: 225000 تومان
تعداد صفحات: 272 صفحه
شابک: 964-448-044-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 94 نفر
امتیاز کتاب: (4.49 امتیاز با رای 77 نفر)
نویسنده: جورج ارول (George Orwell)
ترجمه: صالح حسینی (Saleh Hosseini)
ناشر: نیلوفر
سال نشر: 1402 (چاپ 24)
قیمت: 225000 تومان
تعداد صفحات: 272 صفحه
شابک: 964-448-044-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 94 نفر
امتیاز کتاب: (4.49 امتیاز با رای 77 نفر)
جهانِ نیمهمتحد سه قدرت بزرگ دارد که جهان را میان خود تقسیم کردهاند و هر سه به شیوهٔ مشابهی جهان را اداره میکنند. وینستون اسمیت، قهرمان داستان، در اوسیا زندگی میکند و عضو عادی حزب است. او روزی دفترچهای قدیمی میخرد و در آن شروع به نوشتن تفکرات خود میکند. در تمام نقاطی که اعضای "حزب" زندگی میکنند دستگاههایی به نام تلهاسکرین(صفحهٔ سخنگو) وجود دارد. این دستگاه (که توسط وزارت حق اداره میشود) مانند دوربین تمام اعمال افراد را تحت نظر دارد. وینستون خارج از دیدرس تلهاسکرینها شروع به نوشتن میکند و چندین بار جملهٔ "مرگ بر برادر بزرگ" را بر روی کاغذ مینویسد ... (خلاصه داستان از وب سایت ویکیپدیا برگرفته شده)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"روزی آفتابی و سرد در ماه آوریل بود و ساعتها زنگ ساعت سیزده را مینواختند.. وینستون اسمیت، که در تلاش گریز از دست سرمای بیپیر چانه در گریبان فرو برده بود، به سرعت از لای درهای شیشهای عمارت بزرگ پیروزی به درون خزید. با این حال، سرعتش آن اندازه نبود که انبوهی غبار شنآلود را با خود به درون نیاورد.
سرسرا بوی کلمپخته و پادری نخنمای کهنه میداد. در یک طرف آن پوستری رنگی، که برای دیوار داخل ساختمان بسیار بزرگ بود، به دیوار زده شده بود. تصویر چهره غولآسایی بود به پهنای بیش از یک متر، چهره آدمی چهل و چند ساله با سبیل مشکی پرپشت و خطوط زیبای مردانه. وینستون به سوی پله رفت. آسانسور بیفایده بود. روز روزش کار نمیکرد تا چه رسد به حالا که جریان برق، به عنوان بخشی از برنامه صرفهجویی به مناسبت تهیه مقدمات "هفته نفرت"، در ساعات روز قطع بود ..."
"روزی آفتابی و سرد در ماه آوریل بود و ساعتها زنگ ساعت سیزده را مینواختند.. وینستون اسمیت، که در تلاش گریز از دست سرمای بیپیر چانه در گریبان فرو برده بود، به سرعت از لای درهای شیشهای عمارت بزرگ پیروزی به درون خزید. با این حال، سرعتش آن اندازه نبود که انبوهی غبار شنآلود را با خود به درون نیاورد.
سرسرا بوی کلمپخته و پادری نخنمای کهنه میداد. در یک طرف آن پوستری رنگی، که برای دیوار داخل ساختمان بسیار بزرگ بود، به دیوار زده شده بود. تصویر چهره غولآسایی بود به پهنای بیش از یک متر، چهره آدمی چهل و چند ساله با سبیل مشکی پرپشت و خطوط زیبای مردانه. وینستون به سوی پله رفت. آسانسور بیفایده بود. روز روزش کار نمیکرد تا چه رسد به حالا که جریان برق، به عنوان بخشی از برنامه صرفهجویی به مناسبت تهیه مقدمات "هفته نفرت"، در ساعات روز قطع بود ..."