خاک بکر (Virgin Soil)
نویسنده: ایوان تورگنیف (Ivan Sergeyevich Turgenev)
ترجمه: عبدالرحمن رزندی
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1390 (چاپ 5)
قیمت: 42000 تومان
تعداد صفحات: 466 صفحه
شابک: 978-964-00-0621-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 5 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: ایوان تورگنیف (Ivan Sergeyevich Turgenev)
ترجمه: عبدالرحمن رزندی
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1390 (چاپ 5)
قیمت: 42000 تومان
تعداد صفحات: 466 صفحه
شابک: 978-964-00-0621-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 5 نفر
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده در داستان خود شخصیتهای مختلفی را به تصویر میکشد که با وجود وابستگی به طبقه مرفه با به راه انداختن جنبشی سیاسی، تلاش میکنند تا دهقانان را به صحنهی مبارزه بکشانند. محور داستان سرگذشت زن و مرد جوانی است که میان عشق و امیال سیاسی سرگردان شدهاند. تورگنیف در این آخرین و بزرگترین رمان خود تلاش کرده تا با طنزی اجتماعی وضعیت روسیه در سالهای آخر قرن نوزدهم را شرح دهد. فضایی که در نهایت منجر به انقلاب میشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در ساعت یک بعد از ظهر یکی از روزهای بهار سال 1868، مرد جوان بیست و هفت سالهای که لاقیدانه و فقیرانه لباس پوشیده بود از پلکان عقبی خانهی پنجطبقهای در خیابان "افسران" در سنپترزبورگ به زحمت بالا میرفت. گالشهای فرسودهاش را با سر و صدا بر روی زمین میکشید و هیکل سنگین و بیقوارهاش را به آرامی تاب میداد. سرانجام مرد جوان به بالای پلکان رسید و جلو در نیمهبازی که داشت از لولاهایش جدا میشد، ایستاد. بیآنکه زنگ بزند، آه بلندی کشید و یکراست وارد راهرو کوچک و تاریکی شد.
با صدای خشن و بلندی پرسید: نژدانف در خانه است؟
صدای زنی با همان خشونت از اتاق مجاور جواب داد: نه، نیست. من اینجا هستم. بیایید تو ..."
"در ساعت یک بعد از ظهر یکی از روزهای بهار سال 1868، مرد جوان بیست و هفت سالهای که لاقیدانه و فقیرانه لباس پوشیده بود از پلکان عقبی خانهی پنجطبقهای در خیابان "افسران" در سنپترزبورگ به زحمت بالا میرفت. گالشهای فرسودهاش را با سر و صدا بر روی زمین میکشید و هیکل سنگین و بیقوارهاش را به آرامی تاب میداد. سرانجام مرد جوان به بالای پلکان رسید و جلو در نیمهبازی که داشت از لولاهایش جدا میشد، ایستاد. بیآنکه زنگ بزند، آه بلندی کشید و یکراست وارد راهرو کوچک و تاریکی شد.
با صدای خشن و بلندی پرسید: نژدانف در خانه است؟
صدای زنی با همان خشونت از اتاق مجاور جواب داد: نه، نیست. من اینجا هستم. بیایید تو ..."