مرشد و مارگریتا (استاد و مارگریتا) (The Master and Margarita)
نویسنده: میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov)
ترجمه: بهمن فرزانه
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1399 (چاپ 3)
قیمت: 115000 تومان
تعداد صفحات: 480 صفحه
شابک: 978-964-00-1869-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 29 نفر
امتیاز کتاب: (4.73 امتیاز با رای 11 نفر)
نویسنده: میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov)
ترجمه: بهمن فرزانه
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1399 (چاپ 3)
قیمت: 115000 تومان
تعداد صفحات: 480 صفحه
شابک: 978-964-00-1869-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 29 نفر
امتیاز کتاب: (4.73 امتیاز با رای 11 نفر)
مقدمه کتاب با این جملات آغاز میشود:
"مرشد و مارگریتا را شاید بتوان از آثار شگفتانگیز ادبیات جهان به حساب آورد. در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گرده ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را بر چهرههای درخشان ادب روسیه شوروی تنگ کرده بود، میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین با "کلاسیکهای" تاریخ رمان پهلو میزند و بیتردید در زمره درخشانترین آثار ادب تاریخ روسیه بهشمار میرود. واضح است که در فضای ادبی خفه دوره استالین، اثری بدیع چون مرشد و مارگریتا حق حیات نداشت و ربع قرن طول کشید تا بالاخره در سال 1965، زمامداران شوروی، پس از حذف بیست و پنج صفحه از متن کتاب، آن را در تیراژ محدودی چاپ کردند. کتاب با استقبال کمنظیر مردم شوروی مواجه شد. به خاطر تیراژ کم، جلسات قرائت عمومی تشکیل میشد. کتاب فورا به یکی از داغترین کالاهای بازار سیاه شوروی بدل گردید. طولی نکشید که متن کامل و سانسور نشده مرشد و مارگریتا به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد و حیرت و تحسین منتقدین را برانگیخت …" (برگرفته از مقدمه کتاب در ترجمه عباس میلانی)
... این رمان از سه داستان موازی تشکیل شده است که در نهایت یکپارچه میشوند؛ سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطوس و به صلیب کشیده شدن مسیح و عشق استاد و مارگریتا. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب، ترجمه بهمن فرزانه)
"مرشد و مارگریتا را شاید بتوان از آثار شگفتانگیز ادبیات جهان به حساب آورد. در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گرده ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را بر چهرههای درخشان ادب روسیه شوروی تنگ کرده بود، میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین با "کلاسیکهای" تاریخ رمان پهلو میزند و بیتردید در زمره درخشانترین آثار ادب تاریخ روسیه بهشمار میرود. واضح است که در فضای ادبی خفه دوره استالین، اثری بدیع چون مرشد و مارگریتا حق حیات نداشت و ربع قرن طول کشید تا بالاخره در سال 1965، زمامداران شوروی، پس از حذف بیست و پنج صفحه از متن کتاب، آن را در تیراژ محدودی چاپ کردند. کتاب با استقبال کمنظیر مردم شوروی مواجه شد. به خاطر تیراژ کم، جلسات قرائت عمومی تشکیل میشد. کتاب فورا به یکی از داغترین کالاهای بازار سیاه شوروی بدل گردید. طولی نکشید که متن کامل و سانسور نشده مرشد و مارگریتا به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد و حیرت و تحسین منتقدین را برانگیخت …" (برگرفته از مقدمه کتاب در ترجمه عباس میلانی)
... این رمان از سه داستان موازی تشکیل شده است که در نهایت یکپارچه میشوند؛ سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطوس و به صلیب کشیده شدن مسیح و عشق استاد و مارگریتا. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب، ترجمه بهمن فرزانه)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در غروب یک روز گرم بهاری دو مرد در پارک برکههای پدرسالار گردش میکردند. اولی حدودا چهل ساله و کتوشلواری خاکستریرنگ و تابستانی به تن داشت، نسبتا قد کوتاه بود، موهای تیره و قیافهای سالم داشت، بالای سرش طاس بود. کلاه خود را در دست گرفته بود، چهرهاش که بهدقت ریش آن تراشیده شده بود با عینکی بسیاربزرگ تزیین شده بود که قابی از جنس شاخ سیاهرنگ داشت. دیگری جوانکی بود چهارشانه، گیسوان خرماییرنگی داشت که حلقههای آن آشفته و بههمریخته بود و یک کلاه بره شطرنجی پشت سرش گذاشته بود، پیراهنی شطرنجی به تن داشت، شلوار سفیدش چروک بود و کفش سیاهرنگ به پا داشت.
اولی کسی نبود جز میخائیل الکساندرویچ برلیوز، مدیر کل مجلهای ادبی. او در عینحال ریاست یکی از سازمانهای ادبی مهم مسکو را نیز بهعهده داشت که با نام مخفف ماسولیت نامیده میشد. جوانکی که همراه او بود، ایوان نیکلایویچ پونیریف شاعر بود که با اسم مستعار بیزدومنی شعر میگفت ..."
"در غروب یک روز گرم بهاری دو مرد در پارک برکههای پدرسالار گردش میکردند. اولی حدودا چهل ساله و کتوشلواری خاکستریرنگ و تابستانی به تن داشت، نسبتا قد کوتاه بود، موهای تیره و قیافهای سالم داشت، بالای سرش طاس بود. کلاه خود را در دست گرفته بود، چهرهاش که بهدقت ریش آن تراشیده شده بود با عینکی بسیاربزرگ تزیین شده بود که قابی از جنس شاخ سیاهرنگ داشت. دیگری جوانکی بود چهارشانه، گیسوان خرماییرنگی داشت که حلقههای آن آشفته و بههمریخته بود و یک کلاه بره شطرنجی پشت سرش گذاشته بود، پیراهنی شطرنجی به تن داشت، شلوار سفیدش چروک بود و کفش سیاهرنگ به پا داشت.
اولی کسی نبود جز میخائیل الکساندرویچ برلیوز، مدیر کل مجلهای ادبی. او در عینحال ریاست یکی از سازمانهای ادبی مهم مسکو را نیز بهعهده داشت که با نام مخفف ماسولیت نامیده میشد. جوانکی که همراه او بود، ایوان نیکلایویچ پونیریف شاعر بود که با اسم مستعار بیزدومنی شعر میگفت ..."