پاییز پدرسالار (The Autumn of the Patriarch)
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez)
ترجمه: کیومرث پارسای
ناشر: آریابان
سال نشر: 1400 (چاپ 15)
قیمت: 140000 تومان
تعداد صفحات: 336 صفحه
شابک: 964-7196-32-6
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 2 نفر
امتیاز کتاب: (1.33 امتیاز با رای 3 نفر)
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez)
ترجمه: کیومرث پارسای
ناشر: آریابان
سال نشر: 1400 (چاپ 15)
قیمت: 140000 تومان
تعداد صفحات: 336 صفحه
شابک: 964-7196-32-6
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 2 نفر
امتیاز کتاب: (1.33 امتیاز با رای 3 نفر)
کتاب رمانی با خط داستانی مشخص نیست، اما قصهای دهشتناک است. توصیفی است از هستهی فاسد استبداد. وقایع داستان در جامعهای عقبمانده، تحت سلطهی یک دیکتاتور، میگذرد. مارکز در داستانی که در آن خبری از گفتگو و مکالمه نیست، میان شخصیتهای مختلف خود حرکت میکند و قصهاش را با بازگو کردن افکار آنها پیش میبرد. در این داستان او افکار یک ژنرال، یک دیکتاتور، یک محبوبه، و بالاخره خیالات "مردم" را وامیکاود و به این ترتیب ماجرای خوفناکی را حکایت میکند که تا به حال نمونه آن را جایی نخوانده و نشنیدهاید ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در آخرین روزهای هفته، لاشخورها به کاخ ریاست جمهوری یورش برده، با منقارهایشان همه پردههای پنجرههای ایوان را از هم دریده، وارد کاخ شده و با صدای بالهایشان سکوت مطلق حاکم بر درون کاخ را شکسته بودند. هنوز سپیدهی صبح روز دوشنبه ندمیده بود که نسیمی گرم و ملایم پس از عبور از فراز جسد مردی که در دوران زندگی ابهتی سترگ و در عین حال پوشالی داشت، شهر را از رخوت صدساله، رهایی بخشید و بیدار کرد و ما هم در آن لحظه به خود جرات دادیم و گام به محوطه ایوان کاخ نهادیم. آنان که جسورتر بودند، دیگران را تهییج میکردند که به دیوارهای بلند و رنگ باخته ساخته شده از سنگهای بزرگ هجوم ببرند و عدهای نیز پیشنهادشان این بود که با کمک گرفتن از دژکوبهایی به شکل سر گاو نر، دروازهی ورودی را فرو ریزند و به درون بروند. ولی خیلی زود معلوم شد که نیازی به این کارها نیست و تنها با فشاری مختصر، دروازه مسلح به آهن و فولاد، به آسانی گشوده شد ..."
"در آخرین روزهای هفته، لاشخورها به کاخ ریاست جمهوری یورش برده، با منقارهایشان همه پردههای پنجرههای ایوان را از هم دریده، وارد کاخ شده و با صدای بالهایشان سکوت مطلق حاکم بر درون کاخ را شکسته بودند. هنوز سپیدهی صبح روز دوشنبه ندمیده بود که نسیمی گرم و ملایم پس از عبور از فراز جسد مردی که در دوران زندگی ابهتی سترگ و در عین حال پوشالی داشت، شهر را از رخوت صدساله، رهایی بخشید و بیدار کرد و ما هم در آن لحظه به خود جرات دادیم و گام به محوطه ایوان کاخ نهادیم. آنان که جسورتر بودند، دیگران را تهییج میکردند که به دیوارهای بلند و رنگ باخته ساخته شده از سنگهای بزرگ هجوم ببرند و عدهای نیز پیشنهادشان این بود که با کمک گرفتن از دژکوبهایی به شکل سر گاو نر، دروازهی ورودی را فرو ریزند و به درون بروند. ولی خیلی زود معلوم شد که نیازی به این کارها نیست و تنها با فشاری مختصر، دروازه مسلح به آهن و فولاد، به آسانی گشوده شد ..."