مادام بوواری (Madame Bovary)
نویسنده: گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert)
ترجمه: محمد قاضی (Mohammad Ghazi)
ناشر: مجید
سال نشر: 1403 (چاپ 8)
قیمت: 495000 تومان
تعداد صفحات: 648 صفحه
شابک: 978-964-453-005-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 32 نفر
امتیاز کتاب: (4.18 امتیاز با رای 11 نفر)
نویسنده: گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert)
ترجمه: محمد قاضی (Mohammad Ghazi)
ناشر: مجید
سال نشر: 1403 (چاپ 8)
قیمت: 495000 تومان
تعداد صفحات: 648 صفحه
شابک: 978-964-453-005-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 32 نفر
امتیاز کتاب: (4.18 امتیاز با رای 11 نفر)
اما بوواری، زن جوانی است که زندگی عادی و روزمره در کنار همسرش او را کسل و دلزده کرده است. او در رویاهایش تصور دیگری از زندگی داشته است که تنها در "همسر بودن" و "مادر بودن" خلاصه نمیشود. به همین خاطر هم زندگی بیدغدغه در کنار شارل بوواری پزشک راضیاش نمیکند.
این عدم رضایت، قهرمان داستان را بر آن میدارد تا به کارهایی خلاف عرف جامعه دست بزند. اما هر قدر که او بیشتر در تغییر شیوه زندگیاش تلاش میکند کمتر به نتیجهی مورد نظرش دست مییابد و این باعث میشود که به افسردگی دچار شود ...
این عدم رضایت، قهرمان داستان را بر آن میدارد تا به کارهایی خلاف عرف جامعه دست بزند. اما هر قدر که او بیشتر در تغییر شیوه زندگیاش تلاش میکند کمتر به نتیجهی مورد نظرش دست مییابد و این باعث میشود که به افسردگی دچار شود ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سر کلاس مطالعه بودیم که مدیر دبیرستان همراه با "شاگرد تازهای" در لباس شهری و با فراش، که نیمکت بزرگی با خود میآورد، وارد شد. آنها که خوابشان برده بود بیدار شدند و هریک مثل اینکه در کار خود غافلگیر شده باشند از جا پریدند. مدیر به ما اشاره کرد که باز بنشینیم. سپس رو به معلم کرد و آهسته به او گفت:
- آقای روژه، این شاگردی است که به شما میسپارمش و به کلاس دوم میرود، اگر طرز رفتارش رضایتبخش باشد به کلاس بزرگسالان که با سنش مقتضی است خواهد رفت.
"شاگرد تازه" که در گوشهای پشت در مانده بود و به زحمت دیده میشد پسرکی بود دهاتی، تقریبا پانزده ساله، و قدش از همه ما بلندتر بود. موهایش مثل سرودخوانهای مذهبی روی پیشانیش کوتاه قیچی شده بود، ظاهر معمولی داشت و بسیار دستپاچه به نظر میرسید. با آنکه چهار شانه نبود ظاهرا نیم تنه ماهوتی سبز رنگش که تکمههای سیاهی داشت در سر آستینها ناراحتش میکرد و سرخی مچهای او را که معلوم بود به برهنگی عادت کردهاند از لای درز آستین نشان میداد. ساقهای پوشیده به جوراب آبی او از شلوار زرد رنگی که بند آن محکم کشیده شده بود بیرون افتاده بود ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید در اینجا و اینجا و اینجا بیابید.
"سر کلاس مطالعه بودیم که مدیر دبیرستان همراه با "شاگرد تازهای" در لباس شهری و با فراش، که نیمکت بزرگی با خود میآورد، وارد شد. آنها که خوابشان برده بود بیدار شدند و هریک مثل اینکه در کار خود غافلگیر شده باشند از جا پریدند. مدیر به ما اشاره کرد که باز بنشینیم. سپس رو به معلم کرد و آهسته به او گفت:
- آقای روژه، این شاگردی است که به شما میسپارمش و به کلاس دوم میرود، اگر طرز رفتارش رضایتبخش باشد به کلاس بزرگسالان که با سنش مقتضی است خواهد رفت.
"شاگرد تازه" که در گوشهای پشت در مانده بود و به زحمت دیده میشد پسرکی بود دهاتی، تقریبا پانزده ساله، و قدش از همه ما بلندتر بود. موهایش مثل سرودخوانهای مذهبی روی پیشانیش کوتاه قیچی شده بود، ظاهر معمولی داشت و بسیار دستپاچه به نظر میرسید. با آنکه چهار شانه نبود ظاهرا نیم تنه ماهوتی سبز رنگش که تکمههای سیاهی داشت در سر آستینها ناراحتش میکرد و سرخی مچهای او را که معلوم بود به برهنگی عادت کردهاند از لای درز آستین نشان میداد. ساقهای پوشیده به جوراب آبی او از شلوار زرد رنگی که بند آن محکم کشیده شده بود بیرون افتاده بود ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید در اینجا و اینجا و اینجا بیابید.