سرگذشت دیوید کاپرفیلد (David Copperfield)
نویسنده: چارلز دیکنز (Charles Dickens)
ترجمه: مسعود رجبنیا
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1399 (چاپ 10)
قیمت: 200000 تومان
تعداد صفحات: 1030 صفحه
شابک: 978-964-00-0534-7
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 14 نفر
امتیاز کتاب: (4.5 امتیاز با رای 8 نفر)
نویسنده: چارلز دیکنز (Charles Dickens)
ترجمه: مسعود رجبنیا
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1399 (چاپ 10)
قیمت: 200000 تومان
تعداد صفحات: 1030 صفحه
شابک: 978-964-00-0534-7
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 14 نفر
امتیاز کتاب: (4.5 امتیاز با رای 8 نفر)
کتاب داستان زندگی دیوید کاپرفیلد از کودکی تا بزرگسالی را از زبان خود او روایت میکند. پدر دیوید پیش از تولد او از دنیا رفته. دیوید تعریف میکند که تا هفتسالگی به همراه مادرش و خدمتکار او پگاتی، دوران خوشی را سپری میکند. اما زمانی که دیوید هفت ساله میشود مادر دیوید با ادوارد موردستون ازدواج میکند. دیوید از همان ابتدا از ناپدری جدیدش و خواهر او جین که به همراه برادرش برای زندگی به خانه آنها آمده، خوشش نمیآید. موردستون باعث میشود دیوید به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده شود. مدرسهای که توسط مدیری خشن و بیرحم اداره میشود. دیوید در این مدرسه با جیمز و تامی دوست میشود و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بر من معلوم نیست که در زندگی خویش، نقش قهرمان را خود به عهده خواهم داشت یا دیگری آن را ایفا خواهد کرد. در هر صورت، این صفحات باید این امر را روشن کند. حالا برای اینکه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم، مینویسم که من (چنانکه به من گفته شده و آن را صحیح میپندارم و باور دارم)، جمعه شب ساعت دوازده به دنیا آمدم. میگفتند که در همان آن که ساعت شروع کرد به زنگ زدن، من نیز بیدرنگ گریه سر دادم.
چون من در چنین روز و چنین ساعتی بهدنیا آمدم، خانم پرستار و گیس سفیدان محل که ماهها قبل از اینکه افتخار ملاقات و آشنایی با ایشان دست دهد، نسبت به من لطف خاصی ابراز میداشتند، چنین اظهار نظر میکردند که اولا سرنوشت یا طالع من بسیار نامیمون است و ثانیا افتخار دیدن اجنه و ارواح را نیز خواهم داشت. مطابق عقیدهی آنان، این دو موهبت ملازم زندگی همهی کودکانی است که در دقایق آخر جمعه شب بهدنیا آیند، خواه نرینه باشند خواه مادینه ..."
"بر من معلوم نیست که در زندگی خویش، نقش قهرمان را خود به عهده خواهم داشت یا دیگری آن را ایفا خواهد کرد. در هر صورت، این صفحات باید این امر را روشن کند. حالا برای اینکه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم، مینویسم که من (چنانکه به من گفته شده و آن را صحیح میپندارم و باور دارم)، جمعه شب ساعت دوازده به دنیا آمدم. میگفتند که در همان آن که ساعت شروع کرد به زنگ زدن، من نیز بیدرنگ گریه سر دادم.
چون من در چنین روز و چنین ساعتی بهدنیا آمدم، خانم پرستار و گیس سفیدان محل که ماهها قبل از اینکه افتخار ملاقات و آشنایی با ایشان دست دهد، نسبت به من لطف خاصی ابراز میداشتند، چنین اظهار نظر میکردند که اولا سرنوشت یا طالع من بسیار نامیمون است و ثانیا افتخار دیدن اجنه و ارواح را نیز خواهم داشت. مطابق عقیدهی آنان، این دو موهبت ملازم زندگی همهی کودکانی است که در دقایق آخر جمعه شب بهدنیا آیند، خواه نرینه باشند خواه مادینه ..."