عشق در زمان وبا (قطع جیبی) (Love in the Time of Cholera)
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز ( Gabriel Garcia Marquez)
ترجمه: بهمن فرزانه
ناشر: ققنوس
سال نشر: 1403 (چاپ 28)
قیمت: 280000 تومان
تعداد صفحات: 546 صفحه
شابک: 978-964-311-589-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (4.25 امتیاز با رای 4 نفر)
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز ( Gabriel Garcia Marquez)
ترجمه: بهمن فرزانه
ناشر: ققنوس
سال نشر: 1403 (چاپ 28)
قیمت: 280000 تومان
تعداد صفحات: 546 صفحه
شابک: 978-964-311-589-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 7 نفر
امتیاز کتاب: (4.25 امتیاز با رای 4 نفر)
فلورنتینو آریثا و فرمینا داثا در جوانی یک دل نه صد دل عاشق یکدیگر شدند. اما فرمینا به مرور بخاطر مخالفت پدرش موافقت میکند تا با دکتر متشخص و متمولی به نام خوونال اوربینو ازدواج کند. این ازدواج باعث ناامیدی فلورنتینو میشود. اما او یک دلباخته رمانتیک است. بنابراین همینطور که در طول سالیانی که در پی میآید نردبانهای ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند، مطابق عهدی که با خود بسته اجازه نمیدهد که هیچ زن دیگری جای فرمینا را در قلبش اشغال کند.
سالها بعد همسر فرمینا در تصادفی جان خود را از دست میدهد. حالا فلورنتینو فرصت مییابد تا بعد از گذشت 50 سال به نزد فرمینا برود و دوباره عشق خودش را به او ابراز کند ...
سالها بعد همسر فرمینا در تصادفی جان خود را از دست میدهد. حالا فلورنتینو فرصت مییابد تا بعد از گذشت 50 سال به نزد فرمینا برود و دوباره عشق خودش را به او ابراز کند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اجتنابناپذیر بود. دکتر خوونال اوربینو هر بار که بوی بادام تلخ به دماغش میخورد به یاد عشقهای بد و یکطرفه میافتاد. همین که به خانهای که در نیمه تاریکی فرو رفته بود، پا گذاشت، بوی تلخ باز به مشامش خورد. با شتاب هر چه تمامتر به آنجا خوانده شده بود، برای حل مسئلهای که در نظر او سالهای سال بود اهمیت خود را از دست داده بود. خرمیا د سنت آمور، پناهندهای اهل یکی از جزایر آنتیل، معلول جنگی، عکاس کودکان و حریف سرسخت شطرنج او، با بخارهای طلای مذاب، خود را از دست خاطرات پرعذاب خلاص کرده بود.
جسد روی تخت سفریاش بود که همیشه رویش میخوابید. پتویی هم به رویش کشیده بودند. روی چهارپایهای در کنارش، لگنی دیده میشد که زهر را در آن بخار کرده بود. روی زمین هم لاشه سگ عظیمالجثهای از نژاد دانمارکی به چشم میخورد که پایش را به پایه تخت بسته بودند. سینه سگ پر از لکههای سفید بود. چوبهای زیر بغل خرمیا د سنت آمور در کناری افتاده بودند. اتاق بدون هوا، هم اتاق خواب بود و هم کارگاه. هوا خفهکننده و همهجا به هم ریخته و شلوغ بود. از پنجره باز اولین نور سحر داخل میشد ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا و اینجا بیابید.
"اجتنابناپذیر بود. دکتر خوونال اوربینو هر بار که بوی بادام تلخ به دماغش میخورد به یاد عشقهای بد و یکطرفه میافتاد. همین که به خانهای که در نیمه تاریکی فرو رفته بود، پا گذاشت، بوی تلخ باز به مشامش خورد. با شتاب هر چه تمامتر به آنجا خوانده شده بود، برای حل مسئلهای که در نظر او سالهای سال بود اهمیت خود را از دست داده بود. خرمیا د سنت آمور، پناهندهای اهل یکی از جزایر آنتیل، معلول جنگی، عکاس کودکان و حریف سرسخت شطرنج او، با بخارهای طلای مذاب، خود را از دست خاطرات پرعذاب خلاص کرده بود.
جسد روی تخت سفریاش بود که همیشه رویش میخوابید. پتویی هم به رویش کشیده بودند. روی چهارپایهای در کنارش، لگنی دیده میشد که زهر را در آن بخار کرده بود. روی زمین هم لاشه سگ عظیمالجثهای از نژاد دانمارکی به چشم میخورد که پایش را به پایه تخت بسته بودند. سینه سگ پر از لکههای سفید بود. چوبهای زیر بغل خرمیا د سنت آمور در کناری افتاده بودند. اتاق بدون هوا، هم اتاق خواب بود و هم کارگاه. هوا خفهکننده و همهجا به هم ریخته و شلوغ بود. از پنجره باز اولین نور سحر داخل میشد ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا و اینجا بیابید.