دنیای سوفی (Sophie's World: A Novel About the History of Philosophy)
نویسنده: یوستین گوردر (Jostein Gaarder)
ترجمه: مهرداد بازیاری
ناشر: هرمس، هوپا
سال نشر: 1401 (چاپ 30)
قیمت: 290000 تومان
تعداد صفحات: 624 صفحه
شابک: 978-600-456-201-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 101 نفر
امتیاز کتاب: (4.02 امتیاز با رای 64 نفر)
نویسنده: یوستین گوردر (Jostein Gaarder)
ترجمه: مهرداد بازیاری
ناشر: هرمس، هوپا
سال نشر: 1401 (چاپ 30)
قیمت: 290000 تومان
تعداد صفحات: 624 صفحه
شابک: 978-600-456-201-0
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 101 نفر
امتیاز کتاب: (4.02 امتیاز با رای 64 نفر)
سوفی آموندسن، چند هفته مانده به سالروز تولدش، نامههای اسرارآمیزی دریافت میکند. نویسنده در چند نامهی اول تنها سوالاتی عجیب مطرح میکند. “تو کیستی؟”، “جهان چگونه بوجود آمده است؟”، ... نویسندهی ناشناس نامهها پس از این شروع میکند و در نامههای بعدی، بدون آنکه خود را معرفی کند، برای سوفی دربارهی تاریخ فلسفه و پاسخهایی که متفکران بزرگ در طول تاریخ به این سوالها دادهاند صحبت میکند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سوفی آموندسن از مدرسه به خانه برمیگشت. نیمه اول راه را با یورون بود. راجع به آدم مصنوعی حرف میزدند. یورون معتقد بود مغز آدم مثل یک رایانه پیچیده است. سوفی اطمینان نداشت که کاملا با او هم عقیده باشد. به هر حال انسان باید چیزی بیشتر از ماشین باشد. نزدیک فروشگاه بزرگ از هم جدا شدند و هرکدام به راه خودشان رفتند. سوفی ته محلهی خانههای ویلایی زندگی میکرد و راه خانهشان تا مدرسه تقریبا دو برابر راه یورون بود. خانه آنها انگار آخر دنیا بود، چون پشت حیاطشان خانه دیگری نبود. از آنجا یک جنگل بزرگ شروع میشد. به خیایان کلوا پیچید. ته خیابان پیچ تندی داشت که معروف بود به "پیچ ناخدا". تقریبا بجز شنبهها و یکشنبهها آدمهای دیگری به آن خیابان نمیآمدند ..."
"سوفی آموندسن از مدرسه به خانه برمیگشت. نیمه اول راه را با یورون بود. راجع به آدم مصنوعی حرف میزدند. یورون معتقد بود مغز آدم مثل یک رایانه پیچیده است. سوفی اطمینان نداشت که کاملا با او هم عقیده باشد. به هر حال انسان باید چیزی بیشتر از ماشین باشد. نزدیک فروشگاه بزرگ از هم جدا شدند و هرکدام به راه خودشان رفتند. سوفی ته محلهی خانههای ویلایی زندگی میکرد و راه خانهشان تا مدرسه تقریبا دو برابر راه یورون بود. خانه آنها انگار آخر دنیا بود، چون پشت حیاطشان خانه دیگری نبود. از آنجا یک جنگل بزرگ شروع میشد. به خیایان کلوا پیچید. ته خیابان پیچ تندی داشت که معروف بود به "پیچ ناخدا". تقریبا بجز شنبهها و یکشنبهها آدمهای دیگری به آن خیابان نمیآمدند ..."