زنان کوچک (Little Women)
نویسنده: لوئیز ام آلکوت (Louisa May Alcott)
ترجمه: شهیندخت رئیسزاده
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1400 (چاپ 9)
قیمت: 120000 تومان
تعداد صفحات: 352 صفحه
شابک: 978-600-121-053-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 35 نفر
امتیاز کتاب: (4.42 امتیاز با رای 24 نفر)
نویسنده: لوئیز ام آلکوت (Louisa May Alcott)
ترجمه: شهیندخت رئیسزاده
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1400 (چاپ 9)
قیمت: 120000 تومان
تعداد صفحات: 352 صفحه
شابک: 978-600-121-053-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 35 نفر
امتیاز کتاب: (4.42 امتیاز با رای 24 نفر)
جو، مگ، ایمی و بت چهار دختر خانوادهی مارچ هستند که به همراه مادرشان زندگی میکنند. پدر خانواده به جنگ رفته و به همین خاطر وضعیت اقتصادی خانواده با مشکل و سختی مواجه است. اما چهار خواهر به همراه مادرشان تلاش میکنند تا با امید زندگی را بگذرانند و در عین سادگی، شاد و سرخوش باشند.
لاری پسر نوجوانی است که پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه پدربزرگ پولدارش در همسایگی خانواده مارچ زندگی میکند. او معمولا از دور شلوغبازیهای چهار خواهر را در خانهی همسایه نگاه میکند و تنهایی خود را با زندگی دختران مارچ مقایسه میکند. تا اینکه روزی جو مارچ لاری را به جمع خواهرها دعوت میکند. آشنا شدن لاری با خانواده مارچ باعث میشود تا او خود را یکی از اعضای خانواده آنها بداند و در اتفاقات مختلف داستان با شادیهای آنها شاد شود و برای حل مشکلات و سختیهای زندگی آنها تلاش کند.
لاری پسر نوجوانی است که پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه پدربزرگ پولدارش در همسایگی خانواده مارچ زندگی میکند. او معمولا از دور شلوغبازیهای چهار خواهر را در خانهی همسایه نگاه میکند و تنهایی خود را با زندگی دختران مارچ مقایسه میکند. تا اینکه روزی جو مارچ لاری را به جمع خواهرها دعوت میکند. آشنا شدن لاری با خانواده مارچ باعث میشود تا او خود را یکی از اعضای خانواده آنها بداند و در اتفاقات مختلف داستان با شادیهای آنها شاد شود و برای حل مشکلات و سختیهای زندگی آنها تلاش کند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"جو غرغرکنان روی قالی دراز کشید و گفت: "کریسمسی که بدون هدیه باشد، کریسمس نیست."
مگ هم با خجالت نگاهی به لباس کهنهاش کرد و گفت: "آره خیلی بد است که آدم فقیر باشد."
ایمی با ناراحتی آهی کشید و گفت: "فکر نمیکنم انصاف باشد که بعضی از دخترها یک عالم چیزهای قشنگ داشته باشند و دخترهای دیگر هیچ چیز نداشته باشند."
بت از آن گوشه که بود، با خوشحالی گفت: "در عوض ما پدر و مادر، و همدیگر را داریم."
هر چهار نفر آنها که نور آتش بر چهرههایشان افتاده بود، با شنیدن این حرف خوشحالکننده شاد شدند، اما وقتی حرف غمانگیز جو را شنیدند دوباره چهرههایشان را سایهای از غم پوشاند. جو گفت: "اما ما که الان پدر نداریم. شاید هم تا مدتی طولانی پدر نداشته باشیم." ..."
"جو غرغرکنان روی قالی دراز کشید و گفت: "کریسمسی که بدون هدیه باشد، کریسمس نیست."
مگ هم با خجالت نگاهی به لباس کهنهاش کرد و گفت: "آره خیلی بد است که آدم فقیر باشد."
ایمی با ناراحتی آهی کشید و گفت: "فکر نمیکنم انصاف باشد که بعضی از دخترها یک عالم چیزهای قشنگ داشته باشند و دخترهای دیگر هیچ چیز نداشته باشند."
بت از آن گوشه که بود، با خوشحالی گفت: "در عوض ما پدر و مادر، و همدیگر را داریم."
هر چهار نفر آنها که نور آتش بر چهرههایشان افتاده بود، با شنیدن این حرف خوشحالکننده شاد شدند، اما وقتی حرف غمانگیز جو را شنیدند دوباره چهرههایشان را سایهای از غم پوشاند. جو گفت: "اما ما که الان پدر نداریم. شاید هم تا مدتی طولانی پدر نداشته باشیم." ..."