هزار و یک شب
نویسنده: بهرام افراسیابی (به کوشش)
ناشر: فردوس
سال نشر: 1391 (چاپ 1)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 1123 صفحه
شابک: 978-964-7886-93-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
نویسنده: بهرام افراسیابی (به کوشش)
ناشر: فردوس
سال نشر: 1391 (چاپ 1)
قیمت: 50000 تومان
تعداد صفحات: 1123 صفحه
شابک: 978-964-7886-93-2
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 6 نفر
داستان با "حکایت بازرگان و عفریت" چنین آغاز میشود:
"شهرزاد گفت: ای ملک جوانبخت بازرگانی بود دنیا دیده، سرد و گرم جهان و تلخ و شیرین روزگار چشیده. او همواره سفرهای دور و دراز نمودی و بیشتر عمر را در سفر گذراندی. در یکی از سفرها همی رفت تا به نقطهای رسید که هوا گرم بود. از فرط گرما به زیر سایه درختی پناه برد و خواست لختی بیاساید و چون برآسود قرص نانی و دانه خرمایی از خورجین به در آورد، خرما را در دهان نهاد و هسته خرما به قرص زمین فرو اندخت و چون هسته خرما بر زمین بینداخت، ناگهان عفریتی را با تیغ کشیده پیش چشمش عیان بدید. عفریت فریاد برآورد که ای مرد چون تو هسته خرما به زمین انداختی، هسته خرما به سینه فرزند من اصابت کرد و فرزندم بر اثر اصابت هسته خرما مرد، من به جرم کشتن فرزندم تو را قصاص میکنم. بازرگان گفت: ای عفریت من بازرگانم، مال بیحساب و فرزندان فراوان دارم به من مهلت بده که به خانه برگردم، مالم را بین فرزندانم تقسیم وصیت بکنم، سپس سال دیگر نزد تو بازمیگردم آنگاه میتوان مرا به جرم کشتن پسرت قصاص کن ..."
"شهرزاد گفت: ای ملک جوانبخت بازرگانی بود دنیا دیده، سرد و گرم جهان و تلخ و شیرین روزگار چشیده. او همواره سفرهای دور و دراز نمودی و بیشتر عمر را در سفر گذراندی. در یکی از سفرها همی رفت تا به نقطهای رسید که هوا گرم بود. از فرط گرما به زیر سایه درختی پناه برد و خواست لختی بیاساید و چون برآسود قرص نانی و دانه خرمایی از خورجین به در آورد، خرما را در دهان نهاد و هسته خرما به قرص زمین فرو اندخت و چون هسته خرما بر زمین بینداخت، ناگهان عفریتی را با تیغ کشیده پیش چشمش عیان بدید. عفریت فریاد برآورد که ای مرد چون تو هسته خرما به زمین انداختی، هسته خرما به سینه فرزند من اصابت کرد و فرزندم بر اثر اصابت هسته خرما مرد، من به جرم کشتن فرزندم تو را قصاص میکنم. بازرگان گفت: ای عفریت من بازرگانم، مال بیحساب و فرزندان فراوان دارم به من مهلت بده که به خانه برگردم، مالم را بین فرزندانم تقسیم وصیت بکنم، سپس سال دیگر نزد تو بازمیگردم آنگاه میتوان مرا به جرم کشتن پسرت قصاص کن ..."