مثل آب برای شکلات (Like Water for Chocolate)
نویسنده: لورا اسکوئیول (Laura Esquivel)
ترجمه: مریم بیات
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان
سال نشر: 1386 (چاپ 7)
قیمت: 15000 تومان
تعداد صفحات: 235 صفحه
شابک: 964-5512-76-X
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 115 نفر
امتیاز کتاب: (3.54 امتیاز با رای 48 نفر)
نویسنده: لورا اسکوئیول (Laura Esquivel)
ترجمه: مریم بیات
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان
سال نشر: 1386 (چاپ 7)
قیمت: 15000 تومان
تعداد صفحات: 235 صفحه
شابک: 964-5512-76-X
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 115 نفر
امتیاز کتاب: (3.54 امتیاز با رای 48 نفر)
کتاب به دوازده فصل تقسیم میشود، هر فصل به نمایندگی از یک ماه از سال. هر فصل با دستور پخت یک غذای مکزیکی آغاز میشود و با جلو رفتن داستان در آن فصل، دستور غذا نیز تکمیل میشود.
قهرمان کتاب، تیتا، که در شروع داستان دختری پانزده ساله است، عاشق آشپزی و آشپزخانه است. او به همراه مادر و دو خواهر بزرگترش در مزرعهای نزدیک مرز مکزیک و آمریکا زندگی میکند.
پدرو قهرمان دیگر داستان در همسایگی مزرعه تیتا زندگی میکند و تیتا همان بار اولی که او را میبیند، عاشق او میشود. پدرو نزد مادر تیتا میآید تا او را خواستگاری کند اما مادر تیتا با ازدواج آنها مخالفت میکند. چون رسم بر این است که جوانترین دختر هر خانواده ازدواج نکند و عمر خود را وقف نگهداری از مادرش در زمان پیری و ناتوانی بنماید.
مادر تیتا به پدرو پیشنهاد میکند تا در عوض تیتا با خواهر بزرگتر او روسورا ازدواج کند. پدرو هم تنها به خاطر اینکه با این ازدواج میتواند در جوار تیتا باشد، این پیشنهاد را میپذیرد ...
قهرمان کتاب، تیتا، که در شروع داستان دختری پانزده ساله است، عاشق آشپزی و آشپزخانه است. او به همراه مادر و دو خواهر بزرگترش در مزرعهای نزدیک مرز مکزیک و آمریکا زندگی میکند.
پدرو قهرمان دیگر داستان در همسایگی مزرعه تیتا زندگی میکند و تیتا همان بار اولی که او را میبیند، عاشق او میشود. پدرو نزد مادر تیتا میآید تا او را خواستگاری کند اما مادر تیتا با ازدواج آنها مخالفت میکند. چون رسم بر این است که جوانترین دختر هر خانواده ازدواج نکند و عمر خود را وقف نگهداری از مادرش در زمان پیری و ناتوانی بنماید.
مادر تیتا به پدرو پیشنهاد میکند تا در عوض تیتا با خواهر بزرگتر او روسورا ازدواج کند. پدرو هم تنها به خاطر اینکه با این ازدواج میتواند در جوار تیتا باشد، این پیشنهاد را میپذیرد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پیاز را ریز خرد کنید. برای این که به وقت خرد کردن آن اشکتان سرازیر نشود (که خیلی هم ناجور است) توصیه میکنم یک تکه از آن را بگذارید روی سرتان. بدیش این است که هنوز دست به کار نشده، چشمه اشک میجوشد و راه میافتد و دیگر هیچ چیز جلودارش نیست. نمیدانم این گرفتاری برای شما پیش آمده است یا نه. اما من یکی باید اعتراف کنم که بارها این بلا سرم آمده. ماما میگفت علتش حساسیت شدید من به پیاز است، مثل خاله بزرگهام "تینا".
تینا چنان حساسیتی به پیاز داشت که نقل میکنند هر وقت در هرجای خانه پیاز خرد میکردند، او شروع میکرد به هایهای گریه کردن؛ حتی وقتی هنوز توی شکم مادربزرگم بود، صدای ونگ ونگ گریهاش چنان به هوا میرفت که حتی "ناچا" آشپز نیمه کر هم صدایش را میشنید ..."
"پیاز را ریز خرد کنید. برای این که به وقت خرد کردن آن اشکتان سرازیر نشود (که خیلی هم ناجور است) توصیه میکنم یک تکه از آن را بگذارید روی سرتان. بدیش این است که هنوز دست به کار نشده، چشمه اشک میجوشد و راه میافتد و دیگر هیچ چیز جلودارش نیست. نمیدانم این گرفتاری برای شما پیش آمده است یا نه. اما من یکی باید اعتراف کنم که بارها این بلا سرم آمده. ماما میگفت علتش حساسیت شدید من به پیاز است، مثل خاله بزرگهام "تینا".
تینا چنان حساسیتی به پیاز داشت که نقل میکنند هر وقت در هرجای خانه پیاز خرد میکردند، او شروع میکرد به هایهای گریه کردن؛ حتی وقتی هنوز توی شکم مادربزرگم بود، صدای ونگ ونگ گریهاش چنان به هوا میرفت که حتی "ناچا" آشپز نیمه کر هم صدایش را میشنید ..."