خانه (Home)
نویسنده: مریلین رابینسون (Marilynne Robinson)
ترجمه: مرجان محمدی
ناشر: آموت
سال نشر: 1396 (چاپ 3)
قیمت: 40000 تومان
تعداد صفحات: 405 صفحه
شابک: 978-600-5941-65-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 31 نفر
امتیاز کتاب: (2.6 امتیاز با رای 5 نفر)
نویسنده: مریلین رابینسون (Marilynne Robinson)
ترجمه: مرجان محمدی
ناشر: آموت
سال نشر: 1396 (چاپ 3)
قیمت: 40000 تومان
تعداد صفحات: 405 صفحه
شابک: 978-600-5941-65-4
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 31 نفر
امتیاز کتاب: (2.6 امتیاز با رای 5 نفر)
داستان در سالهای دهه 1950 میلادی در شهر گیلیاد در ایالت آیوای آمریکا به وقوع میپیوندد. گلوری و جک، خواهر و برادری که بیست سال از یکدیگر دور بودهاند به شهر و خانهی پدری بازمیگردند تا از پدر در حال مرگ خود پرستاری کنند.
گلوری زخمخوردهی یک عشق نافرجام است و جک شخصیتی یاغی و ناآرام دارد که باعث شده در جوانی او را در این شهر آرام شخصی ناراحت و خلافکار بدانند. در نهایت هم یکی از خلافهای اوست که مجبورش میکند شهر را ترک کند و بیست سال از آنجا دور بماند.
برادر و خواهر اما حالا دوباره به شهر برگشتهاند. پدرشان مرد محترمی بوده که به بچههایش، مخصوصا جک، عشق میورزد و حالا در آستانهی مرگ همچنان نگران است که پس از او چه بر سر جک خواهد آمد. جک و گلوری در مدتی که به نگهداری از پدر میپردازند تلاش میکنند تا زندگی خود در این بیست سال دوری را برای دیگری تعریف کنند و رشتههای از بین رفته را دوباره به نوعی برقرار نمایند.
گلوری زخمخوردهی یک عشق نافرجام است و جک شخصیتی یاغی و ناآرام دارد که باعث شده در جوانی او را در این شهر آرام شخصی ناراحت و خلافکار بدانند. در نهایت هم یکی از خلافهای اوست که مجبورش میکند شهر را ترک کند و بیست سال از آنجا دور بماند.
برادر و خواهر اما حالا دوباره به شهر برگشتهاند. پدرشان مرد محترمی بوده که به بچههایش، مخصوصا جک، عشق میورزد و حالا در آستانهی مرگ همچنان نگران است که پس از او چه بر سر جک خواهد آمد. جک و گلوری در مدتی که به نگهداری از پدر میپردازند تلاش میکنند تا زندگی خود در این بیست سال دوری را برای دیگری تعریف کنند و رشتههای از بین رفته را دوباره به نوعی برقرار نمایند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
" "اومدی خونه که بمونی گلوری. بله!" گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، همین، بعد چشمهایش پر از اشک شد، دلش سوخت و اینبار جور دیگری گفت "دستکم این دفعه که یه مدت میمونی مگه نه؟" بعد عصایش را به دست ضعیفترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ ... تازگیها همه دعاهایش این طوری شروع میشد، همین طوری هم پایان مییافت. چرا پدرش این قدر تکیده شده بود؟ چرا باید آن قدر پایبند شرافت و مردانگی باشد که عصایش را به لبه پلهها آویزان کند و ساک دخترش را بالا ببرد، آن وقت کنار در بایستد تا حالش جا بیاید؟
پدر پنجرهها را نشان داد و گفت "خانوم بلانک میگه این قشنگترین اتاقه. هوای آزاد توش جریان داره، چه میدونم. به نظر من که همه اتاقها قشنگن." خندید و باز گفت "به هر حال این خونهی خوبیه." خانه برای او نماد خوشبختی بود؛ خوشبختی بیچون و چرایی که در زندگیاش وجود داشت ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا بیابید.
" "اومدی خونه که بمونی گلوری. بله!" گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، همین، بعد چشمهایش پر از اشک شد، دلش سوخت و اینبار جور دیگری گفت "دستکم این دفعه که یه مدت میمونی مگه نه؟" بعد عصایش را به دست ضعیفترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ ... تازگیها همه دعاهایش این طوری شروع میشد، همین طوری هم پایان مییافت. چرا پدرش این قدر تکیده شده بود؟ چرا باید آن قدر پایبند شرافت و مردانگی باشد که عصایش را به لبه پلهها آویزان کند و ساک دخترش را بالا ببرد، آن وقت کنار در بایستد تا حالش جا بیاید؟
پدر پنجرهها را نشان داد و گفت "خانوم بلانک میگه این قشنگترین اتاقه. هوای آزاد توش جریان داره، چه میدونم. به نظر من که همه اتاقها قشنگن." خندید و باز گفت "به هر حال این خونهی خوبیه." خانه برای او نماد خوشبختی بود؛ خوشبختی بیچون و چرایی که در زندگیاش وجود داشت ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را اینجا بیابید.