ما و کلاریس‌های درون‌مان

    امتياز داده شده به اين مطلب:
    ( 0 نفر به اين مطلب امتياز داده است )

    احتمالا" برای همه ما لحظاتی در زندگی پیش آمده که احساس کردیم در جایگاه اشتباهی قرار گرفته‌ایم. جایگاهی که هیچ سنخیتی با رویاها، آرزوها، تلاش‌ها، استعداد و دورنمای ذهنی‌مان از آینده‌ای روشن ندارد. مثل یک ورزشکار پرش از مانع که دورخیز بلندی کرده و درست دم مانع به زمین خورده است. گاهی حس می‌کنیم چنان در تار و پود زندگی گم شده‌ایم که هیچ اثری از "خود" واقعی‌مان باقی نمانده است. اگر شما هم این حالت را در زندگیتان تجربه کردید، باید بگویم که تنها نیستید. این حسی‌ست که معمولا اکثر زن‌ها در دوران بحرانی گذر از جوانی به میانسالی تجربه‌اش می‌کنند.

    "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" قصه زندگی کلاریس آیوازیان، زن ارمنی خانه‌داری در آبادان دهه چهل شمسی است. زندگی کلاریس از منظر بیننده خارجی بسیار ایده‌آل است: زنی تحصیلکرده با همسری فهمیده و مهندس شرکت نفت، سه فرزند سالم و دوست‌داشتنی، زندگی مرفه اقتصادی و چیزهای دیگری که می‌تواند هر انسانی را خوشبخت کند. با این همه اما کلاریس خوشبخت نیست. زندگی کلاریس منحصر شده به خانه‌داری، آماده کردن عصرانه، خرید از استور و ناهار خوردن روزهای جمعه در باشگاه. کلاریس اثری از خودش پیدا نمی‌کند. نه در رابطه زناشویی سرد با همسرش آرتوش، نه در رابطه حساسش با فرزندانی در سن بلوغ و نه در رابطه مشوش‌اش با مادری سختگیر و خواهری همواره در آرزوی ازدواج.

    کلاریس کسی‌ست که همیشه در هر بحثی کوتاه آمده و به قول پدرش "خودش را خلاص کرده". همین باعث شده که حالا در پیدا کردن نقش خودش در زندگی اطرافیان دچار سردرگمی شود.

    "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" اولین بار در سال 1380 منتشر می‌شود، در ابتدای دهه هشتاد شمسی. دهه‌ای که طبقه متوسط جامعه ایران به پررنگ‌ترین نقش خودش در تاریخ ایران می‌رسد. افرادی که به هر دلیلی حال و حوصله نوشته‌های پرطمطراق و پرتکلف غول‌های ادبیات فارسی را نداشته و از طرفی دیگر کتاب‌های سطح پائین و عامه‌پسندانه (به معنی منفی آن) آن روزها نیز میل سرکش ادبی‌شان را ارضا نمی‌کند. زویا پیرزاد در این دوران ظهور می‌کند و ناگهان انگار "جانا سخن از زبان ما می‌گویی"!!! به نظر من، زویا پیرزاد راوی شایسته زندگی دهه 80 ایران است.

    منتقدها معمولا در نقد آثار زویا پیرزاد اشاره به یکنواختی و کم‌حادثه بودن این آثار می‌کنند؛ اما اجازه بدهید از شما بپرسم، چه نقطه عطفی بزرگتر و تکان‌دهنده‌تر از ورود امیل به زندگی کلاریس؟ ورود امیل سیمونیان (مرد جذاب مجرد همسایه، دخترش و مادر خانم هاویشام گونه‌اش!) و برانگیختن میل فروخفته لمس عشق در زندگی روزمره کلاریس. از این منظر شاید "چراغ ها را من خاموش می‌کنم" یادآور اثر تحسین شده‌ی "پل‌های مدیسون کانتی" باشد، البته محجوبانه‌تر و شرمگینانه‌تر (شاید به دلیل محدودیت‌های جامعه ایران).

    یکی از ویژگی‌های به شدت لذت‌بخش کتاب، توصیف‌های خانم پیرزاد از سبک زندگی یک خانواده ارمنی در دهه چهل ایران است. زندگی‌ای به سبک دهه 60 و 70 جامعه آمریکا؛ به همراه اتومبیل‌های جادار آمریکایی، خانه‌های بزرگ و دلباز، باغچه سرسبز و راه باریکه سنگی میان چمن، اتوبوس مدرسه و خیلی چیزهای دیگر که با پیش‌زمینه‌های ذهنی ما از یک زندگی ایرانی متفاوت بوده و تلفیق آن با مظاهر زندگی سنتی ایرانی مثل خورشت بامیه! ترکیب بسیار بدیعی را ایجاد کرده است.

    خانم پیرزاد کتاب را با بیشترین فاصله تا "هندی" شدن به پایان می‌برد. صحنه هجوم ملخ‌ها و شکستن گلدان پشت پنجره، در کنار صحبت‌های امیل درباره ویولت داستان را دقیقا همانطور پایان می‌دهد که انتظار می‌رود و کنش‌ها و واکنش‌های کلاریس همان چیزی‌ست که از یک زن ایرانی (اگرچه با مذهبی متفاوت) برمی‌آید.

    لحن روان و بی‌تکلف زویا پیرزاد در کنار پرداختن به موضوعاتی که همیشه به جرم سادگی و پیش‌پا‌افتاده بودن، نادیده گرفته شده یکی از برگ‌های برنده کتاب است. روزمرگی کتاب از جنس همان روزمرگی‌ای‌ست که ما زن‌ها در طول عمرمان به دفعات حس می‌کنیم. توصیف‌های کتاب به قدری درخشان و قوی است که انگار خودمان سالهاست در بوارده زندگی می‌کنیم و مهم‌ترین تفریح جمعه‌هایمان رفتن به باشگاه کارکنان شرکت نفت است. بدون اغراق می‌گویم، خلا چنین سبک عامه‌پسندانه‌ای سالها در ادبیات ما احساس می‌شد و خیل عظیم کتاب‌هایی که پس از موفقیت بی‌نظیر و شگفت‌آور "چراغ‌ها ..." در این سبک و حتی بعضا به تقلید از خانم پیرزاد نوشته شد، خود شاهدی بر این مدعاست.

    بعد از سال‌ها کتاب‌خوانی با قاطعیت می‌گویم " چراغ‌ها ..." کتابی است که با پایانش، تازه در ذهن خواننده آغاز می‌شود. تصور زندگی کلاریس آیوازیان پس از انقلاب اسلامی و تاثیر جنگ تحمیلی بر چهره دوست‌داشتنی آبادان، هر ذهن خیال‌پردازی را قلقلک می‌دهد. شاید اگر کتاب 200 صفحه دیگر هم ادامه پیدا می‌کرد، ذره‌ای از اشتیاق من برای خواندنش کم نمی‌شد.

    حرف آخر:
    شروود اندرسن نویسنده نامدار آمریکایی معتقد بود هر انسانی داستانی دارد که ارزش بازگو شدن را دارد. "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" اثبات می‌کند که برای اینکه قهرمان یک داستان باشی نیازی نیست زندگی تراژیک و پرفراز و نشیبی داشته باشی. هرکدام از ما می‌توانیم قهرمان یک داستان خواندنی و پرکشش باشیم؛ به شرط آن‌که نگاه تیزبین و ریزبینی مثل خانم زویا پیرزاد آن را بازگو کند.


     پی‌نوشت: این یادداشت با هدف "تبلیغ" برای کتاب "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" که در نظرخواهی جیره‌کتاب جزو نامزدهای "فهرست کتاب‌های فارسی که باید پیش از مرگ خواند" قرار دارد، نوشته شده. برای شرکت در این نظرخواهی می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

    چراغها را من خاموش می‌کنم
    نویسنده: زویا پیرزاد
    ناشر: مرکز
    سال نشر: 1397 (چاپ 100)
    قیمت: 69500 تومان
    تعداد صفحات: 293 صفحه
    شابک: 978-964-305-656-8
    داستان در شهر آبادان می‌گذرد، زمانی در دهه 1340 یا 1350 شمسی.
    کلاریس زن خانه‌داری است که تمام وقتش صرف رسیدگی به شوهر و فرزندانش می‌شود. زندگی یکنواخت او با آمدن خانواده‌ای جدید به همسایگی آنها دستخوش تغییر می‌شود. مرد میانسالی به همراه مادر و دخترش همسایه جدید آنها هستند. دختربچه خیلی زود با بچه‌های کلاریس دوست می‌شود و رفت‌وآمد میان دو خانواده آغاز می‌شود. مرد همسایه از آن نوع مردهایی است که کلاریس تاکنون در زندگی‌اش با آنها برخوردی نداشته. او دوستدار ادبیات و گل و گیاه است جزئیاتی از زندگی را که کلاریس هم به آنها توجه دارد می‌بیند و از آنها تعریف می‌کند. کلاریس ناگهان متوجه می‌شود که به مرد همسایه علاقه پیدا کرده است ... (برگرفته از "فرهنگ ادبیات فارسی" نشر نو)

    چاپ کتاب تمام شده!

    نظر بدهيد

    تصویر امنیتی
    تصویر امنیتی جدید

    حقوق كلیه مطالب منتشر شده در این پایگاه اطلاع‌رسانی متعلق به جیره‌كتاب است