چند صباحی بود که میخواستم برایتان بنویسم "ما کتابفروشها عاشق کتابهایی هستیم که بشود چشمبسته آن را به دست هر کسی در هر سن و سالی و با هر سلیقهای داد و مطمئن بود که از خواندنش لذت میبرد!" و بعد هم پشتبندش بیایم که "عطر سنبل، عطر کاج" یکی از این کتابهاست!
مدتها بود که به هنگام انتخاب کتاب سعی میکردم طرف "عطر سنبل ..." نروم. کسانی که اهل کتاب خواندن هستند، پس از چندین سال که از انتشار چاپ اول آن میگذرد، مطمئنا آوازهاش را شنیدهاند و آن را تهیه کرده و خواندهاند. در چنین وضعیتی ریسک تکراری از آب درآمدن چنین انتخابی برای مشترک تازهوارد زیاد است و جیرهکتاب ترجیح میدهد کتابهای کمترشناختهشدهتری را برای مشترکین تازهوارد انتخاب کند تا احتمال تکراری بودن کتاب ارسالی کاهش پیدا کند.
در چند ماه اخیر اما دوباره شروع کردیم به ارسال تعدادی از نسخههای "عطر سنبل ..." برای مشترکین جدیدمان. نمیدانم علتش این بوده که ریسکپذیریمان در این ماههای اخیر بالاتر رفته، یا "طمع" اینکه میخواستیم کتاب/بسته اولی که به دست مشترکین جدید این چند ماه میرسد حتما از جنسی باشد که "مشتری بشوند!" باعث شد تا راضی به این "خطر کردن" بشویم!
خلاصه یکبار دیگر آن ویژگی "عطر سنبل ..." که در بالا به آن اشاره کردم، به محک تجربه گذاشته شد و بازخوردهای دریافتی هم نشان میدهد که این ادعا که خواندن کتاب خانم جزایری دوما را میتوان چشمبسته به هرکسی توصیه کرد، چندان بیراه نیست. حالا ما کتابفروشها هر شب موقع خواب باید آرزو کنیم که در این بازار کتاب با تیراژ 500 نسخه و کمتر از آن، کتابهای "چشمبسته" بیشتری ظهور کنند تا شاید وضع عوض شود و "بازار تکانی بخورد" و ... زندگی ما هم شیرین شود!
در همین مدتی که داشتم فکر نوشتن این مطلب را مزهمزه میکردم (بله، میدانم، در این ماههای اخیر غیبت و سکوت "آقای جیرهکتاب" خیلی زیاد و سنگین شده و ... ببینیم میشود حالا که تیرماه را هم رد کردیم این وضع را تغییر داد یا نه!) نظر آقای بیات از مشهد درباره "عطر سنبل ..." از راه رسید. جیرهکتاب معمولا به مشترکین توصیه میکند اول کتاب را بخوانند و بعد درباره آن نظر بدهند (!!!) اما خب برای این یکی میشد استثنا قائل شد و ... در ادامهاش آمد که "عرض نکردم!":
"کتاب رو که توی محل کارم دریافت کردم، همکاری که کنارم نشسته بود ، کتاب رو ازم گرفت و گفت بزار من بخونمش ... من هم گفتم باشه !!!
موقع پس دادن با خنده زیاد داشت قسمتهایی از کتاب رو واسم تعریف میکرد که یه همکار دیگمون که داشت حرفهامون رو گوش میکرد، گفت میشه بدی منم بخونم ...
گفتم: باشه :-(((
موقع پس دادنش همون حالتهای دوست قبلی البته با یه حسرت توی نگاهش ...
گفتم: چی شده؟
گفت: چون بهت قول دادم که کتاب رو زود برگردونم به همسرم اصرار کردم که دیشب حتما کتاب رو بخونه ... اما صبح که میخواستم کتاب رو بیارم برات دیدم که نخونده ... حیف شد کاش اون هم میخوند !!!
من در کمال تواضع یه خودکار برداشتم و روی صفحه اول کتاب، اون رو به دوستم تقدیم کردم و اون هم خیلی خوشحال شد :)))
خلاصه بعد از این همه ماجرا اومدم که دوباره کتاب رو ثبت کنم که این دفعه آروم کتاب رو ببرم خونه و بخونمش :)
دکمه ثبت رو که فشار دادم دیدم که یک دفعه پیغام اومد که: "شما این کتاب رو قبلا دریافت کردهاید ..."
ای داد حالا اینو چکارش کنم. گفتم میرم از توی بازار میخرم. به ازاء یه بعدازظهر کتابفروشیهای مشهد رو گشتن و راه رفتن و چرخیدن ... آخرش هم پیدا نکردم. اومدم و توی تلگرام دست به دامان "مانی شهریر" عزیز شدم مانی دوستداشتنی هم گفت که خودم دوباره برات ثبتش میکنم و امروز دیدم که ثبت شده :))))
همه اینها رو گفتم که به شما یادآوری کنم هنوز نخوندمش که نظر بدم … منتظر باشید . به زودی نظر میدم :)))))))))" (محمدصادق بیات، مشهد)
خودمانیم، با دریافت نظر آقای بیات دیگر باید واقعا همت میکردم و مینشستم و این دستهگلها را برای "عطر سنبل ..." میفرستادم. اما چند روز قبلترش همکارم پاسخ تماس تلفنی مشترکی را داده بود که به عنوان اولین جیرهکتاب "عطر سنبل ..." را برایش فرستاده بودیم و حالا معترض بود که "این کتاب مبتذل چیست که برای من فرستادهاید!" در پی تحقیقات به عمل آمده مشخص شد که یکی دو روز بعد از اینکه ما کتاب را ارسال کرده بودیم، دوست جدیدمان خودشان "قمارباز" داستایفسکی را انتخاب کرده بودند. با دیدن این انتخاب سری تکان دادم و پیش خودم گفتم که اگر هنگام انتخاب کتاب، این "سرنخ" را دیده بودم مطمئنا با سبک و سنگین کردن بیشتری درباره ارسال "عطر سنبل ..." برایشان تصمیم میگرفتم.
بنابراین حالا دیگر میدانید که چرا برای صادر کردن این حکم کلی اینقدر دستدست کردهام و با خودم کلنجار رفتهام که بالاخره این نشان افتخار را به "عطر سنبل ..." بدهم یا نه!
واقعیت این است که اگر بخواهیم "آماری" به موضوع نگاه کنیم، نشان افتخار همچنان سهم و حق "عطر سنبل ..." است. تعداد کسانی که کتاب، نثر و نگاه نویسندهاش و احیانا جهانبینیای را که دارد توضیح میدهد، نمیپسندند به نسبت آنقدر کم است که باز میتوان "چشمبسته" جلو رفت و خیلی احساس نگرانی نکرد. اما وقتی پای سلیقه آدمها به میان میآید، انگار هیچوقت نمیشود به قله آرمانی "صد در صد" رسید (همین چند روز پیش یکی از دوستان تازه جیرهکتاب به "دوزخ" دن براون امتیاز یک از پنج دادند و بار دیگر صحت این گزاره را تاکید کردند).
بنابراین از من به شما نصحیت که تا میتوانید درباره کتابهایی که دوستشان دارید و آنها که نظرتان را جلب نکردهاند امتیاز و نظر بدهید که تنها راهی که میشود سرنخی از سلیقهی متنوع آدمها بدست آورد فکر میکنم همین است.
آقای بیات اشاره کرده بودند که یک بعدازظهر کتابفروشیهای مشهد را زیر پا گذاشتهاند و کتاب "پرفروشی" مثل "عطر سنبل ..." را پیدا نکردهاند.
وقتی چند سال پیش بابک تختی (مدیر نشر قصه، فرزند جهانپهلوان تختی و همسر منیرو روانیپور) به همراه اهل و عیال از ایران مهاجرت کردند ابتدا انگار کار و بار نشر قصه را به وکیلی سپرده بودند و چند صباحی کتابهای این نشر از جمله "عطر سنبل ..." به روش معمول تجدید چاپ میشد. بعدها اما حدس میزنم که فعالیت نشر به دلیل موانع قانونی متوقف شد و از آن زمان تجدید چاپ "عطر سنبل ..." را "بازار سیاه نشر" برعهده گرفت. در حال حاضر کتاب را اهالی این بازار (که بر ما معلوم نیست کی هستند و کجا هستند!) به عنوان همان آخرین چاپ قانونی زمان حضور بابک تختی (چاپ هجدهم، سال 1388) به روشهای زیرزمینی چاپ میکنند و گهگاه قیمت آن را هم، بسته به مظنه قیمت کاغذ، کمی بالا یا پایین میبرند.
خلاصه اینکه بخاطر این وضعیت نمیتوان سختیاب بودن کتاب در مشهد را زیاد نشانه چیز خاصی به حساب آورد. اما به هر حال این نکته را هم نباید از نظر دور داشته باشیم که وقتی در بازار دنبال کتاب خاصی میگردید، بسته به اینکه کتاب مورد نظرتان چیست، ناشر آن کدام است و خودتان در کجای این سرزمین گل و بلبل قرار دارید، ممکن است کارتان خیلی سخت باشد! (از این نظر گاهی حتی اگر پایتختنشین هم باشید خیلی وضعتان بهتر نخواهد بود!)
این واقعیت را معمولا دستاندرکاران امور خیلی در معادلاتشان دخالت نمیدهند. اما به نظر من تاثیر آن در "کتابنخوانی" خلق چندان هم کم نیست.