الان ماهها است که مطلبی قدیمی در وب سایت جیرهکتاب با عنوان "دخترها قبل از 25سالگی بخوانند!" پربینندهترین صفحه جیرهکتاب است. این مطلب که در پاییز 1392 منتشر شده، برگردان فهرستی است که خانمی به نام Rachel Grate برای مطالعه دختران نوجوان پیشنهاد داده و من وقتی اولینبار آن را دیدم، چون اغلب کتابهای معرفی شده در آن به فارسی ترجمه شده بود، فکر کردم که خوب است این انتخابهای خانمِ Grate را به مخاطبان جیرهکتاب معرفی کنم.
اما حالا با دیدن میزان استقبال از این فهرست، یکجورهایی حسودیام شده و راستش به نظرم رسیده که مگر ما خودمان چی کم داریم که نتوانیم فهرستی از کتابها را برای خواندن به دختران نوجوان پیشنهاد کنیم (از شما چه پنهان در فکرم که بعد از انتشار این فهرست برای "پسرهای نوجوان" هم فهرستی آماده کنم و اینجوری رقابت با کارشناسان خارجی را به سطح بالاتری ارتقا دهم!) اما گذشته از شوخی، خانمِ Grate در معرفی فهرستش به این نکته اشاره میکند که کتابهای انتخاب شده با این هدف در فهرست او گنجانده شدهاند تا طرز فکر خواننده خود را درباره "زن بودن" شکل دهند. و خب راستش این دیدگاهی نیست که جیرهکتاب کتابهای فهرست خود را که در ادامه آمده، براساس آن انتخاب کرده!!!
در انتخاب کتابهای پیشنهادی این فهرست فرض کردهام کسانی که میخواهند از میان این کتابها عنوانی را برای خواندن انتخاب کنند، خیلی کتابخوان نیستند. بنابراین تلاش کردهام کتابهایی را در اینجا بیاورم که خواندنشان لذتبخش است و خوانندگان غیرحرفهای را با احتمال بالایی به خود جلب میکند (با این شرط "سرگذشت ندیمه"ی مارگارت اتوود و "آبیترین چشم" تونی موریسون نمیتوانستند جزو انتخابهای جیرهکتاب باشند!) همچنین تلاش کردهام کتابهای پیشنهادیام یا جزو آثار مطرح ادبیات نوجوان باشند و اصطلاحا "کلاسیک شده باشند" یا از آثاری باشند که اگر هنوز به اقتخار "کلاسیک بودن" نائل نشدهاند، اما این قابلیت و پتانسیل را دارند که در آینده این عنوان را از آن خود کنند.
کتابهای کلاسیک ادبی این ویژگی را دارند که نسلها پشتسرهم آنها را میخوانند و همین تجربه مشترک خواندن، اینکه مادربزرگ و مادر و دختر هر سه مثلا "زنان کوچک" را خوانده باشند، عاملی میشود برای ارتباط و نزدیکی فرهنگی نسلها با یکدیگر. ارتباطی که ما متاسفانه در کشورمان به دلیل آنکه ادبیات نوجوان کمسال است و سالهای زیادی از بوجود آمدن بازار مستقل کتابهای نوجوانان نمیگذرد، چندان با آن آشنا نیستیم.
کلاسیکهای ادبی که تکلیفشان روشن است. اما کتابهایی هم هستند که هنوز مدت زیادی از انتشارشان نگذشته و هنوز خوانندهها تکلیف خودشان را با آن روشن نکردهاند که آیا همینطور نسل به نسل آنها را خواهند خواند، یا اینکه شهرت و طرفدارهایشان محدود به نسلی خاص میشوند و به مرور دیگر کسی به سراغ آنها نخواهد رفت. بهنظرم شاید بشود با تبلیغ فهرستهایی مثل این و پیشنهاد ما نسل قبلیها به نسل جدید، نقشی در "کلاسیک" کردن اینجور کتابها داشته باشیم. بنابراین من که نوجوانیام را با خواندن "قصههای مجید" هوشنگ مرادی کرمانی سپری کردهام، با این امید آن را اینجا در فهرست قرار دادهام. "هری پاتر" خانم رولینگ و "کتابدزد" مارکوس زوساک هم با آنکه هنوز کاملا موفق به دریافت نشان "کلاسیک بودن" نشدهاند، اما فاصله چندانی با این جایگاه ندارند و ... چند نسل دیگر تکلیفشان دقیقا مشخص خواهد شد.
در مطلب معرفی فهرست خانم Grate اشاره کرده بودم که کتابهای فهرست همه برای یک گروه سنی مشخص در نوجوانی نوشته نشدهاند. بعضیها مخاطب اصلیشان نوجوانان کمسنوسالتر (دوره سنی آخر دبستان و راهنمایی) هستند و بعضی هم برای گروه سنی بالاتر (دبیرستان) نوشته شدهاند. در اینجا هم مثل آن فهرست، همین ویژگی برقرار است و به همینخاطر کتابها را به ترتیب گروه سنی مخاطب از سنین پایینتر به سنین بالاتر مرتب کردهام. چند عنوان آخر فهرست هم کتابهایی از قفسهی همهسالان/بزرگسالان هستند که جیرهکتاب معتقد است نوجوانان دبیرستانی با خواندن آنها میتوانند "کتاب خواندن جدیتر" را تجربه کنند.
خب پرحرفی بس است. مثل همه فهرستهای جیرهکتاب اگر کتاب دیگری را میشناسید که استحقاق قرار گرفتن در این فهرست را دارد، آن را از طریق امکان درج نظر در پایین صفحه به ما و بقیه معرفی کنید. اگر هم با پیشنهادهای جیرهکتاب موافق هستید، کتابهای فهرست را بخرید و به دختران نوجوان اطرافتان هدیه بدهید
نویسنده: ادیت نزبیت
ترجمه: شیما فتاحی
ناشر: قدیانی
سال نشر: 1403 (چاپ 1)
قیمت: 135000 تومان
تعداد صفحات: 296 صفحه
شابک: 978-964-417-714-9
امتیاز کتاب: (4.1 امتیاز با رای 16 نفر)
همه چیز از موقعی شروع میشود که در یک شب وحشتناک پلیس به در خانهی روبرتا، پیتر و فیلیس میآید و پدرشان را با خود میبرد. پدر بچهها مرد محترمی است که اما گرفتار مشکلی شده و همین مساله باعث میشود که او به زندان بیافتد. بچهها و مادرشان که تا پیش از این به راحتی و آسودگی در شهر زندگی میکردند مجبور میشوند به خانهای روستایی نقل مکان کنند و از این به بعد نگران دخل و خرجشان باشند. خانه آنها در کنار یک خطآهن قرار دارد که هر روز در ساعات مشخصی قطار از روی آن عبور میکند و بچهها وقتی تصمیم میگیرند تا برای رفع دلتنگیشان از نبود پدر هر روز در ساعتی معین برای مسافران قطار دست تکان بدهند به "بچههای راهآهن" معروف میشوند و ...
داستان با این جملات شروع میشود:
"آنها از اصل بچههای راهآهن نبودند. تصور نمیکنم که تا آن موقع راجع به راهآهن هیچ فکری هم کرده بودند جز این که آن را وسیلهای برای رسیدن به "ماکسیلین" و "کوک"، "پانتومیم"، باغوحش و "مادام تسو" بدانند. آنها فقط بچههایی حومهنشین و عادی بودند که با پدر و مادرشان در یک خانهی ییلاقی معمولی با روکار آجر قرمز زندگی میکردند که در جلویی آن شیشهی رنگین داشت و یک راهرو و آجر فرش که اتاق ناهارخوری به حساب میآمد و یک حمام با آب سرد و گرم و زنگهای برقی، پنجرههایی به سبک فرانسوی و یک رنگ و روغن سفید و گرانقیمت، و خلاصه همانطور که واسطههای معاملات ملکی میگویند، دارای کلیه وسایل مدرن و راحت ..."
نویسنده: اریش کستنر
ترجمه: سپیده خلیلی
ناشر: محراب قلم
سال نشر: 1400 (چاپ 2)
قیمت: 100000 تومان
تعداد صفحات: 160 صفحه
شابک: 978-600-413-135-3
امتیاز کتاب: (4.8 امتیاز با رای 12 نفر)
لوته و لوئیزه به مرور متوجه میشوند که با یکدیگر خواهر هستند و در پایان اردوی تابستانی تصمیم عجیبی میگیرند. اینکه جاهایشان را با همدیگر عوض کنند. لوته به وین نزد پدرشان برود و لوئیزه به مونیخ نزد مادر …
"راستی شما میدانید "زهبول" کجاست؟ مقصودم آن دهکده کوهستانی است. "زهبول" در کرانه دریاچه "بولزه"؟ نه؟ عجیب است. از هرکس میپرسم نمیداند "زهبول" کجاست؟ در هر حال "زهبول" در کرانه دریاچه "بولزه"، باید در محلی باشد که از آنهایی که آن را میشناسند سوال نکردهایم. البته این تعجبی ندارد. چنین چیزی امکان دارد.
بسیار خوب، حالا که "زهبول" در کرانه دریاچه "بولزه" را نمیشناسید، لابد اسم شبانهروزی ییلاقی بچهها هم (که در این دهکده واقع شده است) به گوشتان نخورده است. آنجا یکی از معروفترین شبانهروزیهای دختر بچههاست. حیف شد؛ ولی این هم مهم نیست. شبانهروزیهای بچهها مثل نانماشینی و گلهای صحرایی، شبیه یکدیگرند. اگر یکی از آنها را دیده باشید، میتوانید تصور کنید که این شبانهروزیها مثل کندوهای بزرگ پر از زنبور هستند. صدای خنده، وراجی، قهقهه و فریاد، مانند وزوز پی در پی کندوی زنبورها قطع نمیشود ..."
پس باید دید که ماتیلدا چهطور میتواند رو دست پدر و مادرش بلند شود و به مدیر مدرسه بفهماند که استعداد و قدرتی کاملا استثنایی دارد.
"نکتهی خندهداری که در مورد پدر و مادرها وجود دارد این است که، حتی اگر فرزندشان چندشآورترین موجود عالم هم باشد، باز گمان میکنند تحفهای بیهمتاست!
بعضی از آنها، از این هم فراتر میروند و عشق به فرزند، چنان کورشان میکند که خیال میکنند رگههایی از نبوغ در فرزندشان هست!
البته تا اینجای کار، زیاد اشکال ندارد. چون، به هر حال تا بوده، چنین بوده! اما ... امان از وقتی که دربارهی هوش سرشار بچههای نفرتانگیزشان برای ما سخنپراکنی میکنند! آنوقت است که فریادمان به آسمان بلند میشود: "یک لگن بیاورید! حالمان دارد به هم میخورد!"
معلمهای مدرسه که ناچارند چنین مزخرفاتی را از پدر و مادرهای از خودراضی تحویل بگیرند، واقعا خیلی عذاب میکشند. ولی معمولا موقع نوشتن کارنامه، تلافیاش را در میآورند ..."
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
ناشر: معین
سال نشر: 1403 (چاپ 39)
قیمت: 550000 تومان
تعداد صفحات: 684 صفحه
شابک: 964-564-388-0
امتیاز کتاب: (4.5 امتیاز با رای 11 نفر)
"مش اسدالله صفحهای از کتابی پاره کرد. با صفحه پاره شده پاکت قیفی درست کرد. تویش تنباکو ریخت. گذاشت توی ترازو. وزنش کرد. درش را بست و داد دست من. قند و چای و زردچوبه هم گرفته بودم. مش اسدالله چرتکه انداخت، حساب کرد و پولش را گرفت. راه افتادم. به خانه که رسیدم، مادربزرگ چیزهایی را که از مش اسدالله، بقال سر کوچه، گرفته بودم از من گرفت و پاکتها را خالی کرد و کاغذهایشان را، که صفحه کنده شده کتاب بود، داد به من و گفت که بریزم توی سطل آشغال.
تعطیل تابستان بود و کار درست و حسابی نداشتم. همینجور، برای اینکه خودم را سرگرم کنم، نشستم گوشه اتاق و بنا کردم به خواندن صفحههای کتابی که تویشان تنباکو و قند و چای و زردچوبه پیچیده شده بود. چهار تا صفحه پشت هم بود، از صفحه شانزده تا بیست. اول زردیهای زردچوبه و سفیدیهای قند را، قشنگ و با صبر و حوصله، از روی صفحهها فوت کردم و پاک کردم و بنا کردم به خواندن. چقدر خوب و ساده و گیرا نوشته شده بود! قصه خوبی بود. هر چهار صفحه را خواندم. حقیقتش، تا آن موقع کتابی غیر از کتابهای درسی نخوانده بودم. آن چهار صفحه را که خواندم، مزه شیرینش، ته صفحه بیست، یعنی آخرین صفحهای که به دستم رسیده بود، قطع شد، درست جای حساس و هیجانانگیز قصه ..."
نویسنده: فرهاد حسنزاده
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
سال نشر: 1402 (چاپ 8)
قیمت: 145000 تومان
تعداد صفحات: 262 صفحه
شابک: 978-964-391-624-4
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 16 نفر)
هستی دختری نوجوان و آبادانی است که پدر و مادرش از دستش ذله شدهاند. میپرسید چرا؟ چون او هیچ چیزیاش به دخترها نرفته و به جای اینکه وقتاش را به بازی با عروسک و کمک در کارهای خانه به مادرش بگذراند، تا چشم بزرگترها را دور میبیند کفشهای کتانیاش را به پا میکند و به کوچه میرود تا با پسرهای محل فوتبال بازی کند. الحق هم که خوب فوتبال بازی میکند و همه پسرها میخواهند که هستی توی تیم آنها باشد! هستی دلش میخواهد وقتی بزرگ شد فوتبالیست بشود.
زندگی هستی اما وقتی جنگ ایران و عراق شروع میشود به هم میریزد. همانطور که زندگی خیلیهای دیگر با این اتفاق به هم ریخت. خانوادهی آنها مجبور میشود خانهشان را ترک کند و به جای امنتری برود. اما داستان با این مهاجرت ناخواسته تمام نمیشود و اتفاقاتی که در ادامه داستان روی میدهد، توجه هستی را به چیزهای دیگری در زندگی، به جز فوتبال بازی کردن، جلب میکند.
داستان کتاب با این جملات آغاز میشود:
"دستم شکسته بود. دست شکستهام توی گچ بود و از گردنم آویزان. تازه، درد هم میکرد. ولی جرئت جیک زدن نداشتم از ترس بابا. بابا هم جیک نمیزد، به جایش غلغل میکرد. عینهو دیگ آبجوش که آبش از کنارههای درش بزند بیرون، جیزجیز جوش میزد و راه میرفت. آنقدر عصبانی بود که اگر تمام نخلستانهای آبادان و خرمشهر را هم به نامش میکردی، خوشحال نمیشد. حتی اگر تمام کشتیها و لنجهای بندر را میدادی، یا حتی…
بیا دیگه ادبار!
هر کس نمیدانست فکر میکرد اسم من ادبار است. اسمم نبود و میدانستم معنیاش خوب نیست. من هم یواش راه میرفتم، چون میترسیدم. میترسیدم از پلهها بیافتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمیخواست باز برم تو اتاق گچ و دکتر آن یکی دستم را هم گچ بگیرد. بابا پایین پلهها ایستاد و نگاهم کرد. آفتاب دم ظهر چشمهایش را تنگ کرده بود. عینک دودیاش را یادش رفته بود بیاورد. سفیدی تخم چشمهایش معلوم نبود، ولی میدانستم چهقدر از دیدنم برزخ است. همانطور که بدجور نگاهم میکرد، گفت: «بذار برسیم خونه، بلالت میکنم!»
بلال نمیکرد، نه بلال و نه شلال. فقط از اخم و چپگی نگاه کردنش بلال میشدم. هیچی نگفتم و اول بغض و بعد عطسه کردم. عادتم بود. هرموقع بغضم میگرفت، پشتبندش عطسه میآمد ..."
نویسنده: لوییس سکر
ترجمه: حسین ابراهیمی (الوند)
ناشر: قدیانی
سال نشر: 1400 (چاپ 1)
قیمت: 150000 تومان
تعداد صفحات: 276 صفحه
شابک: 978-964-417-335-6
امتیاز کتاب: (4.7 امتیاز با رای 7 نفر)
استنلی به حکم دادگاه و بخاطر جرمی که مرتکب نشده محکوم میشود که مدتی را در اردوگاه گرینلیک و در میان دیگر محکومین نوجوان این مرکز بگذراند. سرپرست اردوگاه بچهها را مجبور میکند تا هر روز یک گودال به عمق یک متر و نیم در بیابان اطراف اردوگاه بکنند. او در اردوگاه با پسری به نام زیرو (Zero) دوست میشود و با کمک او معمای گودالهای اردوگاه گرینلیک را حل میکند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"اردوگاه گرینلیک دریاچه ندارد. البته روزگاری بزرگترین دریاچه تگزاس اینجا بود. اما این صحبت صد سال پیش است. حالا دیگر اینجا سرزمینی خشک و برهوت است.
سابقا شهرک گرینلیک هم اینجا بود. اما با خشک شدن و از بین رفتن دریاچه، مردم شهرک هم آرامآرام آن را ترک کردند.
روزهای تابستان گرمای هوا در سایه - البته اگر کسی سایهای پیدا کند - چهل و پنج درجه سانتیگراد است. در دریاچه خشک و پهناور، سایه چمدانی هم وجود ندارد.
تنها درختان این ناحیه دو درخت بلوط کهنسال، در حاشیه شرقی "دریاچه" است. بین دو درخت ننویی بستهاند و پشت آن هم کلبهای چوبی به چشم میخورد.
ساکنان اردوگاه اجازه خوابیدن در ننو را ندارند. ننو مخصوص رئیس اردوگاه است. سایه مال رئیس است ..."
نویسنده: آر. جی. پلاچیو
ترجمه: پروین علیپور
ناشر: افق
سال نشر: 1402 (چاپ 13)
قیمت: 340000 تومان
تعداد صفحات: 442 صفحه
شابک: 978-964-369-982-6
امتیاز کتاب: (4.6 امتیاز با رای 18 نفر)
او حالا میخواهد وارد مدرسهای جدید شود و کلاس پنجم را شروع کند و تنها آرزویش این است که با او مثل بچهای معمولی رفتار شود.
ولی شاگردان مدرسهی جدید نمیتوانند از کنار صورت غیرعادی او عادی عبورکنند.
آیا او میتواند همکلاسهایش را قانع کند که برخلاف ظاهر غیرعادیاش، بچهای عادی و مثل آنهاست؟ (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
(گروه سنی مخاطب این کتاب سنین 8 تا 12 سال در نظر گرفته شده است)
" میدانم که یک پسر ده سالهی عادی نیستم. منظورم این است که بدون شک کارهایم عادی است؛ مثلا بستنی میخورم، دوچرخه سواری میکنم، توپبازی میکنم، و ایکسباکس دارم. تصور میکنم این چیزها مرا عادی میکند. و احساس میکنم عادی هستم. ولی در درونم میدانم که در زمین بازی، بچهها از دیدن یک بچهی عادی وحشتزده جیغ نمیزنند و فرار نمیکنند. میدانم که مردم به بچههای عادی در کوچه و خیابان خیره نمیشوند.
اگر چراغ جادو داشتم و میتوانستم یک آرزو بکنم، آرزویم این بود که صورتی عادی داشته باشم تا هیچکس به آن توجه نکند. آرزو میکردم که میتوانستم در خیابان راه بروم بدون اینکه مردم با دیدن من سر برنگردانند. بهنظر من تنها دلیلی که من عادی نیستم این است که دیگران مرا عادی نمیبینند ..."
نویسنده: ال. ام. مونتگمری
ترجمه: سارا قدیانی
ناشر: قدیانی
سال نشر: 1402 (چاپ 23)
قیمت: 140000 تومان
تعداد صفحات: 493 صفحه
شابک: 978-964-536-188-2
امتیاز کتاب: (4.7 امتیاز با رای 17 نفر)
ماریلا و متیو کاتبرت، خواهر و برادری که هر دو سن و سالی ازشان گذشته، تصمیم میگیرند برای اینکه کمکی در کارهای مزرعهشان بگیرند، سرپرستی پسری را از یتیمخانه قبول کنند. اما بر اثر اشتباهی اداری، مسئولین آنی شرلی را به روستای کاتبرتها میفرستند. حالا کاتبرتها باید تصمیم بگیرند، آنی شرلی را نزد خود نگه دارند یا او را به همانجایی که از آن آمده برگردانند …
"خانم ریچل لیند درست جایی زندگی میکرد که جاده اصلی اونلی با شیبی ملایم به گودال کوچکی منتهی میشد که توسکاها و گلآویزها حاشیه آن را پوشانده بودند. از میان آنها جوی آبی میگذشت که در دوردستها از لابهلای درختان زمین کاتبرت پیر سرچشمه میگرفت. گفته میشد این جوی در ابتدای مسیرش پیچ در پیچ و پرشتاب است و هنگامی که از میان درختان میگذرد، آبگیرها و آبشارهای کوچکی را به وجود میآورد. اما وقتی به گودال لیند میرسید، به نهری آرام و سر به راه تبدیل میشد؛ زیرا حتی یک جوی آب هم بدون رعایت ادب و احترام، از جلو خانه خانم ریچل لیند رد نمیشد و احتمالا میدانست که خانم ریچل پشت پنجره خانهاش نشسته است و با چشمان تیزبینش همهچیز، از جویهای آب گرفته تا بچهها را زیر نظر دارد ..."
"باک روزنامه نمیخواند وگرنه بو میبرد که دردسر در پیش است، نه فقط برای او، بلکه برای همهی سگهای ساحلی از پوگت ساند تا سن دیئگو که عضلاتی قوی و پشمی بلند و گرم دارند. زیرا جویندگان قطب شمال بکر فلز زردی یافته بودند و در نتیجه کشتیهای بخار و شرکتهای حمل و نقل کار و بارشان رونق گرفته بود و هزاران مرد به سرزمین شمال هجوم برده بودند. این مردها سگ لازم داشتند، سگهایی درشت اندام با عضلاتی قوی که برایشان بار بکشند و پشمهایی چنان انبوه که بتوانند در برابر یخبندان تاب بیاورند ..."
نویسنده: جین وبستر
ترجمه: میمنت دانا
ناشر: ابر سفید
سال نشر: 1397 (چاپ 2)
قیمت: 180000 تومان
تعداد صفحات: 184 صفحه
شابک: 978-964-8007-73-2
امتیاز کتاب: (4.9 امتیاز با رای 23 نفر)
"اولین چهارشنبه هر ماه، روزی بهطور کامل هولناک بود. روزی بود که با ترس انتظارش را میکشیدند، با دلیری و شجاعت به کارها میرسیدند و سرانجام با شتاب به پایانش میبردند. باید کف اتاقها و راهروها بدون هیچگونه لک، مبلها و صندلیها بدون ذرهای گرد و خاک، و روکش تختخوابها بدون کوچکترین چروک باشد.
نود و هفت بچه کوچولوی یتیم را که در هم میلولیدند باید نظافت کرد، موهایشان را شانه زد، روپوشهای کتان شطرنجی مدرسه را به تنشان کرد، تکمههایشان را بست و هر دقیقه به نود و هفت نفر آنها یادآور شد:
هروقت یکی از معتمدان از شما سوالی کرد شما بگوئید بله قربان. یا نه قربان. و کلمه قربان را فراموش نکنید.
چون "جروشان آبوت" بینوا از همهی بچهها بزرگتر بود، از اینرو جور همه را میکشید.
سرانجام این چهارشنبه هم مثل ماههای گذشته به پایان رسید و "جروشا آبوت" که تمام بعدازظهر را در آشپزخانه برای مهمانهای پرورشگاه یتیمان ساندویچ درست کرده بود، خسته و کوفته به طبقه بالا رفت تا به کارهای روزانه خودش بپردازد ..." (برگرفته از ترجمه داریوش شاهین)
نویسنده: ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
ترجمه: قاسم صنعوی
ناشر: جغد
سال نشر: 1403 (چاپ 20)
قیمت: 275000 تومان
تعداد صفحات: 245 صفحه
شابک: 978-200-100-338-9
امتیاز کتاب: (4.1 امتیاز با رای 39 نفر)
"دست در دست، بیآن که عجله به خرج دهیم، در خیابان راه میرفتیم. توتوکا به من رسم زندگی را آموخت. و من خیلی خوشحال بودم. زیرا برادر بزرگترم دستم را گرفته بود و چیزها را به من یاد میداد. او در خارج از خانه چیزها را بمن یاد میداد. زیرا در خانه خودم به تنهایی با کشف مسائل تعلیم میگرفتم، و وقتی این کار را به تنهایی میکردم مرتکب اشتباه میشدم، و وقتی اشتباه میکردم همیشه در آخر کار ضربهای به لنبرهایم میزدند. ابتدا هیچکس مرا نمیزد، اما بعد به ماجرا پی بردند و وقتشان را صرف این میکردند که بگویند من شیطانم، طاعونم، گربه لعنتی هرزهام …"
نویسنده: جی. کی. رولینگ
ترجمه: سعید کبریایی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1403 (چاپ 6)
قیمت: 220000 تومان
تعداد صفحات: 348 صفحه
شابک: 978-600-182-828-7
امتیاز کتاب: (4.8 امتیاز با رای 21 نفر)
هری پسر یتیمی که پدر و مادرش را از دست داده، در شبی تاریک به خاله و شوهر خالهاش سپرده میشود تا از او مواظبت کنند و او را بزرگ کنند. هری در خانهی خالهاش خیلی سختی میکشد. خانوادهی خالهی هری بسیار پسرشان دادلی را لوس میکنند و در عوض هرچه دستشان میرسد به هری سرکوفت میزنند و او را اذیت میکنند.
اما پس از سالها، درست وقتی زمان مدرسه رفتن هری میشود اتفاقی میافتد. آدمهای عجیبی از راه میرسند و هری را با خود به شگفتانگیزترین مدرسهی شبانهروزی دنیا میبرند. به مدرسهی جادوگری هاگوارتز.
در هاگوارتز است که بالاخره هری متوجه میشود چه بلایی بر سر پدر و مادرش آمده و …
"آقا و خانم دورسلی ساکن خانهی شمارهی چهار خیابان پریوت درایو بودند. خانوادهی آنها بسیار معمولی و عادی بود و آنها از این بابت بسیار راضی و خشنود بودند. این خانواده به هیچ وجه با امور مرموز و اسرارآمیز سر و کار نداشتند زیرا سحر و جادو را امر مهمل و بیهودهای میپنداشتند و علاقهای به این گونه مسائل نداشتند.
آقای دورسلی مدیر شرکت دریلسازی گرونینگز، مردی درشتاندام و قوی هیکل بود با گردنی بسیار کوتاه که سبیل بلندی داشت. همسر او، خانم دورسلی زنی لاغراندام بود با موهای بور و گردنی کشیده و بلند. بلندی گردنش بسیار برایش مفید بود زیرا بیشتر وقتش را صرف سرک کشیدن به خانهی همسایهها میکرد. آنها پسری داشتند به نام دادلی که به عقیده خودشان لنگه نداشت ..."
نویسنده: مارکوس زوساک
ترجمه: مرضیه خسروی
ناشر: نگاه
سال نشر: 1402 (چاپ 12)
قیمت: 285000 تومان 258000 تومان
تعداد صفحات: 575 صفحه
شابک: 978-600-376-006-6
امتیاز کتاب: (4.5 امتیاز با رای 10 نفر)
آقای هابرمان نقاش ساختمان است و همچنین نوازنده آکاردئون. خانم هابرمان هم با شستن رختهای خانوادههای متمول شهر به خرج و دخل خانه کمک میکند. سالهای آغازین جنگ جهانی دوم است و مردم آلمان هرقدر که بیشتر از جنگ میگذرد زندگیشان سختتر میشود. در این میان، آقای هابرمان در قلب آلمان نازی، تصمیم میگیرد به یک یهودی پناه دهد و از لیزل و همسرش میخواهد که به او در این راه کمک کنند. لیزل هم با کمک پدرش خواندن و نوشتن را یاد میگیرد و اولین کتابی که میخواند همان کتاب "راهنمای کندن قبر" است که دزیده. او حالا دیگر به خواندن علاقمند شده و هرجا چشمش کتابی میبیند، آن را میدزد. کاری که در آلمان نازی میتواند او و خانوادهاش را به دردسر جدی بیاندازد ...
"یک واقعیت کوچک: شما میمیرید.
من با صداقت تمام، همه تلاشم را میکنم تا این قضیه را با خوشرویی گزارش کنم، اگرچه بیشتر مردم طوری هستند که در باور کردن من تاخیر میاندازند. خواهش میکنم، به من اعتماد کنید. من قطعا میتوانم خوشرو باشم. میتوانم شیرین باشم. دلپذیر. مهربان و خوشبرخورد. و تازه، هنوز کجایش را دیدهاید. فقط از من نخواهید که قشنگ هم باشم. زیبابودن هیچ ربطی به من ندارد.
واکنش به واقعیت ذکرشده در بالا نگرانتان میکند؟ مصرانه تقاضا دارم نترسید. اگر هیچ چیز دیگری نباشم، حداقل منصفم.
راستی ... یک مقدمه.
یک شروع.
ادبم کجا رفته؟
میتوانستم به نحو شایستهای خودم را معرفی کنم، ولی واقعا احتیاجی به این کار نیست. مرا به خوبی و بهزودی خواهید شناخت، و این خود، بستگی به یک سری متغیرهای جورواجور دارد. کافی است بگویم که در نقطهای از زمان، بالای سرتان خواهم ایستاد ..."
نویسنده: لوئیز ام آلکوت
ترجمه: شهیندخت رئیسزاده
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1400 (چاپ 9)
قیمت: 120000 تومان
تعداد صفحات: 352 صفحه
شابک: 978-600-121-053-2
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 24 نفر)
لاری پسر نوجوانی است که پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه پدربزرگ پولدارش در همسایگی خانواده مارچ زندگی میکند. او معمولا از دور شلوغبازیهای چهار خواهر را در خانهی همسایه نگاه میکند و تنهایی خود را با زندگی دختران مارچ مقایسه میکند. تا اینکه روزی جو مارچ لاری را به جمع خواهرها دعوت میکند. آشنا شدن لاری با خانواده مارچ باعث میشود تا او خود را یکی از اعضای خانواده آنها بداند و در اتفاقات مختلف داستان با شادیهای آنها شاد شود و برای حل مشکلات و سختیهای زندگی آنها تلاش کند.
"جو غرغرکنان روی قالی دراز کشید و گفت: "کریسمسی که بدون هدیه باشد، کریسمس نیست."
مگ هم با خجالت نگاهی به لباس کهنهاش کرد و گفت: "آره خیلی بد است که آدم فقیر باشد."
ایمی با ناراحتی آهی کشید و گفت: "فکر نمیکنم انصاف باشد که بعضی از دخترها یک عالم چیزهای قشنگ داشته باشند و دخترهای دیگر هیچ چیز نداشته باشند."
بت از آن گوشه که بود، با خوشحالی گفت: "در عوض ما پدر و مادر، و همدیگر را داریم."
هر چهار نفر آنها که نور آتش بر چهرههایشان افتاده بود، با شنیدن این حرف خوشحالکننده شاد شدند، اما وقتی حرف غمانگیز جو را شنیدند دوباره چهرههایشان را سایهای از غم پوشاند. جو گفت: "اما ما که الان پدر نداریم. شاید هم تا مدتی طولانی پدر نداشته باشیم." ..."
نویسنده: سوزان فلچر
ترجمه: حسین ابراهیمی (الوند)
ناشر: پیدایش
سال نشر: 1401 (چاپ 6)
قیمت: 249000 تومان
تعداد صفحات: 336 صفحه
شابک: 978-600-296-028-3
امتیاز کتاب: (4 امتیاز با رای 1 نفر)
این ماجرا ادامه پیدا میکند تا زمانی که شهرزاد به حرمسرای شهریار برده میشود و او با هوشمندی هر شب برای شهریار داستانی تعریف میکند که پایان آن در شب بعد مشخص میشود. بنابراین شهریار برای شنیدن پایان هر قصه، روز بعد از دادن دستور قتل شهرزاد خودداری میکند و هر شب او را به اتاق خود احضار میکند. اما شهرزاد چه مدت میتواند قصههایی به هم ببافد تا جان خود و دیگر دختران شهر را از خشم شهریار مصون نگه دارد!
"خاله خاور همیشه به من میگفت: «مرجان، چه بر سر تو خواهد آمد؟» هر وقت کار ابلهانهای از من سر میزد، هر وقت پایم به کوزه روغن میخورد و آن را روی زمین سرنگون میکردم یا به زغالهای اجاق خیره میشدم و آنقدر به رویا فرو میرفتم تا عدسی روی آتش میسوخت، خاله خاور همین جمله را تکرار میکرد. اما میدانستم او منظور دیگری دارد. شاید من هرگز به خانهی بخت نمیرفتم. هیچکس حاضر نبود عروسی لنگ، با پای کج و کوله را به خانهی خود ببرد. باآنکه میتوانستم به سرعت بدوم، سبویی را روی سرم حمل کنم و مثل دخترهای دیگر با گوشت بره آبگوشت بپزم، اما نمیتوانستم از بخت نامرادم، از پای لنگم، فرارکنم. بخت نامراد. بدین ترتیب تمام عمر باید با صدقه خویشاوندانم زندگی میکردم. اما مشکل اینجا بود که من خویشاوندی نداشتم. خاله خاور، خالهی واقعی من نبود. از این گذشته او و عمو الی پیر بودند و روزگار با آنها بر سر مهر نبود. وقتی آنها از این جهان میرفتند، هیچکس به داد من نمیرسید. این بود که خاله خاور به بالای سرش نگاه میکرد، آهی از ته دل میکشید و میپرسید: «چه بر سر تو خواهد آمد؟»
در این دنیا هیچکس نمیداند چه بر سر آدمها خواهدآمد."
نویسنده: جری اسپینلی
ترجمه: فریده اشرفی
ناشر: ایرانبان
سال نشر: 1401 (چاپ 13)
قیمت: 160000 تومان
تعداد صفحات: 233 صفحه
شابک: 978-964-2980-05-5
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 12 نفر)
"وقتی بچه بودم، عمو پیت کراواتی داشت با نقش جوجهتیغی. فکر میکردم آن کراوات قشنگترین چیز دنیاست. عمو پیت با حوصله جلوی من میایستاد، و من مشغول دست کشیدن به سطح ابریشمی آن میشدم، حتی گاهی انتظار داشتم یکی از تیغها دستم را سوراخ کند. یک بار اجازه داد آن را ببندم. همیشه دنبال کراواتی مثل آن بودم تا مال خودم باشد. اما هیچ وقت نتوانستم پیدا کنم.
وقتی دوازدهساله شدم از پنسیلوانیا در آریزونا اسبابکشی کردیم. وقتی عمو پیت برای خداحافظی آمد، همان کراوات را زده بود. فکر کردم حتما این کار را کرده تا برای آخرین بار نگاهی به آن بیاندازم و از این بابت از او ممنون بودم. اما آخر سر، در یک غلیان عاطفی، خیلی سریع کراوات را باز کرد و انداخت دور گردن من. گفت: "این مال تو، هدیهی خداحافظی." ..."
نویسنده: مارک هادون
ترجمه: شیلا ساسانینیا
ناشر: افق
سال نشر: 1402 (چاپ 15)
قیمت: 250000 تومان
تعداد صفحات: 343 صفحه
شابک: 964-369-203-5
امتیاز کتاب: (3.9 امتیاز با رای 24 نفر)
"هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود. سگه، روی چمن جلوی خانه خانم "شیرز" دراز کشیده بود. چشمهایش بسته بود. انگار حدقههایش به اطراف میچرخید، مثل اوقاتی که سگها خواب میبینند دارند دنبال گربه میکنند. اما سگه نه میدوید و نه خواب بود. مرده بود. یک چنگک باغبانی از تنش بیرون زده بود. نوک چنگک حتما از تنش رد شده و توی خاک فرو رفته بود چون چنگک روی بدنش سیخ ایستاده بود. به این نتیجه رسیدم که احتمالا سگه با آن چنگک به قتل رسیده چون زخم دیگری را روی بدنش نمیدیدم و در ضمن فکر نمیکنم که کسی بخواهد یک چنگک باغبانی را در تن سگی که به دلایلی مثل سرطان یا تصادف در خیابان مرده، فرو کند …"
نویسنده: نیل شوسترمن
ترجمه: آرزو مقدس
ناشر: پرتقال
سال نشر: 1402 (چاپ 19)
قیمت: 440000 تومان
تعداد صفحات: 443 صفحه
شابک: 978-600-462-158-8
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
گرسنگی، بیماری، جنگ، رنج، بشر موفق شده همه اینها را از میان بردارد. او حتی مرگ را هم از بین برده است و حالا نامیرا شده است. در چنین وضعیتی فقط داسها میتوانند به زندگیها پایان دهند؛ به آنها فرمان داده شده که برای کنترل جمعیت ساکنان زمین این کار را انجام دهند.
سیترا و روئن به عنوان کارآموز یک داس انتخاب شدهاند؛ نقشی که هیچیک از آنها نمیخواهند بپذیرند. این دو نوجوان باید در زمینهی هنر گرفتن جانها حسابی زبردست شوند، چرا که میدانند عاقبت شکست در رقابتی که بین آن دو وجود دارد، از دست دادن جان خودشان است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
کتاب اولین بخش از مجموعهای سهگانه است.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"عصر یک روز سرد ماه نوامبر بود که داس آمد. سیترا پشت میز ناهارخوری نشسته بود و با یک مسالهی سخت جبر کلنجار میرفت و نمیتوانست مقدار X و Y را به دست آورد که این متغیر جدید و مرگبار، به معادلهی زندگیاش قدم گذاشت.
برای خانوادهی ترانوا زیاد مهمان میآمد، به همین خاطر هم وقتی زنگ در را زدند، هیچکس به دلش بد راه نداد؛ خورشید خاموش نشد و هیچ نشانهای نبود که از رسیدن مرگ به خانهشان خبر دهد. شاید بهتر بود کائنات لطف میکرد و هشداری میداد اما در طرح کلی جهان، داسها و ماموران جمعآوری مالیات، به یک اندازه ماورایی هستند. سروکلهشان پیدا میشود، وظیفهی ناخوشایندشان را انجام میدهند و میروند.
مادرش در را باز کرد. سیترا، مهمان را ندید چون وقتی در باز میشد، جلوی دیدش را میگرفت و او را پنهان میکرد. او، مادرش را دید که چطور ناگهان بیحرکت همانجا ایستاد. انگار رگهای تنش سخت شده بودند. انگار اگر ضربهای میخورد، به زمین میافتاد و خرد میشد ..."
نویسنده: آنتوان سنت اگزوپری
ترجمه: لیلی گلستان (تصویرگر: نورالدین زرینکلک)
ناشر: گهگاه
سال نشر: 1402 (چاپ 1)
قیمت: 195000 تومان
تعداد صفحات: 152 صفحه
شابک: 978-622-5500-06-8
امتیاز کتاب: (4.7 امتیاز با رای 120 نفر)
داستان شاهزادهای نوجوان که از سیارهی خود به راه میافتد و کهکشان را طی میکند و بالاخره به زمین میرسد تا با راوی/نویسنده داستان دوست شود.
اینها جملات محبوبی هستند که از متن کتاب انتخاب شدهاند:
ترجمه لیلی گلستان:
"... "من هیچی نمیفهمیدم! باید او را از اعمالش قضاوت میکردم و نه از حرفهایش. او با بویش مرا معطر و دلم را روشن کرده بود. هرگز نباید میگریختم! باید از ورای حیلهگریهایش، متوجه مهر و محبتش هم میشدم. چقدر گلها پر از تناقضاند. خب من خیلی جوان بودم و نمیدانستم چطور باید او را دوست داشته باشم!" " (صفحه 46)
"... - درست است. باید از کسی کاری را بخواهی که بتواند انجامش بدهد. قدرت، بیش از هرچیز باید متکی بر عقل باشد. اگر تو از مردمت بخواهی خودشان را در دریا بیندازند، آنها انقلاب خواهند کرد. من حق دارم از آنها فرمانبری بخواهم، چون تمام فرمانهای من از روی عقل است ..." (صفحه 57)
"... - فقط چیزهایی را میتوانی بشناسی که با آنها رابطه ایجاد کرده باشی. آدمها دیگر وقت شناخت چیزها را ندارند. آنها چیزهای آماده را از مغازهها میخرند، اما چون مغازه دوستفروشی وجود ندارد، آدمها هم دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست میخواهی با من رابطه ایجاد کن! ..." (صفحه 104 و 105)
ترجمه محمد قاضی:
"... - من آن وقتها هیچ نمیتوانستم بفهمم ... میبایست درباره او از روی کردارش قضاوت کنم نه از روی گفتارش. او دماغ مرا معطر میکرد و به دلم روشنی میبخشید. من هرگز نمیبایست از او بگریزم! میبایست از ورای حیلهگریهای ناشی از ضعف او پی به مهر و عاطفهاش ببرم. وه که چه ضد و نقیضند این گلها! ولی من بسیار خامتر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم." (صفحه 44 و 45)
"... باید از هر کس چیزی خواست که از عهده آن برآید. قدرت قبل از هر چیز باید متکی به عقل باشد. اگر تو به ملت خود فرمان بدهی که همه خود را به دریا بیندازند انقلاب خواهند کرد. من حق دارم که از همه اطاعت بخواهم، چون فرمانهای من عاقلانه است." (صفحه 52)
"... هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمیتوان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند، اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بیدوست و آشنا ماندهاند. تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن!" (صفحه 87)
نویسنده: آنماری سلینکو
ترجمه: ایرج پزشکزاد
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1400 (چاپ 27)
قیمت: 590000 تومان
تعداد صفحات: 747 صفحه
شابک: 978-600-121-722-7
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
دزیره چهاردهساله باورش نمیشود که زندگیاش به این سرعت تغییر کرده و آیندهای درخشان در انتظارش است. او عاشق است. همه معتقدند که محبوب و نامزد او، درجهدار جوانی به نام ناپلئون بناپارت، در ارتش بزودی ترقی خواهد کرد و به مناصب بالا دست خواهد یافت. به این ترتیب دزیره بزودی دیگر دختر ساده یک تاجر فرانسوی نخواهد بود.
اما دزیره تصورش را هم نمیکند که سرنوشت چه آیندهای را برای او رقم میزند. آیندهای که در آن او شدیدا دلشکسته میشود و همزمان نقشی کلیدی در یکی از بزنگاههای بزرگ تاریخی برعهده خواهد داشت.
داستان روایتگر رویدادهای نیمه دوم قرن هجدهم و عصر ناپلئون است.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گمان میکنم زنهایی که سینه برجسته دارند، خیلی بیشتر مورد توجه مردها هستند. به این جهت، تصمیم گرفتهام فردا سینه پیراهنم را با چهار دستمال پر کنم که بیشتر به زنهای بزرگ شبیه باشم. درواقع، من بزرگ شدهام، اما هنوز خوب پیدا نیست.
در نوامبر سال گذشته، چهارده سالم تمام شده است و پاپا، به مناسبت جشن تولدم، یک دفتر قشنگ یادداشت به من هدیه کرده است. البته حیف است که این صفحههای سفید قشنگ را سیاه کنم. این دفتر به شکل جعبه ساخته شده است و در آن با کلید بسته میشود. هیچکس، حتی خواهرم ژولی از آنچه روی صفحات آن نوشته شود مطلع نخواهد شد. این آخرین هدیه پاپای خوب من است ..."
نویسنده: فردریک بکمان (بکمن)
ترجمه: محمد عباسآبادی
ناشر: کتابسرای تندیس
سال نشر: 1402 (چاپ 9)
قیمت: 200000 تومان
تعداد صفحات: 376 صفحه
شابک: 978-600-182-212-4
امتیاز کتاب: (4.2 امتیاز با رای 27 نفر)
اما هر بار که اووه میخواهد تصمیمش را عملی کند، اطرافیانش مزاحم او میشوند و اووه ناچار میشود تا برنامهاش را عقب بیاندازد تا مشکلاتشان را رفع و رجوع کند. پاتریک، همسایه دست و پاچلفتی جدید اووه. پروانه، همسر ایرانی و پا به ماه او. گربهی گر و بیدم محله و ... خلاصه همه دست به دست هم دادهاند بدون آنکه خودشان متوجه باشند، مانع انجام نقشهی اووه بشوند!
"اووه پنجاه و نه ساله است.
یک اتومبیل ساب دارد. از آن آدمهایی است که وقتی از ریخت کسی خوشش نمیآید طوری با انگشت بهش اشاره میکند که انگار آن فرد دزد است و انگشت خودش چراغقوهی پلیس. جلوی پیشخان فروشگاهی میایستد که صاحبان ماشینهای ژاپنی برای خریدن کابل سفید به آن مراجعه میکنند. اووه مدتی طولانی به فروشنده نگاه میکند و بعد جعبهی سفیدی با سایز متوسط را به سمت او تکان میدهد.
میپرسد: "این از اوناست که بهشون میگن او-پد درسته؟"
فروشنده مرد جوانی با بی.ام.آی یکرقمی، چهرهای معذب به خودش میگیرد. مشخص است که تلاش میکند خودش را کنترل کند تا جعبه را از دستان اووه نقاپد.
"آره، دقیقا. آیپده. میشه اینقدر اینجوری تکونش ندی ...؟"
اووه نگاه مشکوکی به جعبه میاندازد، انگار که جعبهی بسیار مشکوکی است، جعبهای که سوار اسکوتر میشود و شلوار ورزشی میپوشد و اووه را "رفیق" خطاب کرده و بعد به او پیشنهاد فروش ساعت مچی کرده ..."
نویسنده: کاترین استاکت
ترجمه: نسترن ظهیری
ناشر: ققنوس
سال نشر: 1398 (چاپ 3)
قیمت: 85000 تومان
تعداد صفحات: 666 صفحه
شابک: 978-964-311-997-3
امتیاز کتاب: (4.9 امتیاز با رای 22 نفر)
... "خدمتکار" رمانی، قصه در قصه است. قصه یک نویسنده تازه کار که مشکلات زندگی رنگینپوستها را مینویسد اما این قصه یک قصه اجتماعی یا آموزشی صرف نیست بلکه زندگی سیاهان خدمتکار است و روابط آنها با بچه سفیدهایی که بزرگ میکنند و با دنیای پیرامونشان. (برگرفته از معرفی صورت گرفته از کتاب در روزنامه اعتماد)
"می موبلی صبح زود یک روز یکشنبهی آگوست 1960 به دنیا آمد. ما دوست داریم او را فرزند کلیسا صدا بزنیم. کار من مراقبت از بچه سفیدها، و آشپزی و رفت و روب است. در عمرم هفده بچه را بزرگ کردهام. بلدم چطور بچههاشان را بخوابانم، گریهشان را بند بیاورم، و صبح قبل از این که مامانهاشان حتی از رختخواب بیرون بیایند سر قصری بنشینند.
اما من هیچ بچهای ندیدهام که مثل می موبلی لیفولت هوار بکشد. روز اولی که از در وارد میشوم، آنجا نشسته، سرخ شده و از دلدرد هوار میکشد، و طوری در مقابل شیشه شیر مقاومت میکند انگار شلغم گندیده است. خانم لیفولت، وحشتزده به بچهاش نگاه میکند. "اشکال کارم کجا است؟ چرا نمیتوانم گریهی این را قطع کنم؟"
این؟ شستم خبردار شد: یک جای کار میلنگد …" (گزیده کتاب مربوط به ترجمه "شبنم سعادت"، چاپ انتشارات افراز است)
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا و اینجا بیابید.
نویسنده: هارپر لی
ترجمه: فخرالدین میررمضانی
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1402 (چاپ 4)
قیمت: 325000 تومان
تعداد صفحات: 414 صفحه
شابک: 978-964-00-1381-8
امتیاز کتاب: (4.1 امتیاز با رای 75 نفر)
داستانِ کتاب از زبانِ دخترِ نوجوانی به نام اسکات فینچ حکایت میشود که در شهر کوچکی در ایالت آلاباما زندگی میکند. پدر اسکات وکیل است و در زمان وقوع داستان پروندهی مرد سیاهپوستی را پذیرفته که متهم است به دختر سفیدپوستی تجاوز کرده.
راویِ نوجوانِ داستان با بیانِ عکسالعملِ مردمِ شهرش در مقابل این پروندهی حقوقی، روایتی از تعصبِ بیدلیلِ عامهی مردم و کارِ سختِ مبارزه برای تغییرِ پیشداوریها را برای خواننده بازگو میکند.
داستان با این جملات آغاز میشود (از ترجمه فخرالدین میررمضانی):
"وقتی برادرم جیم تقریبا سیزده ساله بود، دستش از ناحیه آرنج به ستخی شکست. هنگامی که دستش معالجه شد و ترسش از اینکه دیگر هیچوقت نتواند فوتبال بازی کند تخفیف پیدا کرد، بهندرت به این حادثه فکر میکرد. بازوی چپش اندکی از بازوی راستش کوتاهتر بود. وقتی که میایستاد یا راه میرفت، پشت دست چپش زاویه قائمهای با تنش تشکیل میداد و شستش موازی رانش قرار میگرفت. همینقدر که میتوانست توپ را پاس بدهد و پانت کند، دیگر غمی نداشت.
سالها بعد وقتی مجالی دست داد که به گذشته فکر کنیم، گاهی درباره عللی که منجر به این حادثه شد با هم صحبت میکردیم. من عقیده داشتم که خانواده یوئل همه این ماجرا را موجب شدند. ولی جیم که چهار سال از من بزرگتر است، میگفت مطلب سابقه طولانیتری دارد ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید در اینجا بیابید.
نویسنده: سیمین دانشور
ناشر: خوارزمی
سال نشر: 1392 (چاپ 19)
قیمت: 55000 تومان
تعداد صفحات: 307 صفحه
شابک: 964-487-005-0
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 45 نفر)
یوسف، خان جوان و روشنفکری است که مخالف همکاری با قدرتهای خارجی است. در داستان وقایع از دید زری، همسر یوسف، روایت میشود. زنی که تلاش دارد در این دوران پرتلاطم خانواده خود و مردی که دوست دارد را از گزند حوادث دور نگه دارد. اما یوسف راه خود را میرود و با صبر و خونسردی به همسر جوانش یادآوری میکند که گاهی اصول مهمی در زندگی هستند که آدم ناچار است به خاطرشان عزیزترین چیزهای خود را نیز فدا کند.
"آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها با هم شور کرده بودند و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آن وقت هیچکس ندیده بود. مهمانها دسته دسته به اطاق عقدکنان میآمدند و نان را تماشا میکردند. خانم زهرا و یوسفخان هم نان را از نزدیک دیدند. یوسف تا چشمش به نان افتاد گفت: "گوسالهها، چطور دست میرغضبمان را میبوسند! چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی ..." مهمانهایی که نزدیک زن و شوهر بودند و شنیدند یوسف چه گفت اول از کنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقدکنان بیرون رفتند. زری تحسینش را فرو خورد. دست یوسف را گرفت و با چشمهایش التماس کرد و گفت: "ترا خدا یک امشب بگذار ته دلم از حرفهایت نلرزد." و یوسف بهروی زنش خندید. همیشه سعی میکرد بهروی زنش بخندد. با لبهایی که انگار هم سجاف داشت و هم دالبر، و دندانهایی که روزی روزگاری از سفیدی برق میزد و حالا دیگر از دود قلیان سیاه شده بود. یوسف رفت و زری همانطور ایستاده بود و به نان نگاه میکرد. خم شد و سفره قلمکار را کنار زد. دو تا لنگه در را بهم چسبانده بودند. دور تا دور سفره سینیهای اسفند با گل و بته و نقش لیلی و مجنون قرار داشت و در وسط نان برشته به رنگ گل. خط روی نان با خشخاش پر شده بود: "تقدیمی صنف نانوا به حکمران عدالتگستر." ..."
نویسنده: اوریانا فالاچی
ترجمه: لیلی گلستان
ناشر: امیرکبیر
سال نشر: 1400 (چاپ 18)
قیمت: 105000 تومان
تعداد صفحات: 534 صفحه
شابک: 978-964-00-545-3
امتیاز کتاب: (4.4 امتیاز با رای 18 نفر)
"... اگر ویتنام را انتخاب کردم برای این بود که مصیبتش یک شده بود، برای اینکه این سمبل به زندگی روزانه ما وارد شده بود. و با تمام اینها هیچ جای دیگری غیر از ویتنام نمیتوانست به من بهتر ثابت کند که برای قاتل شدن لازم نیست نازی بود و به نام دموکراسی، آزادیخواهی و محبت هم میتوان به همان اندازه که به نام رایش بزرگ قتلعام کردی، قتلعام کنی." (صفحه 325، به انتخاب شیدا میربرککار)
"... به دنیا آمدن و مردن به چه درد میخورد؟
به این درد میخورد که پیش از اینکه درخت یا ماهی باشیم، انسان باشیم. به این درد میخورد که عدالت را جستوجو کنیم، چون عدالت وجود دارد. و اگر نداشته باشد، باید بهوجودش بیاوریم. پس مهم مردن نیست، مهم مردن به طریق درست است." (صفحه 519، به انتخاب شیدا میربرککار)
مشاهده و انتخاب کتابهای فهرست در بخش مشترکین